نظرات کاربران درباره کتاب کارل مارکس
۴٫۴
(۹)
Hemmat
karl Marx
کارل مارکس در سال ۱۸۱۸ در تریر راین لند در کشور آلمان به دنیا آمد. و تحصیلات خود را در رشته ی فلسفه در دانشگاه برلین در سال ۱۸۳۵ آغاز کرد.
او پس از فراغت از تحصیل در سال ۱۸۴۱ مدتی سردبیر نشریات مختلف گردید. و اندیشه های خود را در آنها انتشار میداد.
تأثیر اندیشه های مارکس در جامعه دلایل مختلفی داشت. بخشی از آن نه بخاطر انتقاد از سرمایه داری بلکه بخاطر نقد سه سنت فکری متمایز :
الف) فلسفه ی ایده آلیستی آلمان
ب ) سوسیالیسم فرانسوی و
ج ) اقتصاد سیاسی انگلیسی بود. مارکس با تصحیح این سه سنت در برابر سرمایه داری موضع گرفت و در صدد آشکار سازی ضعف های ساختاری نظام سرمایه داری برآمد. مسئله ایکه شرایط لازم برای پیدایش و بوجود آمدن ( سوسیالیسم ) را بوجود آورد.
نویسنده با دقت و بررسی زندگی و اندیشه های ای مارکس در صدد تجزیه و تحلیل کامل اندیشه و تفکرات بنیادین از جمله ماتریالیسم دیالکتیک و نظریه تضاد و جبرگرایی اقتصادی او برآمده است.
در مجموع این کتاب از کتاب های اساسی در شناخت تفکر و اندیشه های کارل مارکس بوده و نویسنده و مترجم توانمند آن خانم مسمی پرست از آشنایان به تفکرات اجتماعی خاصه علوم اجتماعی هستند.
Hemmat
مارکس اگرچه بنیاد فکری عظیمی را نهاد تا مکاتب بزرگی بر مبنای آن شکل بگیرد و نظریات و نقد های گوناگون در چهارچوب نظریه ی ماتریالیسم دیالکتیک بوجود آید ، اما با پروستوریکا و گلاسنوست و کودتای سال 1991و فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی و بعدها فرو ریختن دیوار برلین و تغییر سیستم اقتصاد کشور کمونیستی چین نتوانست که « مارکسیسم » را به ورطه سقوط بکشاند .!!
و « مارکسیسم » همچنان در کنار مکاتب بزرگ فلسفی استوار ایستاده است .!
مارکس اگرچه « دیالکتیک » فلسفی هگل را اخذ کرد اما به آن ماهیتی تاریخی و اجتماعی داد .
به معنی دیگر مارکس « جهان » را از روی سر هگل برداشت و آنرا بر زمین گذاشت . و این رمز موفقیت مارکس بود.!
این کتاب ارزشمند را باید بارها خواند . همت نوری
یک فاشیسمستیز درمیانِ فاشیستها
اصلاح میشود:
«این تعبیر نیز از خود مارکس است» درست است و نه «این تغییر...»
یک فاشیسمستیز درمیانِ فاشیستها
نخست جهان بر سر و بر زمین:
«جهان را از روی سر هگل برداشت[!]»
مارکس فلسفه را، که در نظامِ فلسفی هگل رویِ سرِ خود ایستاده و استوار شده بود، بر رویِ پاهای خود بازگرداند و استوار کرد. [این تغییر نیز از خودِ مارکس است]
دودیگر مارکسِ، کسی که به هگل چند زد:
از به کار بردن واژهی «گند زدن» ناتوانیِ عبدالمهدی [abdolmahdi] در فلسفی و دانشی سخن گفتن پیداست. ولی در تهی بودنِ سخن او نباید ناگفته گذاشت:
هنگامی که مارکسِ جوان، به عنوان یک هگلی جوان، در سالهای دههی بیستِ زندگیاش، "نقدِ فلسفهی حقِّ هگل" را [هر چند ناتمام] نگاشت و 'فلسفهی حقِّ هگل' [که فلسفهی سیاسیِ نظام فکری هگل است] را به نقد کشید، از هگل برید و دیگر به فلسفه و دیالکتیکِ هگل بازنگشت، مگر هنگامِ نگارشِ سرمایه که دیالکتیکِ هگل را به شیوهی خود، برای تحلیلهایاش کارآمد یافت. سرمایهی مارکس یک کتابِ میانرشتهای با محوریتِ اقتصادِ سیاسی، بویژه اقتصادِ سیاسیِ سرمایهداری، است. و نه یک کتابِ سیاسی!
در بارهی سیاست نزدِ مارکس [ کسی که به گفتهی عبدالمهدی کارش گند زدن به هگل است] ناگفته نباید گذاشت که مارکس، اگر نگوییم از دموکراتترین فیلسوفان در کنار اسپینوزا، ولی یکی از گروهِ انگشتشمارِ دموکراتترین فیلسوفانِ تاریخ است. کسانی که هگل را، با آن دفاعیهاش از یکهسالاری پادشاهی و دیالکتیکِ نفیگرِ مطلقگرایاش، هرگز نمیتوانم از آن جرگه دانست.
هگل «که میدانست نحوهی استدلال کردن به چه صورت هست» فلسفهی را بنیان نهاد که پس از او پایهی فکری و استدلالی [یعنی 'دیالکتیکی'] گرایشهای گوناگون سیاسی شد: لیبرالیسم، نئولیبرالیسم، فاشیسم، آنارشیسم، و ...
ولی هرگز نه دموکرات بودن و نه دموکراسی نیازی به دیالکتیک هگل داشته است، و بهویژه و بیش از همه دموکراسیِ رادیکال همواره ضدهگلی و مارکسیستی بوده است. مارکس در نوشتههای گوناگونِ خود به این هر دو، بهفراوانی و بسیار ژرف، پرداخته و در بارهی آنها نگرهپردازی کرده است.
پ.ن.
آنچه اینجا، دستکم در بخش دوم سخنام، آمده «گند زدن» به هگل نیست [کاری که انجامش در بارهی مارکس نه تنها بد که، برای سالها، امری ارزشمند بوده است] حتی نقدِ فلسفه و نظام اندیشگانی و اندیشهی سیاسی او نیز نیست. این تنها یک یادآوری است.
fxf gee
البته بستگی به خوانش ما از هگل داره . «مفهوم» و «دانش» و «روح» نزد هگل خودش تحقق عینی هم داره و در ساحت اجتماع و تمدن و ... متجلی میشود .
Mahbaba
کتاب ارزشمندی در حیطه ی جامعه شناسی بویژه نظریات کلاسیک ها یعنی « کارل مارکس » است .
مارکس از پیامبران بزرگ اجتماعی و از منتقدان سرسخت اندیشه ی کاپیتالیزم و اقتصاد بازار آزاد است.
تندبادنیمه شب
یکی از بهترین کتاب ها درباره ی تشریح تحلیلی مولفه های تفکر مارکس
NKH
قبل از هر چیزی لازم میدونم از ترجمهی استثنایی این کتاب تشکر کنم. واقعا ترجمه کردن چنین کتابهای تخصصی، آن هم به این اندازه حرفهای و ادا کردن حق مطلب به نحو احسنت، خود نیازمند درک درستی از اصل موضوع دارد. توانایی نویسنده در جمعآوری مطالب و به نقد و بررسی در آوردن آنها نیز که خود یکی از سودمندترین ارزشهای این کتاب است.
اما خوده کتاب و محتوای آن :
این کتاب با پنج مضمون اصلی فلسفهی مارکس دستوپنجه نرم میکند که عبارتند از : بیگانگی، ماتریالیسم تاریخی، مارکس و اخلاق، ماتریالیسم فلسفی و دیالکتیک ۱- بیگانگی: مارکس مفهوم بیگانگی را از هگل و فوئرباخ اخذ کرده و آن را برحسب جهانبینی خودش تعریف میکند. به زعم مارکس اگر مردم در «خود اثباتی»، «خود تصدیقگری» و « خودفعلیتبخشی» ناتوان باشند، دچار بیگانگی میشوند.
۲- ماتریالیسم تاریخی : این مفهومِ اصلی در فلسفهی مارکس را در سادهترین شکل میتوان اینگونه بیان کرد؛ اگر عوامل مهمی که باعث شکلدهی به ساختار اجتماعی شدهاند را شناسایی و مطالعه کنیم و سپس تبیینی برای این عوامل ارائه دهیم، ما یک دریافت تاریخی را از جامعه صورت دادهایم. اما چرا این دریافت ماتریالیسمی است؟ چون مارکس آن را تماماً وابسته به شیوه تولید و نیروهای آن میداند! ۳- مارکس و اخلاق : تعریف مارکس از اخلاق در معنای وسیع و جهانشمول آن بهکلی با مفهوم آشنای آن برای ما متفاوت است. مثلا مارکس بهرهکشی سرمایهداری را ناعادلانه نمیداند!! ۴- ماتریالیسم فلسفی : برطبق نظریه مارکس انسان و طبیعت چیزی در هم تنیده هستند و هیچ کدام بر دیگری تفوق ندارند.
این فصل بیشتر در مورد الحاد و خداباوری است. ۵- دیالکتیک : به نظرم مهمترین فصل کتاب همین فصل است که درک و فهم درست و مناسبِ آن، بهترین دریافت را از کل فلسفهی مارکس برای ما به همراه خواهد داشت.
حجم
۴۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۵۱۷ صفحه
حجم
۴۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۵۱۷ صفحه
قیمت:
۱۲۵,۰۰۰
تومان