۳٫۶
(۱۲۱)
ز. آروشا دهقان
داستان شروع خوب و جذابی داشت. موضوع از اونهایی بود که میتونست خواننده رو تا آخرین جملهی پای کتاب نگه داره. تا نیمههای کتاب همه چیز خوب پیش میرفت ولی بعد به شدت افت کرد
اطلاعات غیر ضروری زیادی گفته شد که باعث میشد نه تنها داستان از مسیر اصلی منحرف بشه که سطح کیفی متن هم پایین بیاد. (نمونهش: گفتوگو دربارهی جزئیات پر و خالی شدن مثانهی تک تک شخصیتها، اولین ارگاسم و دشتان و... )
چون تعریفهای زیادی شنیده بودم، امیدوارانه خواندن رو ادامه دادم و هر لحظه بیشتر ناامید شدم. حجم اطلاعات بیهوده، داستان رو از حالت کتاب خارج کرد و به سمت کپشن نویسیهای اینستاگرام برد. انگار که نویسنده کلافی رو به دست گرفته بود و هر لحظه گرهی تازه میزد. در نهایت هم به جای باز کردن گرههای داستان، مخاطب رو با کلاف پر از گره تنها گذاشت. انگار که نمیدونست چطور باید داستان رو تموم کنه و ترجیح داد نیمه کاره رها بشه.
Maryam Shahriari
*** خطر لو رفتن داستان با خواندن این دیدگاه ***
داستان اصلی این کتاب در چند خط ابتدایی آن توضیح داده شده. لیان دانشجوی بوشهری ارشد ادبیات در تهران گم شده و سولماز همکلاسی تبریزیاش در جستجوی اوست. البته لیان و سولماز تنها شخصیتهای مهم این داستان نیستند و در راه تعریف تلاشهای سولماز برای پیدا کردن لیان، با شخصیتهای زیاد دیگری که اطراف این دو همکلاسی هستند هم آشنا میشویم. شخصیتهایی که به نظر من گاهی زیاده از حد به آنها پرداخته شده و باعث شده داستانی که در ابتدا جذابیت زیادی دارد، کمکم به خاطر طولانی شدن و تعدد داستانهای ناتمام، خستهکننده شود.
بله، در «ناتمامی» همانطور که از اسمش پیداست، نباید در انتظار تمام شدن داستان باشیم. این داستان پایان باز دارد و در نهایت سرنوشت هیچ کدام از شخصیتهایی که در واقعیت گم شده یا تنها در ذهن خود گم شدهاند مشخص نمیشود. این نکته خوب است یا بد؟ احتمالاً سلیقهای است! ولی مسلماً کسی که کتابی به نام «ناتمامی» را برای خواندن انتخاب کرده باید منتظر چنین چیزی باشد.
موارد مجزای دیگری هم هستند که دوست دارم درباره این داستان بنویسم:
- از ربط دادن سولماز و لیان به اسطوره گیلگمش و انکیدو در همان پاراگراف اولیه، میفهمیم با داستانی پر از اسطورهها سر و کار داریم و شخصیتهای اصلی هم مثل نویسنده داستان غرق در دنیای ادبیاتاند. به همین خاطر است که احتمالاً کسانی که چندان اسطورهها را نشناسند جاهایی از داستان گیج شوند و البته اگر آنها را بشناسند لذت دوچندان از متن ببرند.
- نویسنده شما را از شمال و جنوب ایران گرفته تا زندگی کولیها و خانه علم دروازه غار با خود میکشد و میبرد. من اکثر این مناطق را ندیدهام که درباره صحت نوشتهها و توصیفات نویسنده درباره آنها نظر بدهم، اما بیمارستان لقمان تهران را دیدهام و تا جایی که میدانم آسانسورهای شیشهای روبروی هم در ساختمان بستری ندارد. پس احتمالاً اشاره به این موضوع در بخشی از داستان یکی از باگهای داستان است. داستان باگ دیگری هم داشت، و آن هم زنگ و پیامک زدن اطرافیان سولماز به او بعد از افتادن گوشیاش در چاه توالت و گرفتن گوشی جدیدی از پسرخالهاش است. حتی اگر این زنگ و تماسها آنلاین بوده باشند، پیامرسانها برای ورود به خط نیاز به سیمکارت دارند، ولی آنطور که سولماز و شهرام سریع راهی سفر شدند مطمئناً فرصت سوزاندن سیمکارت قبلی و تهیه سیمکارت جدید نداشتهاند. تازه طوری که همه اطرافیان سولماز هم شمارهاش را داشته باشند! و یک باگ دیگر از دید کسی که سابقه سالها زندگی در خوابگاههای مختلف را داشته است: در خوابگاه هیچ کس مسواکش را در دستشویی نمیگذارد که کسی آن را بردارد و با آن زیر ناخنهایش را صابون بزند! نه دستشویی خوابگاه جای تمیزی است که بتوان به آن چنین اطمینانی کرد، و نه کسانی که در خوابگاه هستند آنقدر مهربانند که چنین بلایی را سرتان نیاورند! :))
- به نظر من این داستان میتوانست تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد، اگر بعضی شخصیتها واردش نمیشدند و آنقدر برای توضیح زندگیشان وقت صرف نمیشد. مثلاً جواد جوکی به نظر من شخصیت غیرضروری بود و ماجرای آشنایی سولماز با او هم غیرضروری. یا بعضی از دختران خوابگاه که سولماز به آنها اشاره کرده بود میتوانستند حذف شوند. یا حتی بعضی از اساتید دانشگاهشان. به نظر من جذابیت بقیه کاراکترها به اندازه کافی زیاد بود که بشود با آنها داستانی تمام عیار نوشت و خواننده را با این حجم از کاراکتر خسته نکرد.
خلاصه که در کل به نظر من تسلط و همهفنحریفی نویسنده در این کتاب مشخص بود، اما کاش فقط تسلطش بارز میشد و همهفنحریفیاش با نوشتن رمانهای مجزا نمایش داده میشد. از دید من، زیادهگویی باعث شده که داستانی که میتوانست به راحتی مدتهای بیشتری ذهن مرا درگیر کند، برعکس پسام بزند و مخم را به سمت هواخوری هل بدهد!
Mehrab
دقیقا ایراد سیمکارت را با خانم عبدی در میان گذاشتم که البته جوابی قانع کننده ندادند و گفتند در فاصله رفتن به خوابگاه و همراهی با پسر عمو به سمت تبریز از لپ تاپش خود را آپدیت کرده که اصلا چنین امکانی نیست. و در خصوص گیلگمش هم به نظر من چسب این اسطوره با این شخصیت ها گیری نداشت. هرچند در مجموع من از این کتاب خوشم آمد و نوع نگاه را دوست داشتم
Omid r kh
.
اصلاً سولماز (شخصیت اصلی) از اولش هم در موقعیتِ منفعلانهی ننامیدنیگونهی بکت، در آخرین صحنهی رمان، واقع شده بود. نه برای اینکه زن است و باید منفعل باشد، نه، چون انسان است. و انسان، مادام که زنده است، در موقعیتِ سولماز قرار دارد، در حالی که رویِ کاناپه خوابیده، و سقفِ خانه آوار شده رویش. در حالی که او فقط حس میکند، ویبرهی گوشیاش را در جیبش حس میکند، صدایِ ضجههای مادرش را میشنود، کورسویِ نوری را میبیند، احتمالاً بوها و مزههای بیارزشی را هم حس میکند، اما آیا میتواند کنشی نسبت به این وضعیت داشته باشد؟ نه! او نه صدایش در میآید، نه حتی میتواند مثلِ یک مرده، سرش را به سنگ بالایِ سرش بکوباند تا بفهمد مرده است. او تنها میتواند یک کار کند، و آن منتظر ماندن است، منتظر ماندن برای اینکه کسی، از بیرونِ ماجرا به سراغش بیاید و نجاتش بدهد.
زهرا عبدی در رمانش، به یکی از اساسیترین دغدقههای فرد ایرانی میپردازد، به مسئلهی منجی و ظهور. او در آغازِ فصلِ 18 رمانش مینویسد: اگر قصه را هم مجازات تلخیست/ به تکرارِ آن است. و بعد بلافاصله نامِ یوسف، یعقوب، یهودا، مسیح ، هابیل، قابیل، نوح، توفان نوح، گوساله سامری، هاجر را میآورد. ولی هیچ اثری از آخرین پیامبر و منجی نیست. از طرفی لیان در داستانِ این رمان، مقالهای دارد که (احتمالا چیزی مثلِ بینامتنیت) میگوید همهی اسطورهها و داستانهایشان از رویِ دستِ هم نوشته شدهاند و ریشهی تمامِ معجزاتِ الهی را با این نظریه میزند. هرکسی در این رمان یک گمشده دارد، لیان شمسایی را دارد، شمسایی پینار را دارد، سولماز لیان را دارد، جهانگیرخان صوراسرافیل مأنوس را دارد، جهانگیر سولماز را دارد، وحیدجمعه تنسگل را دارد و... و تا ابد در انتظار این گمشده باقی میماند، گمشدهای که که نمیآید، تا این پایان ناتمام باشد. لیان تجسمِ بزرگ و اصلیِ این گمشده است. گمشدهای که رفته است تا داستان اصلی را ناتمام بگذارد و قصه را مجازات کند، چرا که این تکرار بزرگترین قصهی این خاک است، از جای خالیِ سلوچ بگیر، تا چشم به راهیِ جمعه.
Omid r kh
ممنون از نظر لطف تون
mahtab
پیداش کردم🌷 ..ولی نقدتو بعد از خوندن کتاب میخونم
سیّد جواد
کتاب ۲۹۲ از کتابخانه همگانی،
با اینکه کتاب انتها ندارد ( و طبق نوشته ی نویسنده در صفحات آخر ، بخاطر ناتوانی نویسنده است !) و سرنوشت دو راوی داستان مبهم باقی میماند ، ولی در مجموع و در مقایسه با دیگر داستان های ایرانی ، خوب بود و خواندنی.
البته اصرار نویسنده را برای بیان جزییات (( ادرار کردن )) و مشکلات ناشی از نگهداری آن و تفاوت های ادرار کردن مرد و زن و همچنین مسابقه ادرار دانشجویان در فضای سبز دانشگاه ( که با توجه به نکات اشاره شده در متن کتاب ، دانشگاه علامه طباطبایی است) را که در فصل های مختلف و به دفعات تکرار شده، متوجه نشدم!!
متاسفانه درصد زیادی از دانشجویانی که برای تحصیلات عالیه به تهران ( یا حتی کلان شهرها ) آمده اند دچار مشکلات زیادی شده اند که آینده ی آنها را به شکلی ناخواسته تغییر داده است.
تعدادی از کاربران در پیامهای قبلی به باگ های موجود در کتاب اشاره کرده اند که یکی را هم من اضافه میکنم:
وقتی موبایل سولماز افتاد در چاه فاضلاب، کدام سیمکارت را در گوشی جدید اهدایی از طرف پسرخاله قرار داد؟
و دیگر هیچ
seza68
کتاب سر تا تهش کلیشه است
کلیشه تهرانی و شهرستانی
کلیشه همه افراد موفق از لحاظ مقام، عوضی هستند و همه افراد موفق علمی زیرآبشون زده میشه.
کلیشه بازاریان خونخوار و متعصب
کلیشه عشق نافرجام
تکرار یخ و بیمزه داستان شیخ صنعان
توجیه همه این کلیشهها با عبارت همه داستانها تکرار همدیگه هستن
پایان باز و ناتمام قصه و تمام خرده قصههای کتاب
mim
ناتمامی، آش شله قلمکار ایرانی یک سوم اول کتاب خوب بود، اما از یک جایی از کتاب ، انگار که جمله های خوش آب و رنگ کتاب از متن بزنند بیرون و در پیرنگ ننشینند.
دلم بعد از مدت ها یک داستان خوب ایرانی میخواست، آخرین داستان خوبی که خوانده بودم داستان مردن با گیاهان دارویی عطیه عطارزاده بود، که آن قدر بدیع و خلاقانه بود که تا آخر کتاب را یک جا خوانده بودم.
برای همین هم مدت ها صبر کردم اما طبق معمول ناامید شدم.
یک پیرنگ در هم و برهم مثل سریال های ایرانی که هزار و یک اتفاق را سر هم کرده اند تا نقشی نو بزنند، نمی دانم شاید هم کتاب به مذاق خیلی ها خوش بیاید از این که رد پای اسطوره ها را می شود در آن دید ، همه چیز به هم وصله شده، اما یک جاهایی از داستان بدجور توی ذوق میزند. پایانش هم که مدرن است و باز مانده برای خوانتده که جای خالی فکرهای در هم و برهم و سامان نگرفته نویسنده را پر کند.
کتاب حسابی از داستان ایرانی خواندن ناامیدم کرد
z.s.j
وقتی دلی، پس از بیست سال، مثل نهنگ نفس تازه میکنم ، دعبل و ذلفا، دختر موشرابی خوبن
آسمان
داستان ایرانی عالی هم داریم
عاشقی به سبک ونگوک
برکت
ادواردو از بهزاد دانشگر
و....
آسمان
***خطر لو رفتن داستان***
این دو ستاره را به خاطر زبان قویِ نویسنده اش دادم. نویسنده؟ نه، شاعر. خانم عبدی یک شاعر است. و چیره دست در تشبیه و استعاره. کتابش را با همین شیوه پیش میبرد. ولی آیا هر شاعری میتواند رمان بنویسد؟
شخصیت های داستان عمیق و پرداخته شده نیستند. متناقض اند و گیج و ویج انگار. معلوم است خود نویسنده هم شناخت درستی از قهرمان هایش ندارد. درجایی از داستان دختر سیزده ساله ای با مکیدن سینه هایش توسط یک نوزاد به ارگاسم میرسد! نوزادی که عاشقانه مثل فرزند دوستش دارد و بهش عشق می ورزد. نویسنده ی محترم یا اطلاعاتی در مورد بیماران پدوفیل ندارد یا نمیداند مادری چیست و هیچ دختر بالغی که حس مادری به بچه ای دارد، با مکیدنش تحریک نمیشود.
کاش شاعر ها به همان اندازه که عاشق چیدن کلمات اند عاشق کنکاش در ذهن و روان انسان ها هم بودند. ان وقت شاید میتوانستند برای ما رمان بنویسند!
داستان پر است از تناقض و ایراد های سطحی. بعضی هایش را توی بریده هایم نوشته ام و بعضی را هم دوستان در نظرات گفته اند.
عجیب ترین و غیر قابل باور ترینش مربوط به جایی میشد که سولماز با وحید جمعه برای دزدی میرود. در فصل قبل نوشته بود که به خوبی و خوشی از قبرستان خارج میشوند و اصلا خود سولماز پیشنهاد دزدی را بهش میدهد و ناگهان در فصل بعد نوشته وحید در قبرستان چاقو روی گلویم گذاشت!!!! این حجم از تضاد و پارگی از شاعر محترم که هیچ از نشری مثل چشمه بعید بود برایم.
خلاصه اینکه اگر میخواهید کپشن برای پست های اینستا پیدا کنید این کتاب را بخوانید وگرنه که اتلاف وقت است.
مهرگان گودرزی
خوشبختانه وقتم رو هدر ندادم و حتی با این اوصاف کپشن های گر مغز خودم بیشاز تکه های یک کل غیرمنسجمی به نام رمانی ناتمام و جایزه گرفته های ایران چیزی بیش هستن؟ اکثر افرادی که دستی در زمینه های گوناگون دارند و سر و گردنی از جامعه و یا از اطرافیان بلند تر و امیدوار کننده در کاری که به صورت یک حرفه ای واقعی حرکت کرده و صعود هر چه بیشتر را به صورت فردی یا با سختی یا قدر ندانی یا اگه شانسی بیارن یه اسمی ازشون برده بشه هستند و شایسته سالاری که مرده باشه من میتونم بگم آوا فردوسی کیه، امپراطور نامه ای بافتم که سعدی و حافظ و مولانا رو هم با جاشون بلعیدم آنقدر که هنرمندم، بعد دفتر مشقم رو از زمان مداد به دست گرفتن و خاطرات کودکی و ادبیات زیر صفر و ادعای شاعری هم میکنم و دو تا بابام میگه ایجانم دخترم حضرت ها رو بلعید از فردوسی تا وحشی، عمم میگه اینه خونش از خودمونه ببین چه 5000 صفحه ای داره، دادش چند کیلو شد؟ منم بادکنکی در آسمان ادب ایران خواهم شد که حتی جوایز بین المللی بو میدهند و من در توهم و دیگرانی که سکوت میکنند در تحجر و این شروع و ادامه نابودی فرهنگ چند نسل یک جامعه که هیچ چند جامعه میشه و مقصر کیه؟ همه افراد اون جامعه پس، لطفن چرندیات و یا اتار معمولی رو زیر سیبیلی رد نکنید که مساویبا نابودی ادب و فرهنگ کهنی هست که هر خاک نتوان زاد. داشته ها رو بچسبیم، داشتیم ها رو بیخیال چون اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد و قرار نیست کسیهم جاش بیاد. حلی خودمون و اندازه خودمون رو پیدا کنیم کاملن لطف به خود و جامعه اطراف و در نهایت به کل زمین لطف کردیم.
مانا باشید. ✍️✍️
#ورودی-مغز مهم است، #کاغذها مهمند #قلمها_مهم هستند، بابا کلن منابع انسانی و زیستی از زمان و انرژی و عمر و مغز و درخت و کتاب و این همه تایپ کردن برای این مسئله والا، بلا مهمه اما تا که بیند و خواند؟!
#مهرگان-گودرزی #مهرآفرید #بوف_دقیق
shayestehbanoo
یکی از بهترین ها ...
نثر فوق العاده زیبا و اوانگارد کتاب و شخصیت پردازی بی نظیرش این کتاب رو به یکی از بهترین ها تبدیل کرده، موضوع انتخابی کشش خیلی خوبی داره و قشنگ خواننده رو همراه میکنه واقعا من از لحظه به لحظه ی خوندن این کتاب لذت بردم و چقدر زیبا بود شناخت لیانی که گمشده ی داستان بود ، لیانی که با شناخت بیش از پیشش در وند داستان فقدانش هر لحظه بیشتر و بیشتر درک میشد
آزاده
به نظر من از اون دسته کتاب هایی بود که چاپ کردن شون اشکالی نداره،ولی خوندنشون بی فایده ست...
maryam_z
💥خطر اسپویل💥
"اگر برای قصه هم مجازات سختی باشد، همین تکرار مکرر و بی پایان آن است.... "
اما چرا باید خانم عبدی قصه ی خودش رو مجازات کنه ؟؟ به صرف اینکه روایت از همیشگی هایی نشات گرفته که شنیدن اون برای ما تبدیل به عادت، یا بنا به اصطلاح بعضی، کلیشه شده ؟؟ طرف این انتقام کیه ؟؟ خواننده ای که گوشش از گفتن ها پر شده یا موضوعاتی که قرار نیست به خیر ختم بشند، یا شاید هم کاراکتر های مفلوکی که دست آخر نقش منجی برای حیف نشدن قصه رو ایفا می کنند؟؟
فقر، اعتیاد، تن فروشی، کودکان کار، خیرین مدعی، عشق افلاطونی و... هر کدوم سوژه های پرسوز و گدازی هستند که نویسنده ی ایرانی برای گریاندن مخاطب به اون می پردازه، یا برعکس، واقعیت های تلخی اند که برای شنیدن دوباره نیاز به ناتمام گذاشته شدن دارند ؟؟
به نظر میرسه نویسنده نه تنها از قراردادن پایان برای قصه ی خودش عاجز نبوده، بلکه از روی ذکاوت زیاد یا شاید سهوا، پایان رو همون ابتدای داستان لو میده. با این وجود، به رسم معمول و از ترس مخاطب ایرانی و تمایل شدید اون به وجود "بالاخره چی میشه"، در صفحات آخر تکلیف تمام شخصیت ها رو مشخص می کنه. پ.ن: از پختگی قلم خانم عبدی لذت بردم و از اون دسته از کتاب هاست که حتما به دوستام پیشنهاد مطالعه ش رو میدم.
marzieh
از اول نباید در قالب یک رمان بخونیم که منتظر پایانی باشیم. بیشتر مستند نویسی هست که وقایع روزمره زندگی رو نشون میده و مشکلاتی که پایانی نداره و بعضی وقت ها فرد و خسته میکنه از ادامه مطالعه..در کل نثر خوبی داشت و نویسنده سواد بالایی داره..
farnaz
چقدر گرونش کردن اومدم بخرم دیدم هجده تومنه خب ادم چاپیشو میخره دیگه 😑لطفا حداقل واسش تخفیف بذارید😕
دختر باران
خندیدم و اشک ریختم....برای تنگسل و حامی ، برای جهانگیر ، برای لیان، و برای هرکدام از شخصیتهایی که به ناچار در تاروپود غم روزگار گیر افتاده بودند... تلخ بود؛ خیلی تلخ، اما چون واقعیت بود، با همهی منطقهای ذهنت ادامه میدادیاش؛ مثل قهوه تلخی که به امید بیداری بعد نوشیدنش، تلخیاش را به جان میخری...
این هفته فهمیدم از نوشتن هنوز هیچ نمیدانم...
وقتی حرکت کاراکترها را علاوه بر خود داستان ، در طول تاریخ و افسانههای ادبیات فارسی میدیدم، با تمام رشتههای تنم قدرت قلم را درک میکردم.
در یک جمله:
تلخی کتاب را به جان بخرید تا بیدار شوید....
n re
نمیشه گفت غمگینه یا نه ، باید خودتون بخونید تا متوجه بشید
هرچیزی در جواب شما بگیم پایان داستان لو میره و برای دوستانی که هنوز نخوندن بد میشه
mahsa
اخرش غمگینه؟؟اگه غمگینه چون من تا یک ماه افسرده میشم اگه اخرش غمگین باشه😐
-Dny.͜.
👌
الف.سین.را
در یک کلام، آبکی بود. نویسنده خیلی تلاش کرده بودند که با پیش آوردن اتفاقات متعدد و بی سر و ته ،داستان را طولانی کنند. بعضی از قسمت ها بسیار زننده و...
شخصیت ها و احساسات درهم و برهم...
آخر هم متوجه نشدم چرا باید یکی از شخصیت های مهم داستان ، همزمان ارتباط مادرانه و جنسی با یک نوزاد داشته باشد
به هیچ عنوان پیشنهاد نمیکنم
Sina Iravanian
نثرِ کتاب را خیلی دوست داشتم. به نظرم خیلی قوی و دلنیشن آمد، شاید یکی از قویترین نثرها در رمانهای فارسیای که تا به حال خواندهام (که البته تعدادشان زیاد هم نیست). تقریباً هیچ جای کتاب حوصلهام سر نرفت. چیزی که خواندنِ کتاب را راحتتر هم میکند کوتاه بودن فصلهای آن است. مخلوط شدن قصه با تاریخ، مثل سرگذشتِ میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، آنرا جذابتر هم میکرد.
جهانبینی نویسنده را بسیار دوست داشتم. این که آدمهایی که کارهای نامعمولی میکنند، آدمهای معمولیای هستند که در شرایط نامعمولی گیر افتادهاند. جبر و بدشانسیای که کلِ زندگی آدمها را رقم میزند. این که ناتمامی دردناکتر از مرگ است.
نویسنده هیچ تعارفی با خواننده ندارد و واقعگراست. هیچ کسی قهرمانِ اخلاق نیست. تنها شاید توزیعِ این همه اتفاقِ بد، که همه واقعی و باورپذیر هستند، میان تنها دونفر و اطرافیانشان کمی باورناپذیر باشد.
Ayda Azimi
برعکس یه سری از دوستان که سعی در کوبیدن کتاب داشتن بدون هیچ درک و توجیه ادبی ای شما نظری در خور و لایق این کتاب براش گذاشتین😍🌹
miss_yalda
خیلی این کتاب رو دوست داشتم، نثر، توصیفات و مخصوصا ترکیب اسطورهها، شخصیتهای تاریخی و ادبی ما با اتفاقات زندگی عادی شخصیتهای داستان، برام خیلی دلچسب بود.
نمونه رو دانلود کردم و از همون گیل گمش، ترجیح دادم نسخه کاغذیش رو بگیرم که فیزیکی داشته باشمش! حتما دنبال بقیه کتابهای خانم عبدی هم خواهم بود.
*****خطر لو رفتن داستان*****
باید از اسمش حدس میزدم که قرار نیست سرنوشت لیان و بقیه معلوم بشه. اما اونقد از این بابت ناراحت نیستم چون واقعا از خوندن کتاب لذت بردم و همونطور که سولماز توی صفحات آخر میگه: برای خود لیان گم شدنش، کامل شدن قصه اش است.
Aliye
این کتاب رو خیلی دوست داشتم
جملات انتزاعی و ادبی زیادی داشت ک نشان از نبوغ نویسندست.
واقعا مشتاق شدم آثار دیگر خانم عبدی رو بخونم.
آدمیزاد چه جغرافیای پهناوری است (:
n re
روز حلزون هم خیلی زیبا بود
تاریکی معلق روز هم تازه خریدم هنوز نخوندم ولی فروشنده کتاب خیلی تعریف میکرد ازش
Mary gholami
جذاب نبود
سینا
داستان جذابی دارد اما جزئیات دانشگاه و خوابگاه پر از اشتباه است انگار نویسنده جزئیات مهمی را از خودش سرهم کرده و زحمتی برای پرسیدن از دانشجوی دانشگاهی که از آن روایت می کند به خود نداده است.
اما خب داستان جذابی است و برای خواننده عام که خودش دانشجوی چنین دانشگاهی نیست به خاطر درک نکردن این جزئیات، می تواند جذاب باشد.
البته داستان به خوبی رنج بچه های کار را نشان می دهد.
آسمان
کاملا موافقم👌
آیه
بعد کسی می دونه مجسمه عبید زاکانی رو جلوی کدوم دانشکده ادبیات نصب کردند؟
آیه
چرا وقتی خوابگاه زندگی نکردند. از خوابگاه می نویسند؟؟
خوابگاه های دانشگاه های تهران انقدر بزرگ و بی در و پیکر هست که انقدر برنامه ریزی برای چه کسی را با چه کسی به چه هدفی هم اتاق کنیم اصلا به مخیله مسوولان خوابگاه هم نمیرسه!
آزاد
قصه پرداخت خوبی داشت اما حداقل دو جا ایرادات عجیبی به چشم میخورد. مثل اس ام اس آمدن به شماره ای که چند ساعت قبل به همراه گوشی به چاه مستراح افتاده! 🤔
سنور
گوشی رو که پسر خاله اش تو ماشین بهش داد اما سیمکارتش رو نمیدونم برا منم سواله
elnaaz_msv
کتاب متاسفانه باگهایی داره که توی ذوق میزنه دلیلِ اون ستارهای که کم کردم هم همینه ولی درکل به نظرم کاریه که ارزشِ خوندن داره. سوادِ بالای خانم عبدی، مهارتشون در داستان پردازی و مطرح کردنِ دغدغههای اجتماعی توی این کتاب اون رو به اثرِ ارزشمندی تبدیل کرده.
ناشناس
سولماز در صفحه 57 بخش سوم کتونی سفید به پا داره اما در صفحه 76 همان بخش کفش مشکی براق بی پاشنه این کتابهای چشمه ویراستاری نمیشه 😒😒😒
ماجده
من هم دقیقا همین نکته خورد تو ذوقم :)))))
effat
توصیه می کنم تاریکی معلق روز ، آخرین کتاب خانوم عبدی رو هم بخونید، فوق العاده اس، بی نظیره، من دیروز تمومش کردم
Aliye
روز حلزون بهتره یا تاریکی معلق روز؟
زینب
خوندن این کتاب من رو نسبت به ناتمامی های زیادی در زندگیم هوشیار کرد، بعضی ها را میتوانم تمام کنم اما بعضی همچنان باید ناتمام بمانند که جذاب باشند...
کتاب شخصیت پردازی خوبی داشت، شاید پایانش میتونست بهتر باشه، شخصیت سولماز برای من جذاب بود...
حسن
گمشدهای که باید آن را پیدا کرد و طی کردن این مسیر زندگی کسی که باید به دنبال گمشده برود را متحول خواهد کرد. این خط داستانی بسیاری قدیمی و هنوز جذاب است و اگر نویسندهای بتواند از پس فراز و نشیبهای آن بربیاید میتواند مخاطب را میخکوب صفحات رمان کند و پس از به سرانجام رسیدن داستان حسی خوب و پاک در او بجا بگذارد. از حماسه گیلگمش تا همین داستان ناتمامی همیشه گمشدهای بوده که برای جستجویش داستانی خواندنی و تأثیرگذار نوشته شود و در یادها باقی بماند. در رمان ناتمامی هم دختری دانشجو در تهران بی در و پیکر دوست و رفیق هماتاقیاش را گم کرده و کسی جز او نیست که به دنبال این گمشده بگردد و در کش و قوس ماجرا ورزیده و توانمند گردد. اما نویسده زبانشناس و باسواد ما چیزی از داستانگویی نمیداند. او باور کرده است که هیچ تغییری در دنیا بیرون و درون جامعه طاعونزده ما وجود ندارد و چه بخواهی و چه نخواهی محکوم به ناتمامی و له شدن در زیر آوار بیشرفی هستی و نویسنده تمام اینها را به دنیا داستانش نشر داده است. حاصل این نوشتار به جز چند فصل اول چیزی نیست که بتوان نام آن را رمان و داستان گذاشت. شخصیت آنقدر سست و منفعل است که تنها به حوادث و اتفاقات دلخوش میکند. چیزی که نویسنده افسرده آن را هم قیچی میکند و دور میریزد و از میان این ایده هوشمنندانه پیرنگ و فلسفه ناتمامیاش را میسازد. تنها اسم برازنده این جریان که در بسیاری از رمانهای امروز وجود دارد را میتوان ناداستان گذاشت و اگر بخواهم رک بنویسم اینستانویسهای مردمی کپکزده که نویسندگانشان هیچ چیز از زندگی نمیدانند و در پشت میلههای زندان روشنفکرپنداری خود اسیر شدهاند. فکر میکنم کسی که خود و مردم را دوستندارد نمیتواند داستان خوبی بنویسد. متأسفانه باید بگویم این نویسندهها حتی از داستان و کتاب بیزارند و از روی ناچاری به نوشتن پناه آوردهاند. کسی که در خیابانهای شهرهای ما قدمزده باشد میداند جامعه ایرانی چقدر نسبت به تفاوت بیرحم و سنگدل است... اما در کل باید بگویم که خواندن این رمان خالی از لطف نیست. نویسنده قلمگیرا و جذابی دارد. بسیار آگاه به مسائل روز ایران است و ناهنجاریهای مملکت بسیار عمیق درک کردهاست. او میتواند این نشان افتخار را داشته باشد که ادبیات تنها مرجع حقیقی برای تماشای تصویر یک جامعه است. همراه شدن با این رمان میتواند ما را به جاهایی ببرد که تاکنون روحمان هم از وجودش خبر نداشته است و احوال هموطنهایی را حس و درک کنیم که هر روز بیشتر برای مان غریبه میشوند.
sima
بعد از مدت ها کتاب خوبی بهم معرفی شد ولی متاسفانه مورد پسند من نبود مثل این که هر چه قدر بیشتر از بدبختی حرف بزنی نویسنده بهتری هستی درد و غم کودکان کار و ناتوانی تو از کمک کردن به اون ها درد جامعه ای بیمار مورد عجیب دیگه در این کتاب اصرار نویسنده به ادرار داشتن در محل کار و تو ماشین و پشت درخت و حتی استفاده از دستشویی یک ادمناشناس در ناکجا اباد کاش از این همه استعداد درخلق صحنه هایی زیبا استفاده بشه که در انتهای کتاب لبخند بر لب بیاره نه این که اخر کتاب غمی بشه رو غم هات
آناسی
خاما را بخونید
صبا
کسانی که داستان پست مدرن دوست دارن یا شایدم رئالیسم جادویی شاید خوششان بیاد من اصلا دوستش نداشتم به نظرم مزخرف بود
سنور
تا سی درصد ابتدایی کتاب فضای داستان خیلی برام گنگ و نامفهوم بود اما بعد ازون برام جالب شد، از خوندنش پشیمون نیستم، با نویسندن موافقم چیزی ترسناکتر از ناتمامی نیست
مینا
واقعا کتاب ناتمامی بود مسخره و بدون پایان
fateme1ghaderi
یجورایی انگار داری از آخر به اول میخونی. توصیفات زیادی داره. اگه ادبیات خونده باشی یا از اسطوره شناسی چیزی بدونی خوندن کتاب برات جذاب تر میشه وگرنه باید به ویکی پدیا پناه ببری.
yasi
شروع خیلی خوب اما متاسفانه در انتها افت داشت
Dark Lady
توصیه نمی کنم
پر از جزییات به درد نخور
پایان باز بیخود
یه مشت شخصیت با اسم های عجیب غریب بریزی وسط، اخرشم تکلیف هیچ کدومو معلوم نکنی
بازی با کلمات هم بعضی قسمتها اذیت کننده بود، مثل معمولی نامعمولی.....
طرف رمان ایرانی نیام بهتره
maryam ghaziani
داستانش درباره دختریه به اسم لیان که یهویی ناپدید میشه و دوستش سولماز که هم اتاقیش توی خوابگاه هست دفتر خاطراتش رو پیدا میکنه و از اون طریق سعی داره بفهمه چه اتفاقی برای لیان افتاده. داستانش به شدت جذاب
فضای دانشجویی که خلق کرده واقعا فکر شده و با علم بر اون فضای دانشکده ادبیات بوده و مشکلات و اعتراضات و فضای سیاسی و…
بارها توی داستان از نماد ها و شخصیت های ادبی استفاده شده که نشون دهنده تسلط نویسندش روی ادبیاته.
جملات قشنگ و زیبایی هم داشت.شخصیت پردازی ها عالی بود. سولماز و لیان رو خیلی نزدیک به خودم حس میکردم.
ضمن اینکه سولماز برام شخصیت جالب تری داشت، کسی که از خاکستری بودن نمی ترسید و سعی نمیشد تمام ویژگی ها و افکار خوبش رو بیان کنه بلکه افکار شیطانی و بی شرمانه خودشم میگفت و باکی ازش نداشت.
اما پایان بندیش دقیقا مثل اسمش ناتمامه.
یعنی داستان رو نباید بخاطر رسیدن به سرانجامی خوند فقط باید بخونی تا از خود داستان لذت ببری.
من دوسش داشتم با وجود باگ های کوچکی هم که داشت.
پیشنهادش هم میکنم.
هانیه
این کتاب دوتا راوی داره.یکی دانای کل یکی هم اتاقی لیان.
از اصطلاحات جذابی برای نوشتن کتاب استفاده شده.صحنه سازیش خیلی دقیق و با جزئیات بوده.
من این کتاب و دوست داشتم ولی با پایانش مشکل داشتم.(پایان باز)
eliJahanshahi
نه متن روان بود نه جذابیت داشت...
amv
خب اولش باید بگم حتی اگه از نویسنده اطلاعات زیادی هم ندارید با چند صفحه خوندن کتاب متوجه میشید با نثری روبه رو هستید که در عین روان بودن پر از تشابه و استعاره های ادبی و اسامی اسطوره های داستان ها و افسانه های ایرانی و خارجی است. کتاب دارای پایان باز هست که سرنوشت شخصیت ها مشخص نمیشه اما با یکم دقیق شدن در پایان کتاب متوجه میشید مثل خیلی کتاب ها با پایان باز نمیشه به اندازه هر مخاطبی که کتاب رو میخونه براش چند پایان متصور شد . کتاب پایان داره و اون هم ناتمامی است . اینکه چه شما شخصیتی محافظه کار و خودخواه ( مثل سولماز) داشته باشید و چه شخصیت فعال و بدون آرام و قرار و به قولی سر تو هر سوراخی کن( مثل لیان) ،سرنوشت هردو شما ناتمامی است چرا که یک اصل مهم همیشه فراموش میشه و اون انتظار و وجود منجی هست.
MoonRiver
بعد مدتها کتاب خیلی خوبی خوندم، درباره یه موضوع متفاوت ولی قشنگ
فقط کاش نویسنده محترم کمی درباره بعضی کلمهها یا اصطلاحها برای افرادی کم مطالعه مثل من توضیح میدادن، هرچند مختصر، درسته تو اینترنت دربارهشون میشه اطلاعات بدست آورد ولی اگه تو کتاب نوشته میشد بهتر بود
titi_artii
من فقط کتاب وبازکردم که ببینم چندصفخست وفقط دوصفحه بخونم ببینم چطوره؟!ولی ازدوصفحه به بعداین کتابونتونستم بزارمش کنار،واقعامحشربودتوقع همچین رمانی رواونم ایرانی نداشتم خوشحالم که همچین نویسنده هایی هم هستن
Ghazalsdi
منم همینطور!
mrajabii
رمان بدی نبود
ولی رو موضوع مهمی دست گذاشته بود ناتمامی و این باعث جذابیت کتاب شده بود درکل توصیه میکنم این کتاب رو
مسیح
کتاب خوبیه.زهرا عبدی نویسنده ی بسیار باسواد و با مطالعه ای هست.داستان کشش داره.
mozhdeh.r
واقعا ! اگه دوست داشتین پس چرا ستاره ی کم؟
محمد
پس چرا یک ستاره؟!
Elahe
ناتمامی... به نظر من بهترین اسم برای این کتاب همین ناتمامی است چرا که نویسنده در طول داستان، قصههای ناتمامی از افراد مختلف تعریف میکند؛ قصههایی که ماهیت خود قصه از انتها و اتمامش مهمتر است... مثلا شاید فرقی نکند که لیان قصه پیدا شود یا نه اما آشنا شدن با دختری مثل لیان فراموش نشدنیست...
**خطر اسپویل**
من بر خلاف بعضی از خوانندهها با این ناتمانیها مشکلی نداشتم اما با شخصیت اصلی داستان چرا. سولماز. سولمازی که در ابتدا بسیار محافظهکار و عقلانیست و حسادت و حتا بخل دارد نمیدانم آخر داستان زیر خروارها خاک چهطور فقط به لیان فکر میکند؟ سوالی که اتفاقا خود نویسنده هم مطرحش کرده اما با مطرح شدن این سوال در داستان مشکل پیرنگی آن حل نخواهد شد. برخلاف لیان یا باقی شخصیتهای داستان، سولماز شخصیتپردازی کاملی ندارد. گویا بیشتر از آنکه نوشتهها از زبان سولماز باشد از زبان نویسنده است آن هم برای گفتن یکسری نظریه و تئوری و جملات فلسفی؛ جملاتی که به نظر من گفتنشان از دهان سولماز بعید است...
و نقطه قوت این کتاب قطعا توانایی بالای نویسنده در قلابهای انتقال است. جوری زمان حال را گره میزند به اتفاقی در گذشته یا آینده یا هر موضوع باربط و بیربطی که خواننده متوجه نمیشود چهطور آن جمله ابتدایی به اینجا ختم شد. نقطه قوتی که جدا از قلم قوی نویسنده نمیتواند دور از چشم بماند.
ناتمامی با همه ناتمانیاش اما قطعا ارزش خواندن را دارد.
کاربر 7564188
عالی بود در یک کلام
شيدا قراگزلو
شروع کتاب و توصیفاتش در ابتدا و اواسط کتاب خیلی جذابه
ولی از یه جایی دیگه داستان سیر غیر طبیعی به نظرم و اغراق آمیز طی میکنه.
nafiseh gh
نسخه چاپی این کتاب رو خوندم .با نگارش متن مشکل داشتم .برای من از اول داستان ،متن کششی ایجاد نکرد.بیش از حد به جزیئات و افراد پرداخته شده .
ملیح
روزگار سپری شده با عقل را روزگار بدی نمیدانم، اما ای کاش امروز من همان روز بود. دنیا با عشق نه آغاز داردو نه پایان ولی با عقل که به روز آخر میرسی تلخی،تلخ و ناتمام
تلخی مرگ را زیر زبانت میچشی
با خواندنش عمیقا ناتمام ماندم ،ناتمام از فکر لیان ها ،تنگسل ها ،جوادجوکی ها ،ناتمام از این بدبختی هزار چهره ای که همه مارا درگیر خود کرده وهیچ اتمامی ندارد،ناتمام ِ ناتمام
رابرت
اطلاعات زیادی می داد که ذهن فقط منحرف می شد جزو معدود کتاب هایی بود که می خواندم که تموم شه
shbi
دوسش نداشتم. توصیفات زیادی اول کتاب خستم کرد از ادامه دادن کتاب.
کاربر 1567584
یک اثر متفاوت بود که میتونست تو موقعیتهای مختلف، غافلگیر کننده و شوکه اور باشه
عمیق و پرمغز بود، دوستش داشتم
Sima_D
کتاب بین یک داستان معمولی و یک داستان متفاوت شدن، معلق است. اما در نهایت نثر عالی نویسنده آن را از کلیشه شدن نجات می دهد
ghazal azadi
عالی بود
نویسنده خیلی خوب از پس معرفی شخصیت ها براومده. داستان از زبان دختری دانشجو روایت میشه و تا این لحظه، بهترین و دقیق ترین روایت از زندگی دانشجویی در شهر تهران بوده که من خوندم.
حجم
۲۵۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۵۳ صفحه
حجم
۲۵۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۵۳ صفحه
قیمت:
۵۶,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۵۰%
تومان