نظرات درباره کتاب فارنهایت ۴۵۱ و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب فارنهایت ۴۵۱

نظرات کاربران درباره کتاب فارنهایت ۴۵۱

۳٫۶
(۹۴)
Pūyān
• در مورد کتاب: اگر از «۱۹۸۴» جورج اورول لذّت بردید، این رمان رو هم حتماً بخونید. محتوای این رمان هم سیاسی-اجتماعی است و یک پادآرمان‌شهر رو به تصویر می‌کشه. امّا برخلاف پادآرمان‌شهر خوف‌ناک اورول، این یکی تا حدودی رنگارنگ هم هست! همه‌چیز خوبه و مردم هم در همه‌ی موارد آزاد هستند (حداقل در ظاهر) و خبری از «big brother» هم نیست. امّا مسئله‌ی موجود اینه که سانسور فرهنگی سر به فلک کشیده. خواندن و نگهداری کتاب به طور کل غیرقانونی هست و در عوض مردم تشویق می‌شن به استفاده‌ی هرچه بیشتر از تلویزیون (نوع خاصی از تلویزیون که باهاش ویدیوچت هم می‌شه کرد). • در مورد ترجمه: مترجم محترم برداشته به «فارسی سخت» ترجمه کرده! اصلاً یک‌جاهایی نمی‌فهمیدم چی داره می‌شه و از نو می‌خوندم. نمی‌تونستم با مطلب ارتباط برقرار کنم و خودم رو توی فضا حس کنم. یک ستاره‌ای که کم کردم برای همینه. • نکات جانبی: فیلمی با همین نام هم بر اساس این رمان ساخته شده. البته کارگردان داستانش رو کمی تغییر داده بود و دوست نداشتم! داستان اصلی رمان بهتر بود.
Amoo_porya
پویان جان فیزیکیش بخوام بگیرم کدوم مترجم شو خوندی کتاب (( فارنهایت 451 )) رو ، اون کامنت تو ک توصیه کردی بخونین این کتاب پیدا نکردم😅
کتابخوان_پردیس
ممنون از نظر بسیار خوبتون. اصلا نتونستم با ترجمه ارتباط برقرار کنم. ترجمه ی ضعیفش بدجور لذت خواندن کتاب رو کمرنگ کرده
farshaD
متاسفانه طاقچه امکان نظر دادن برای کتابهایی که خریداری نشده رو برداشته و من نظر خودم رو اینجا می گم کتاب رو ۲ بار به صورت صوتی گوش کردم و آنقدر لذت بردم که نسخه چاپی اش هم خریداری کردم سوای تمام نظرات دوستان که بسیار عالی گفتن و تکرارشون از طرف من فقط قدم گذاشتن جای پای عزیزان کتاب خوان هستش باید بگم که از جنبه دیگری این داستان، می شه این دیکتاتوری،پاد آرمان شهر و . . ‌ رو به شخص خودمون تشبیه کنیم آخرین‌کتابی که خواندیم چه بوده؟ در طول یک ماه چقدر مطالعه می کنیم؟ چقدر زندگی هامون با چرخیدن های الکی در فًضای مجازی پر شده؟ و سوالاتی از این دست شاید خوب که بهشون فکر کنیم ببینیم ما هم با اون آدمایی که تمام وقتشون توی خونه و در حال زل زدن به screen های روی دیوار بوده فرقی نداریم و حتی بیشتر که فکر کنیم می بینیم خودمون هم یک آتشنشان درون داریم کتاب فوق العاده ای هستش و ارزش حداقل ۲ بار خوندن رو داره
Dentist
خیلی اتفاقی این کتابو شروع کردم و انقدر ترجمه‌ش بد بود که همون صفحات اول میخواستم رهاش کنم ولی شگفت‌زده‌ام کرد! فوق‌العاده بود جدا. نسل آینده‌ی بشریت رو به تصویر میکشه. در گذر زمان، به مرور رغبت آدما به خوندن کتابای حجیم کم میشه. کتابا به مرور تبدیل به خلاصه کتاب، یه ستون توی روزنامه و حتی چند خط توی یه فرهنگ‌نامه میشن تا جایی که داشتنشون جرم محسوب میشه. هدف صرفا خوشحال بودنه و هدف و قله‌ای برای تلاش کردن وجود نداره. اتاقا شیشه‌ای و رنگی میشن و اساس زندگی میشه سرعت و سرگرمی. تلویزیون‌ها زندگی رو محاصره میکنن و هرچیزی که انسان رو وادار به تفکر میکنه از بین میره! برای دور کردن آدما از دغدغه‌های مهم با جزئیات بی‌اهمیت اشباعشون میکنن و درموردشون مسابقه برگزار میکنن. دنیایی رو به تصویر میکشه که توش کتاب‌ها نایاب‌ترینن. نه به این علت که به خودی خود مهمن. کتاب صرفا یه قالبه. اون اطلاعات مهم میتونه از طریق تلویزیون و رادیو و ... در اختیار مردم قرار بگیره که نمیگیره پس کتابا تنها حافظان این اطلاعاتن. و در مقابل آدما با مجلات زرد و تلویزیون و سرگرمی سرگرم میشن و همه چیز به قدری سریعه که حتی فرصت دیدن طبیعت و تفکر در اون رو پیدا نکنن. اون چه که این کتاب ازش حرف میزنه به قدری قابل لمسه که بنظر میرسه بشریت واقعا داره به این سمت میره. فضای کتاب خیلی هم به کتاب ۱۹۸۴ جورج اورول شبیهه. در کل یه کتاب فوق‌العاده با یه ترجمه‌ی فاجعه که اصلا از نشر میلکان بعید نیست :|
هدیه
چقدر عالی نقد کردید راستش میخواستم نصفه ولش کنم ولی دوباره ترغیب شدم که بخونمش😃
دو روح در یک بدن (شیلا)
توضیح تون عالی بود اسم این کتاب توی لیستم هست حتما میخونمش
Dentist
مرسی
میثم قربانی
کتاب خیلی خوبیه، ولی ترجمه‌ این نسخه‌ش خیلی ضعیفه. توصیه می‌کنم نسخه ترجمه آقای شیعه‌علی رو تهیه کنید. بخاطر ترجمه امتیاز کمی دادم
Husayn Parvarde
داستان یک پاد آرمانشهر یا ضد آرمانشهر که در آن سانسور و کنترل مردم به دست حکومت به حد اعلای خود رسیده است و در این راه، کتاب‌ها توسط حکومت سوخته می‌شوند تا از رسیدن آگاهی به مردم جلوگیری شود. در این وضعیت،مردم یک احساس خوشبختی و خوشحالی دروغینی دارند و استثمار و استبداد حکومت باعث ایجاد نوعی تحمق و سرخوشی الکی در مردم شده است. مردم مانند ماشین و ربات شده‌اند، تلویزیون های بزرگ و آدم های ساختگی در این تلویزیون ها، جای دوست و آشنا را گرفته و مردم به جای ارتباط مستقیم با یکدیگر، از طریق تلویزیون با هم در ارتباط هستند. حالا در این میان، اتفاقاتی باعث ایجاد تلنگر در یک مامور آتش سوزی کتاب می‌شود و داستان ادامه پیدا می‌کند. . . در این داستان به خوبی به مسایل بشر اشاره شده است و به او درباره‌ی اتفاقات آینده هشدار می‌دهد. این کتاب در سال ۱۹۵۳ منتشر شده و شاید خیلی از این تصویر سازی ها در آن زمان تازه و غیر واقعی بوده باشد، اما متاسفانه الان شاهد رخ دادن بسیاری از این اتفاقات یا شبیه این اتفاقات هستیم. در این کتاب، زندگی انسان ها ماشینی شده و سرعت مهم‌ترین و اصلی ترین ویژگی زندگی شده‌است. . . اما یک نقد که به نظر من به کتاب وارد هست: ایده و داستانِ اصلی و کلی کتاب عالی و ناب و بکر است و باعث تلنگر و تفکر می‌شود، ولی به نظر من نویسنده همانطور که به خوبی ایده پردازی کرده و ایده‌‌ی جالبی را خلق کرده‌است، اما داستان را خوب پیش نبرده و از این ایده به خوبی استفاده نکرده است. به نظر من، این کتاب می‌توانست مطالب بیشتر و مهم‌تر دیگری را هم مطرح کند و ایده ها و حرف هایش را بهتر مطرح و منتقل کند. و در مورد ترجمه، نه ترجمه‌ی خوب و روانی بود و نه ترجمه ای بد، متوسط بود. .
Shahin Nemati
قطع به یقین برَدبری فوق العاده است و قطع به یقین ترجمه افتضاحه. مترجمی که والت ویتمن رو وایتمن ترجمه میکنه ازش انتظاری نمیشه داشت. همچین ترجمه هایی کلاه برداریه واقعاً. یه ستاره دادم بابت ترجمه. اما داستان فوق العاده است.
کتابخوان_پردیس
ممنون. موافقم ترجمه فاجعه بود
Shahin Nemati
من فکر نمیکنم کتابی حرف زده باشم. کاملاً صحبتم محاوره است. و شما هم به جای سرچ کردن تو آبادیس و غلط گرفتن بهتره به موضوع مورد بحث بپردازید. البته اگه صاحب نظر هستید. وگرنه "غلط مصطلح" در گفتار عامیانه و محاوره کاملاً طبیعیه. اگه دوست دارید بگید یه جوری تخصصی حرف بزنم که یه کلمه اش رو هم نفهمید.
"Shfar"
به جای اینکه با طعنه صحبت کنید التماس تحقیق و تفکر لحظه ای! اصلا معنی درستی نیست... در واقع این ترکیب غلط کاملا عامیانه است! درست آن «به قطع و یقین» هست، یعنی قطعاً و یقیناً.
Fatemeh a.m.
یه کتاب پادآرمان‌شهری. توی نظرات و حتی مقدمه کتاب دیدم که فارنهایت 451 رو با کتابی مثل 1984 مقایسه می‌کنند. یه سریا میگن اینقدر خوبه که باید بارها خوندش و مترجم چنان در مقدمه ازش تعریف کرده بود که حسابی دلمو صابون زدم به یه اثر فاخر! هرچند تعداد صفحات کم کتاب مشکوک بود. روند داستان سریعه ولی این سرعت خوب نیست. گاهی برام پیش میومد که حس کنم انگار با دور تند دارم یه چیزایی از داستانو می‌بینم و نمی‌فهمم چی شد. مخصوصا وقتی سگ موقع آتش‌سوزی خونه مونتاگ بهش حمله کرد. یا وقتی مونتاگ فرار کرد به خارج شهر و باز احساس می‌کرد سگ دنبالشه. این جاها داستان از دستم خارج می‌شد. عباراتی تکه تکه که تمیز دادنشون از واقعیت یا توهم سخت می‌شد. ولی در هر حال کتاب حرف نویی با من نزد. شاید جورج اورول سطح انتظار منو از کتابای این مدلی بالا برده باشه. پایان بندی کتاب هم دوست نداشتم.
نون صات
بسمه ... دور دواری که توی تاریخ انسان میشه چشید... داستان جالبی داره، مفاهیم نسبتا خوبیم جا داده. بریده هایی به اختصار و یادگاری قرار دادم، امید که مفید باشه.
نون صات
ممنون از وقت و توجهی که گذاشتید کاربر گرامی
میـمْ.سَتّـ'ارے
ممنون از نظرتون🙏
Andrey
در ابتدا باید بگم کتاب ترجمه ی‌ خوبی نداره و بسیاری از جملات در‌ کتاب بد ترجمه شده و حذف شده و جملات ترجمه کتاب توانایی رساندن متن اصلی رو نداره .اگر میخواهید این کتاب رو بخونید از مترجم دیگری بخونید. و اما درباره ی کتاب : رمان فارنهایت 451 درباره ی یک دیستوپیای توتالیتر در زمان آینده هست که در آن جامعه کتاب خواندن و اندیشیدن ممنوع است و آتش نشان ها که روزگاری آتش خاموش میکردند ، حال خود در این جامعه دیستوپیایی آتش افکن هستند و کتاب ها را می سوزانند و ماموران دولتی و ماموران سانسور حکومتی هستند . در چنین جامعه ای هرگونه تفکر و اندیشیدن افراد جامعه از بین رفته و احساسات انسانی هم به فراموشی سپرده شده و افراد جامعه همچون کالا و ربات هایی در این جامعه ی سرمایه داری و توتالیتر زندگی میکنند. شخصیت اصلی داستان گای مونتاگ یک آتش نشان هست که پس از واقعه ای کم کم به سوژه ی قدرت شک میکنه و میل به طغیان پیدا میکنه. کتاب از نظر محتوایی (نقد دیستوپیا در آینده ) مشابه ی 1984 هست منتهی تفاوت های عمده ای با 1984 داره: کتابش در نقطه مقابل توتالیتاریسم 1984 هست در دولت فارنهایت 451 ، افراد جامعه رو غرق در اطلاعات بی فایده کرده بودن و انسان ها مصرف گرا بودن و خودشون سراغ کتاب ها نمیرفتن و فقط میل به مصرف گرایی و پیروی از رسانه ها رو داشتند در حالی که در 1984 دولت توتالیتر مانع از هرگونه آزادی اندیشه و آزادی بیان میشد و در تمامی جنبه ی‌ عمومی و خصوصی زندگی نظیر سیاست ، اقتصاد ، جامعه و... دخالت میکرد. فارنهایت 451 نسبت به 1984 در جهان فعلی ملموس تره. در دولت توتالیتر 1984 سرکوب سیاسی از طریق روش اجبار آمیز و اقتدارگرایانه توسط دولت توتالیتر تک حزبی صورت می گرفت ولی در دولت فارنهایت 451 سرکوب سیاسی از طریق گردش اطلاعات آزاد و مشغول کردن و پرت کردن حواس مردم به اطلاعات غیر سیاسی و بی اهمیت صورت میگرفت مثل دنبال کردن رسانه ها و مصرف گرایی دولت فارنهایت 451 از نوع دولت های اینده دیستوپیایی لیبرال دمکراسی هاست
هستیا
داستان بسیار جذابه اما ترجمه افتضاح. آدم نصف اوقات اصلا نمیفهمه چی شد و باید حدس بزنه. مترجم اصلا به خودش زحمت نداده نصف پاراگراف ها رو ترجمه بکنه و اون هاییم که ترجمه کرده، سر و ته ندارن. من تا نصفه خوندم ، دیدم چیزی نمیفهمم رفتم زبان اصلشو خوندم. پیشنهاد میکنم از این ترجمه نخونین.
motahareh
متاسفانه ترجمه ی خیلی ضعیفی داره! ترجمه اینقدر تاثیرگذاره که نصفه ول کردم 😑😑
❤ محمد حسین ❤
برای فهمیدن و درک این کتاب باید حوصله داشته باشید و حداقل نصفش، یا بیشتر رو مطالعه کنید تا کاملا با محیط داستان آشنا بشید و درک کنید نویسنده داره از چه جامعه و حکومتی صحبت میکنه. نمیشه گفت داستان این کتاب مثل ۱۹۸۴/جورج اورول هست، چون نوع حکومت توی این کتاب فرق میکنه و حکومت، مردم رو با برنامه های سرگرم کننده و اطلاعات نیمه کاره جوری بار میاره که احساس کنن مردمی آگاه و آشنا به همه مسائل هستن و هیچ کمبود و نقصانی ندارن(در صورتیکه کاملا برعکس هست) در واقع میشه گفت سیاست حکومت چیزی هست که شاید از نظر مردم، هیچ مشکلی نداره و هر کسی داره زندگی عادی خودش رو میکنه اما در واقع گذشته و واقعیات رو روز به روز داره بیشتر سانسور میکنه و اونا رو به مرور از بین میبره و از اونها چیزی جز موهومات باقی نمیذاره (که البته این کار به مرور زمان انجام شده تا برای همه جا بیفته و کسی اعتراض نکنه، محور اصلی داستان، درباره کتاب هست که حکومت با از بین بردن و سانسور شدید، داره اونو به قهقرا میبره تا مردم نتونن از کتاب استفاده کنن و آگاه بشن)
reyhanesalahi
خیلییی خیلییی موضوعش رو دوست داشتم...مثل ۱۹۸۴ فقط کاش یکم طولانی تر بود و آخرش یکم خاص تر تموم میشد
Ali M
موضوع کتاب شباهت‌هایی به کتاب 1984 داره ولی بر خلاف 1984 که سانسور شدید از طرف حکومت اعمال میشه و تمرکز نویسنده بیشتر در مورد حکومته در کتاب فارنهایت 451 تمرکز بیشتر روی خود مردمه و مردم خودشون هستند که نمی‌خوان آگاه باشن، خودشون انتخاب کردن به جای خوندن کتاب مغزشون رو از اطلاعات بی‌ارزش رسانه‌های اجتماعی پر کنن که حکومت هم با سوزاندن کتاب‌ها با عموم جامعه همراهی می‌کنه. این یک جامعه لذت‌گراست که مردم توش به پوچی میرسن و در نتیجه مصرف قرص و خودکشی خیلی بالا رفته. در میان مردم اقلیتی هم هستند که به فکر تغییر و بهبود هستند ولی با برخورد قهرآمیز یا بی‌تفاوتی مردم مواجه میشن. تا حدودی داستان این کتاب علمی-تخیلی رو میشه تو دنیای امروز دید.
Travis
فضای خاصی داشت. تصویری از یک پاد آرمانشهر که می‌تواند تلنگر خوبی باشد...
Emad
تعریف داستان کتاب رو که شنیدم ولی حدود ۲۰ صفحه از این ترجمه رو خوندم و ترجیح می‌دم برم سراغ یه ترجمه دیگه
⚖️وکیل بعد از این⚖️
کتاب شماره ۳۳ که در طاقچه مطالعه کردم. بسیار بسیار کتاب خواندنیه. ویژگی اصلی یک رمان از نظر من این هست که شما بتونید توی ذهنتون شخصیت هارو تصویر سازی کنید. با یک جستجو در اینترنت خط داستانی کتاب رو فهمیدم برای همین تونستم ریز به ریز کتاب رو توی ذهنم تصویر سازی کنم و قشنگ انگار دارم یک سینمایی میبینم وگرنه مثل بقیه که از ترجمه راضی نبودن ، حقیقتا منم اگر داستان رو نمیدونستم کتاب رو نصفه نیمه رها میکردم. داستان درمورد یک مکان خیالی درآینده است که هرکتابی ممنوع حساب میشه و دارنده کتاب اعدام میشه ؛ حالا یکی از کسانی که مسئول سوزاندن کتاب هاست خودش که فکر میکنه زندگیش عالیه و مشکلی با سوزاندن نداره ، با یه دختر نوجوان هفده ساله و به قول خودش دیوانه آشنا میشه و بعدش همسرش با قرص های خواب مسموم میشه و به جایی میرسه که میفهمه هر ذهنیتی که توی زندگی داشته اشتباه بوده پس یک کتاب برمیداره که بخونه.... پ.ن : متن کتاب ایراد داره ؛ حالا یا وقعا نویسنده خوب ننوشته یا خوب ترجمه نشده. نمیتونم بگم چرا چون اگر بگم داستان لو میره
MhmD
ایده ی جالبی داره،دیستوپیایی رو داره به تصویر میکشه که مفهوم و معنی نابود شده و لذت و قدرت جاش رو گرفته،دنیایی که تهی شده و معدود افراد ی که به مقابله با این نظام تو خالی برمیخیزند،داستان تحول یکی از آتش نشان هایی که در این دیستوپیا به جای خاموش کردن آتش برافروزاننده ی اونن.ایده ی قشنگیه و به نظرم دنیا به این سمت سوق پیدا میکنه،مخصوصا تلویزیون های بزرگی که رابطه ی افراد در اون ها خلاصه شده و جای رابطه های فیزیکی رو گرفته من رو خیلی یاد هوش مصنوعی انداخت که روز به روز پیشرفته تر میشه و بعید نیست جای روابط انسانی رو بگیره،داستان طنزی که تعریف میکرد که مردی شب اشتباهی میاد یه خونه ای و کنار زنی میخوابه و صبح بلند میشه و میره سر کار و هیچکدوم متوجه نمیشن که طرف اشتباهی اومده تمثیل جالبی از روابط جدید انسان هاست اما از لحاظ داستان نویسی و پرداخت ایده واقعا خوب نیست،سیر تحول مونتانگ انقدر زود اتفاق میفته که خیلی غیر منطقیه،مرگ دخترک،شخصیت زنش،فابر و بقیه ی شخصیت ها خیلی سطحی روایت شدن،حداقل من نتونستم ارتباط بگیرم باهاشون.
AS4438
کتابی عالی که با ترجمه ای فوق العاده بد، قدرت درک معانی را میگرفت.
mrb
همه ویژگی های جذاب/ترسناک/طنز/پرکشش و..داشت حیرت انگیز بود واقعاً فقط ترجمه یکم تو ذوق می زنه همین الان میرم فیلمش هم ببینم
پوریا اقایی
واقعا ترجمه مزخرفی داشت و اصلا متوجه روند داستان نشدم و چیزی دست گیرم نشد و از وسط کتاب رهاش کردم
کتاب‌بان
این کتاب شباهت زیادی به کتاب ۱۹۸۴ داره. در اون کتاب، حکومت نقش خیلی پر رنگی داره و کتاب از درون مایه سیاسی قوی‌ای برخورداره، در اینجا حکومت میشه گفت نقش دست‌های پشت پرده رو ایفا می‌کنه و بذر باور به آسیب رسوندن کتاب‌خونی تو ذهن و فکر بیشتر مردم کاشته شده و مردم با میل خودشون این بذر رو پرورش دادن و حکومت از سال‌ها قبل این کار رو انجام داده و به موفقیت نسبی هم رسیده.این کتاب جز بهترین‌هاست هر چند اگه پایان قوی‌تری داشت می‌تونست جز شاهکارها باشه.
ایران آزاد
خود کتاب جالبه، ولی ترجمه افتضاحه... کلا نشر میلکان مترجمین وحشتناکی داره. حیف از کتابه که با این ترجمه خراب بشه. پی‌نوشت : الآن که دارم کتاب رو با زبان اصلی‌اش می‌خونم، بیشتر متوجه ضعف ترجمه میشم.
Tamim Nazari
عالی عالی عالی
Monika.
کتاب بسیار خوبیه و نثر بسیار زیبایی از نظر ادبی دارد و مفاهیم و نظریه های بسیار جالبی رو درباره ی جامعه بیان می‌کنه. این نسخه از ترجمه اما به شدت ضعیف و ناقصه و حق مطلب رو ادا نمیکنه. بسیاری از جملات ترجمه نشده، لحن نوشتار زبان مبدا در این ترجمه رعایت نشده در نتیجه خواننده ی این ترجمه از نثر نویسنده‌ی اثر کاملا بی بهره میمونه. ترجمه‌ی انتشارات ماهی که به تازگی چاپ شده ترجمه‌ای به غایت کامل‌تر و زیباتریه.
mona
نویسنده با تخیل خودش داستانی انتقادی نسبت به وضعیت زندگی مدرن خلق کرده. فضای داستان سیاه و خالی از امید هست و کاملا خشک.نویسنده معتقده که سیاستمدارا و کسایی که قدرت دستشون هست مردم رو سرگرم زندگی روزمره کردن و مردم با چیزایی مثل رسانه و موسیقی و فیلم و... احساس خوشحالی میکنن ، خط قرمز برای مردم فکر کردن هست اونا میخوان هرچیزی که باعث میشه مردم کمی به سمت تفکر برن و احتمالا انتقادی از شرایط موجود بکنن از بین ببرن . و برای اینکه افکار عمومی رو بتونن کنترل کنن و از تفکر دور نگه دارن نباید اجازه بدن که مردم به سمت کتاب و کتابخوانی برن به همین خاطر سازمانی دارن به اسم آتش افشانی که کارش برعکس کار آتش نشان ها هست و اگر کسی تو خونش کتاب نگه داری کنه باید خونش رو بسوزونن. چون معتقدن اگه میخوای کسی خونه نسازه باید میخ و چوب رو پنهان کنی.یعنی اگه میخوای کسی فکر نکنه باید خوراک فکر رو ازش بگیری. در مجموع کتاب خوبی هست و تخیل نویسنده جالبه اما این ترجمه زیاد روان نیست...
miladan
ترجمه خوب و روان بود چقدر شبیه این روزهای ما بود حتما بخونیدش
melik
چه بگویم که نگفته هم پیداست. 😁😂 کتاب خیلی خوبی بود. تامل برانگیز، روان و پرکشش. پیشنهادیِ پیشنهادی. 👌💖
ترانه
عالی
جمشید
درباره محتوای کتاب نظر نمی دهم چون اینقدر ترجمه افتضاح بود که اصلا نتونستم بیشتر از ۲۰ صفحه بخونم
adish
داستان درمورد جامعه ای بود که کتاب خوندن در اون جرم بود و شغل آتش‌نشان ها آتش زدن اون ها بود موضوع داستان متفاوت و جالب بود. قلم نویسنده رو خیلی دوست داشتم در قالب اشاره های کوچیک تونسته بود به خیلی از مسائل انتقاد کنه و آگاه کنه بنظرم همه باید یکبار بخونند این کتاب رو.
shirin shakeri
به نظرم بیشتر از اینکه ایراد ترجمه داشته باشد ، ایراد ویرایشی دارد. ناگهان لا به لای مکالمات، مکان و فضا بدون هیچ نشانه ای عوض میشود و خواننده گیج میشود. متاسفانه من هم داستان را در نیمه رها کردم.
محمدرضا
ایده کتاب برای من جالب بود اما متنی که خواندم، نتوانست انتظارات مرا که حاصل از تعاریف متعددی درباره این کتاب بود را برآورده سازد. (شاید نویسنده یا شاید مترجم در این امر موثر بوده‌اند) در هنگام مطالعه کتاب، خیلی ناگهانی و بدون هیچ تفکری، یاد حمله مغول ها به ایران و سوزاندن کتاب‌ها و کتابخانه‌ها توسط ایشان افتادم. همچنین این کتاب مرا یاد کتاب «دنیای قشنگ نو» از آلدوس هاکسلی انداخت. در آن کتاب نیز دیستوپیایی ترسیم شده بود که حاصل افراط و زیاده روی های برخی سیاست‌ورزی‌ها بود. غرق شدن انسان در حواس‌پرتی های دیجیتال، یکی دیگر از مواردی بود که در این کتاب بسیار به آن اشاره شده بود. این حواس‌پرتی های دیجیتال در زمانه اکنون ما به بالاترین حد خودش رسیده است و هرروز بیشتر از دیروز، سرکش میشود.
Mahtab
یک داستان تخیلی از جامعه ای که مردم همواره با رسانه ها مشغولند، تفکر معنایی نداره و کتابها توسط مامورین آتش افروز سوزانده میشن. کتاب ها تقریبا در معرض انقراضند تا اینکه به علت یکسری از اتفاقات، یکی از مامورین آتش افروز شروع می‌کنه به مطالعه کتابها، فکر کردن در مورد محتویات اونها و اتفاقاتی که در جامعه رخ میده. هم این کتاب و هم ۱۹۸۴ جوامع دیکتاتوری رو به تصویر کشیدن. توی این جوامع تفکر مستقل معنا نداره و صرفا حکومت برای تمامی مردم تفکر قالبی شکل میده. البته ۱۹۸۴ داستان پخته و کاملی از یک دیکتاتوری تمام عیار هست و اونقدر با جزئیات، دقیق و زنده توصیف شده که حس عذاب و ترس رو به راحتی به خواننده منتقل میکنه. در مقابل، این کتاب دنیای رنگارنگ و زیبایی رو به تصویر می‌کشه که مردم ظاهراً آزاد و در رفاهند ولی در واقع دیکتاتوری حاکم هست و مردم از تفکر تهی اند. با اینکه فارنهایت ایده نوینی رو به تصویر کشیده ولی توصیفات فارنهایت به اندازه ۱۹۸۴ کامل و دقیق نیست و تخیلی بودنش مشخص هست. ترجمه هم متاسفانه خوب نیست و نمیشه با کتاب ارتباط گرفت.
sadra ngn
من کتاب رو به صورت فیزیکی از نشر سبزان خریداری کردم زیاد نتونستم با کتاب ارتباط بگیرم . میشه گفت بزور تمومش کردم. اصلا قابل مقایسه با کتابی مثل ۱۹۸۴ نیست بنظرم که اینهمه مقایسش می‌کنند. اون کتاب خیلی روان تر و جذاب تر بود ولی فارنهایت ۴۵۱ اصلا برای من چنین نبود
Relax
ترجمه بسیار ضعیف!
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
خوب بود ولی بخاطر سانسور یا ترجمه بعضی از قسمتهای کتاب قابل فهم نبود.
Marjan
همراه داستان شدم و برام جالب و شیرین و تامل برانگیز بود... ارزش حداقلی بار خوندن رو داره... دوس داشتم تا انتهاش بخونن سریع
هدیه
به نظر من این کتاب خیلی خوب بود قسمت مورد علاقه من از کتاب این بود که داشت قدرت کتاب و علم و دانش و نشون میداد یکی از شخصیت های کتاب بیتی اونجوری که من برداشت کردم خودش. که آدمی بود که به بقیه حکومت میکرد خودش آدمی بود که کتاب خونده بود و از علم و دانش سرش میشد ولی اجازه نمی‌داد کس دیگه ای بخونه خودش خوب میدونست کتاب و علم و دانش چقدر خطرناکه واسه همین ممنوع کرده بود و واسه اینکه آدما کتاب نخونن حتی قتل هم انجام میداد و میخواست مردم و اصطلاحاتا خر کنه و با خیال راحت حکومت کنه و این قسمت رو که البته برداشت خودم بود واقعا دوست داشتم 🤝
زهرا شیبانی
کتاب خوب و جذابی بود. متن کتاب خیلی روان نیست و جاهایی زیادی کشدار میشه اما موضوع کلی جذابه و آدم را وادار می کنه به خوندن ادامه بده.
saar1666
من خیلی دوست دارم این سبک کتاب ها رو و به نظرم خوب بود
ز.م
#کتاب_خوندم #فارنهایت۴۵۱ یک #پادآرمانشهر فارنهایت ۴۵۱ دمای سوختن کاغذ است. کتاب ها را می‌سوزانند چون دنیا باید آرامش داشته باشد… *رنگین‌پوستا از داستان‌های سیاه‌پوست کوچولو خوششون نمیاد؟ بسوزونش. سفیدپوستا احساس خوبی ندارن به کلبه‌ی عمو تُم؟ بسوزونش. سیگاریا از اینکه کسی درباره‌ی تنباکو و سرطان ریه کتاب نوشته گریه می‌کنن؟ گم‌وگورش کن مونتاگ. فقط آرامش، مونتاگ! جنگ و دعواهات رو بذار برای بیرون. نظرت درباره‌ی مردن چیه؟ هنوز بهتره زباله‌سوز رو دریابی. به نظرت مراسم تدفین ناخوشایند و کافرانه‌س؟ اونا رو هم حذف کن. پنج دقیقه بعد از مرگ، طرف میفته توی دودکش بزرگ کوره‌های آتش‌افروز؛ کوره‌هایی که بالگردای بزرگ سراسر کشور اداره‌شون می‌کنن. ده دقیقه که می‌گذره طرف کلاً می‌شه یه مشت خاکستر. سر هیچ‌وپوچ از کسی خاطره نسازیم. فراموششون کنیم. همه رو بسوزونیم، همه‌چی رو بسوزونیم. آتیش روشن و پاکه.* شاید هم می‌سوزانند چون...🤔 کتاب انسان ها را به فکر کردن وادار میکند…. هرچه باعث فکر کردن بشود ممنوع است… *خوراکای دغلبازانه‌ای مثل فلسفه یا جامعه‌شناسی بهشون نده؛ سر از مالیخولیا درمیارن. هرکس که بتونه دیوار تلویزیونی رو جدا و دوباره سرهم کنه، خوشحال‌تر و شادتر از هر انسانیه که خط‌کش دستش می‌گیره و می‌خواد دنیا رو اندازه بگیره و برابر کنه، چون بدون احساس توحش و تنهایی این چیزا به دست نمیاد. مطمئنم، خودم امتحانش کرده‌م. لعنتی! به همین دلیل باشگاها و مهمونیا، آکروباتا و شعبده‌بازا، گنده‌لاتا، ماشینای جت، بالگردای موتورسیکلت‌نما، سکس و هروئین و هرچیزی که واکنش‌برانگیزه، باید بهشون داد.* فکر کردن خطرناک است… *روان‌پزشک می‌خواد بدونه چرا می‌رم بیرون تو جنگلا می‌چرخم و پرنده‌ها رو می‌بینم و پروانه‌ها رو جمع می‌کنم. یه روز هرچی جمع کردم رو بهت نشون می‌دم.* *فکر کنم من همون چیزی‌ام که اونا می‌گن. هیچ دوستی ندارم. همین کافیه نشون بده که غیرطبیعی‌ام. اما هرکی رو که می‌شناسم یا داره داد می‌زنه و می‌رقصه، یا دنبال اینه که چطور دیگران رو نردبون خودش کنه. دقت کرده‌ی این روزا مردم چطوری به هم صدمه می‌زنن؟»* صداهای بلند سرعت زیاد صفحات نمایشگر رادیوهای صدفی فامیل ها و دوستان الکترونیکی مخدر مشروب رقص هیجان *سوئیچ رو پاتختیه. وقتی حالم بد می‌شه، دوس دارم گاز بدم. سرعت رو می‌رسونی به صدوپنجاه و حالت خوب می‌شه. تو خبر نداری، اما بعضی وقتا تمام شب رو رانندگی می‌کنم و برمی‌گردم. بیرون شهر علفا و خرگوشا رو زیر می‌گیری. بعضی وقتا هم سگا رو. برو چرخی بزن.* همه به میدان آمدن تا زندگی را شیرین تر کنند... شیرین تر کنند یا….🤔 وقتی مردم برای فکر کردن وقت نداشته باشند سیاستمدار ها راحت ترند😉 *چطوری دم به دقیقه اون بمب‌افکنا پیداشون می‌شه! چرا کسی نمی‌خواد درباره‌شون حرفی بزنه؟! از ۱۹۶۰ تا حالا دو جنگ اتمی رو شروع کرده‌یم و پیروز شده‌یم. یعنی چون تو خونه‌هامون سرگرمی زیاد داریم، دنیا رو فراموش کرده‌یم؟ یا اینکه ما خیلی ثروتمندیم و بقیه‌ی دنیا بدبخت و بیچاره‌ن و این ربطی به ما نداره! می‌گن قحطی داره دنیا رو می‌گیره. نمی‌دونم شایعه است یا واقعیته. درسته که اوضاع دنیا خرابه اما ما که مشکلی نداریم. ما سرگرم بازی‌ایم! برای همینه این‌قدر غرق تنفریم؟ در همه‌ی این سالا چیزای زیادی درباره‌ی تنفر شنیده‌م. می‌دونی چرا؟ یقیناً نمی‌دونی. شاید کتابا بتونن تا حدودی ما رو از غارمون بیرون بکشن، ممکنه جلوی اشتباهای احمقانه‌مون رو بگیرن! هیچ‌وقت نشنیدم اون عوضیای لعنتی، بستگان بی‌خاصیتت، تو دیوارای اتاق نشیمن درباره‌ی این چیزا صحبت کنن. خدایا! می‌بینی میلی؟ یک ساعت، دو ساعت با این کتابا و شاید...»* وقتی در ظاهر همه چیز داری اما انگار روح تو گمشده... روح زندگی گم شده… *دیگه هیچ‌کس گوش نمی‌ده. نمی‌تونم با دیوارا حرف بزنم چون سرم داد می‌زنن. نمی‌تونم با زنم حرف بزنم، چون به دیوارا گوش می‌ده. فقط می‌خوام یکی به حرفم گوش بده و ببینه چی می‌خوام بگم. شاید اگه حرف بزنم، از این وضعیت دربیام. می‌خوام بهم درس بدی. یاد بده چه‌جوری چیزایی رو که می‌خونم، بفهمم. فابر به صورت استخوانی و غمگین مونتاگ نگاه کرد: «چی شد که دلت لرزید؟ چی شد که شعله‌افکن رو غلاف کردی؟» ـ نمی‌دونم. همه‌چیز برای خوشحال‌بودن داریم، اما خوشحال نیستیم. یه چیزایی این وسط کمه. اطرافم رو نگاه کردم، تنها چیز مثبتی که پیدا کردم کتابایی بود که توی ده‌دوازده سال اخیر سوزونده بودم. گفتم شاید کتابا کمکم کنن.* و حالا سوال اصلی این است... کتاب ها اصیل اند؟ گم شده های ما هستند؟ *تو به کتابا نیاز نداری، به چیزایی احتیاج داری که زمانی تو کتابا بودن. همون چیزا می‌تونست امروز توی دیوارای نشیمن هم باشه، ولی نیست. همون جزئیات و آگاهیای نامحدود رو می‌شد توی رادیو و تلویزیون پخش کرد، ولی پخش نمی‌کنن. نه، نه، تو دنبال کتابا نیستی، چیزایی رو که می خوای، هرجایی می‌شه پیداشون کرد؛ توی صفحه‌های گرامافون، فیلما و رفقای قدیمی، توی خودت و طبیعت دنبالشون بگرد. کتابا فقط نوعی ظرف بودن که از فراموش‌شدن حرفای ما جلوگیری می‌کردن. هیچ‌چیز جادویی توشون نیست. جادو اینه که چی می‌گن و چطور وصله‌پینه‌های جهان رو در قالب لباس برامون کوک می‌زنن* …….. در مجموع کتاب خوبی بود… اما… میتوانست خیلی بهتر باشد. موضوع خیلی جای بسط بیشتری داشت. هیجان بیشتر وحشت بیشتر…. نثر کتاب روان نبود. خیلی از اوقات نمیفهمیدی خواب هست یا بیداری… توهم است یا هوشیاری و از همه مهمتر تغییر و تحول خیلی سریع اتفاق افتاد درواقع در طی یک شب… کمی غیرقابل باور بود…
منصوره
این کتاب عالیه
zoha
شبیه ۱۹۸۴ ارول است ولی اون خیلی پخته تر به نظر می رسه این کتتب یک مقدار حالت کمیک داره بنظرم مثل یک قسمت از کراس اور زمین ایکس سریال ارو که اونجا الیور کویین شده بود مثل هیتلر و آتش راه بنداز معرکه ها اینجا هم آتش نشان ها شده اند آتش افشان! یک داستان کوتاه هم خوانده بودم که اسمش را بخاطر ندارم ولی با هم ؟؟؟شروع می شد که دورنمایه اش در این سبک بود و درآن بیشتر به عدم امنیت جنسی پرداخته بود.

حجم

۱۴۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۱۴۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۷۰%
تومان