دانلود و خرید کتاب عود و دود فاطمه بصیری
تصویر جلد کتاب عود و دود

کتاب عود و دود

معرفی کتاب عود و دود

کتاب عود و دود نوشته فاطمه بصیری است. این کتاب مجموعه‌ای داستان جذاب است که شما را با خود همراه می‌کند.

درباره کتاب عود و دود

در این کتاب از همان داستان اول با عنوان دایی بد آنچه ممکن است توجه خواننده را در این مجموعه داستان جلب کند آدم‌های ماجرا هستند. شخصیت‌پردازی در داستان‌های این مجموعه، بخش برجسته‌ای از دست‌ورزی نویسنده در حوزه نوشتنش است. در داستان کوتاه یک مهمان و چند محل، تمام تلاش نویسنده معرفی شخصیت شخصیت‌هایش است. بصیری برای کشف، واگشایی و معرفی آدم‌های قصه‌هایش شیوۀ پیچیده‌ای ندارد به همان سادگی که داستان آغاز می‌شود و آدم‌ها وارد ماجرا می‌شوند لایه لایه و به شکلی غیر مستقیم، معرفی‌شان آغاز می‌شود. این کتاب داستان‌هایی جذاب است که شما را با شخصیت‌های متفاوت همراه می‌کند. این کتاب تجربه‌های تازه‌ای برایتان می‌سازد.

خواندن کتاب عود و دود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عود و دود

بوی تن عرق کرده و خیسی لباسش آزارم نمی‌‌داد، چون خودم هم محکم توی بغلش گرفته بودم و گریه می‌‌کردم. مادر هرچه اصرار می‌کرد، دایی انگار آخرین بار باشد که مرا می‌بیند، حاضر نبود رهایم کند. دایی در بین اقوام مادری تک بود و از بین پسرها تنها کسی بود که دانشگاه می‌رفت و به خاطر علاقه‌اش به درس و استعدادی که در شیمی‌ داشت معروف بود به " مُنعم مُخ "... بعد از مرگ پدربزرگ و مادربزرگ، دایی شده بود همه چیز مادر. با اینکه توی جزیره درس می‌خواند و ما نمی‌دانستیم، با چه کسانی هم‌خانه شده، با این‌حال آخر هفته‌ها می‌آمد وسری به ما می‌زد. تازگی‌ها زیر چشمانش گود افتاده بود که می‌گفت: به خاطر حجم زیاد درس است.

توی ماشین کنار پیمان که نشستم دایی دعا کرد عاقبت بخیر شوم. لبخند زدم و در حالیکه اشک چشمانم را پاک می‌کردم، از آنجا دور شدیم. شب که از آرایشگاه برگشتم، دیدم کسی نیست فیلمبرداری کند. از مادر و خواهرم که پرسیدم، نگاهی رد و بدل کردند و بدون دادن جوابی از آنجا دور شدند. نیم ساعتی که گذشت وقتی خواهرم آمد، سوالم را دوباره تکرار کردم، خواست طفره برود، که با عصبانیت مچ دستش را گرفتم. نگاهی به پیمان انداخت و بعد دستم را گرفت و مرا به گوشه‌ای از اتاق برد و خواست که آرام باشم. نگاهی به جمعیت که حواسشان به ما بود انداختم و سرم را به علامت تأیید تکان دادم. خواهرم بعد از کلی من من کردن و گفت:

_ دوربین رو دایی برده.

خندیدم و به خیال اینکه دایی رفته از قست مردانه فیلم بگیرد از خواهرم خواستم برود و دوربین را بیاورد.

که ادامه داد.

_ امروز بعد از رفتن تو، دایی ازم خواست فیلم شب حنابندان رو نشونش بدم. منم فیلم رو داخل دوربین گذاشتم و دادم دستش و خودم رفتم کمک مامان... نیم ساعتی که گذشت وقتی برگشتم نه دایی رو دیدم نه دوربین رو. وقتی از دختر خاله پرسیدم گفت: دایی دوربین به دست از در پشتی بیرون رفت، تا الانم کسی ازش خبری نداره. به پشت سرم که نگاه کردم، با دیدن پیمان و خواهرش، اتاق دور سرم چرخید. با کمک مادر روی مبل نشستم و تا آ خر مجلس از شدت ناراحتی نتوانستم با پیمان حرف بزنم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۱۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۲ صفحه

حجم

۴۱۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۲ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان