نظرات درباره کتاب غروب‌ پروانه و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب غروب‌ پروانه

نظرات کاربران درباره کتاب غروب‌ پروانه

نویسنده:بختیار علی
انتشارات:نشر نیماژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۳۰ رأی
۴٫۲
(۳۰)
Raminikarimi
بهترین کتابِ تمام طول زندگی من همینو بگم که۳بارِ کامل خوندمش و به فکر بار۴مم!
بامداد
سلام، چون خوشتون اومد گفتم بهتون معرفی کنم هرچند فکر کنم کتاب رو خونده باشید ولی به هرحال، کتاب آخرین انار دنیا رو میتونید با ترجمه همین مترجم بخونید.
ز.م
پایان کتاب غم انگیزه؟
jawhar karimi
با سلام و درود بە دوستان گرامی.در جذابیت و زیبای کتاب و قلم استاد بختیار علی کە حرفی نمیشە زد و عالی و واقعا کە این بزرگوار بە نظر من بە خاطر این همە رومان زیبا کە نوشتن حقشون نوبل هست.من قبلا نسخە زبان اصلی این کتاب رو کە کردی هست خوندە بودم،بە خاطر جذابیت و زیبایی کتاب تصمیم گرفتم ترجمە فارسی رو هم بخونم و جا داره با کمال احترام بە مریوان حلبچەای این استاد عزیز سر تعظیم بە امانت داری و ترجمە زبیای ایشان فرود آورم واقعا کە دست مریزاد بە این ترجمە کە هیچ تفاوتی با زبان اصلی کتاب ندارە.سپاسگذارم از دوستان گرامی طاقچە کە این کتاب را بە این راحتی در دسترس گذاشتن.
دختر کتابخوان
این رمان هم مانند دو رمان دیگر بختیار علی یعنی آخرین انار دنیا و جمشیدخان عمویم، به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده است. سبکی که به نویسنده اجازه داده است دنیاهای مختلفی خلق کند. راوی این رمان خندان کوچولو خواهر کوچکتر پروانه است. او در آغاز کتاب از یک غروب سرد و برفی در میان کوهستان‌های سرکش سخن می‌گوید. غروب تلخی که بعد از آن همه‌چیز تغییر کرد. غروبی که خندان کوچولو به آن غروب پروانه می‌گوید. اما داستان این غروب که در آخر کتاب بیان می‌شود به چند فصل قبل برمی‌گردد. راوی داستان را از عید قربان آغاز می‌کند. عیدی که در آن تعداد قربانی‌ها به‌حدی زیاد بود که شهر بوی خون می‌داد و چاله‌چوله‌های کوچه‌ها پر از خون بود.خندان کوچولو و پروانه مسئول این بودند که گوشت قربانی را تقسیم کنند و یکی از خانه‌هایی که به آن مراجعه کردند خانه فریدون ملک بود. جوانی باریک‌اندام که عاشق پروانه شده بود. زندگی پروانه به عنوان دختری مجرد در یک جامعه سنتی و مخصوصا در خانواده‌ای که پدر و برادران بسیار سخت‌گیر بودند، راحت نبود. اما پروانه همیشه تلاش می‌کرد استقلال و آزادی خود را حفظ کند. او روحیه‌ای سرکش داشت و به آسانی تسلیم نمیشد. پروانه در فکر این بود که خانه را ترک کند و به معنای واقعی کلمه آزاد باشد و بسیار مایل بود خندان کوچولو را هم همراه خود ببرد. به خواهرش می‌گفت: «خندان کوچولو با من بیا. امروز می‌رویم به این درد و نگرانی پایان دهیم و همه‌چیز را تمام کنیم.» عاقبت پروانه که عاشق فریدون ملک شده بود، با او فرار کرد. آن‌ها شهر را ترک کردند و همراه دیگر عاشقان زندگی متفاوتی را شروع کردند. فرار پروانه، زندگی خندان کوچولو را نیز تحت تاثیر قرار داد. برادرانش فکر می‌کردند او همدست پروانه است و از او می‌خواستند جایی را که پروانه به آن پناه برده است به آن‌ها بگوید. اما خندان کوچولو بی‌خبر بودراوی در کتاب می‌گوید به داستانی که تعریف می‌کند اطمینان ندارد و فکر می‌کند داستانش خوب نیست. اما خواننده بعد از مطالعه کتاب پی می‌برد که داستان بسیار خوب و خواندنی است. داستانی که هرچند تلخ است اما زیبایی‌های زیادی درون خودش دارد. داستانی که در همان ابتدا به خاطر پروانه مکتوب شده است تا نمیرد. خندان کوچولو این داستان را نوشت چون پروانه همیشه به او می‌گفت: «پس از مرگ فراموشم نکن.» غروب پروانه سومین رمانی است که از بختیار علی مطالعه کردم و باید اعتراف کنم این رمان از همه تلخ‌تر بود. در این رمان دو دنیای متفاوت رو در روی هم قرار می‌گیرند و بختیار علی چهره خشن و ترسناک تفکر سنتی را به‌خوبی نشان می‌دهد. چهره مردمانی که در بند افکار دیگران و از همه مهمتر در بند جامعه هستند. بعد از همه سختی‌هایی که در خانه متوجه پروانه بود و بعد از فرار او، برادرانش به سراغ بقچه‌ها رفتند و خنجرهایی را لای لباس‌هایشان مخفی کردند. آن‌ها قصد داشتند پروانه را به خاطر این ننگی که به بار آورده است بکشند. اما پروانه و دیگر عاشقان شهر می‌خواهند آزاد باشند. آن‌ها از جامعه و تنگ‌نظری‌های آن در امان نیستند و از اینکه نمی‌توانند در کنار هم زندگی راحتی داشته باشند خسته شده‌اند. بنابراین به عشقستان فرار کردنددر این میان خندان کوچولو برای یک مدت طولانی، مانند صحنه‌های ترسناک ابتدای کتاب یک قربانی است. دست پدر، برادران و اقوام پروانه به او نمی‌رسد و چون فکر می‌کنند خندان کوچولو در فرار کردن پروانه نقش داشته و از آینده او می‌ترسند، تصمصم می‌گیرند او را درست تربیت کنند. می‌خواهند راه راست را به او نشان دهند مبادا پا در مسیری بگذارد که پروانه به آن رفته است. جنگ میان اهالی خشمگین شهر و عاشقان فراری به تلخ‌ترین شیوه ممکن در غروب پروانه به پایان می‌رسد. به عقیده من پایان کتاب آنقدر تلخ است که برای همیشه در ذهن خواننده باقی می‌ماند.خواندن این رمان را با ترجمه خوب و روان مریوان حلبچه‌ای به همه شما توصیه می‌کنم.
صبحي
مانند بقیه کارهای بختیار علی بی نظیر بود. نثر روان و سمبلیک و استفاده از stream of consciousness در کارهایش در این اثر هم به خوبی مشهود بود
angoor
البته اگر کُرد هستید حتمن متن اصلی رو بخونید ، این کتاب یکی از شاهکارهاست
farzin9
این یک کتاب عالی با ترجمه ای عالیست
👑Nargess Ansari👑
داستان سنگینی بود...خیلییییی طول کشید که خوندمش،ولی خوب و متفاوت بود.
منصوره
قلم و ترجمه عالی
khode_sabr
از نظر ادبی ک نیازی ب تعریف نیست*بختیار علی* ولی واقا خیلی متنش سنگینه یکم طول میکشه خوندنش ولی واقا لذت بخشه...! ب شدت برای کسایی ک کتاب خونن پیشنهاد میکنم خلاصه تنها مشکلش متنشه ک خیلی روان نیست
بالاجا کیشی
پروانه و خواهرش خندان در یک خانواده‌ی کُرد از شهرهای عراق زندگی می‌کنند. آن‌روز که سینی گوشت‌های خیرات قربانی را روی سرشان گذاشته بودند تا بروند و گوشت‌ها را بین اهالی شهر، پخش کنند؛ از کوچه پس‌کوچه‌های پر چاله و خون که رد شده بودند؛ انگاری وارد کوچه‌ای متفاوت شده بودند. کوچه‌ای که بوی بهار می‌داد. در آن کوچه‌ی باریک که وقتی درِ کوچک قبه‌دارش را به صدا درآورده بودند، پس از مدتی پسر جوانی باریک‌اندام بیرون آمده بود و با حالتی از تعجب و آشفتگی گفته بود:«منتظرتان بودم.» او فریدون ملک بود. دل به پروانه باخته بود. ولی مگر می‌شد در این شهر، سرنوشت روشنی پیش پای این دو عاشق و معشوق گذاشت؟ مگر مردان و زنانی که بر زبان‌شان نغمه‌های توبه توبه در زمزمه بود، می‌گذاشتند که چنین رابطه‌ای شکل بگیرد؟ پروانه در محیط خشک و جمود شهر، در آن خانه‌ای که پر بود از تحجر پدر و برادرانش که آماده بودند دشنه از پستو بیرون بکشند تا دمار از روزگار کسی دربیاورند که خارج از سنت شهر دل به عشق و عاشقی سپرده بودند؛ نخواسته بود که به آن سنت خشن تن بدهد. او می‌خواست با همان پیراهن سیاه و دامن کوتاهی که پوشیده بود و با همان روبان سفیدی که بر گیسوان خود گره زده بود؛ دست در دستِ فریدون ملک بگذارد و از این شهر بگریزد. او نمی‌توانست که در آن‌جا دوام بیاورد. ولی تنها پروانه و فریدون ملک نبودند که برای وصال به عشق، می‌خواستند که از آن‌جا بگریزند. کلپه‌ آهنگساز و معشوقه‌اش مدیای لال. سیامند پنجه چنگکی و معشوقه‌اش معصومه، گووند آهنگر و معشوقه‌اش دلارام....ولی هر دختری که بخواهد به وصال خود برسد؛ حافظان سنت چرکین، زنان مؤمن، همه‌ی ملاها و شیخ‌ها و دراویش اگر خبردار شوند او را راهی مدرسه‌ی توبه‌کاران می‌کنند. روز و شب آن‌ها را به اذکار توبه وا می‌دارند تا گناه‌شان پاک شود. تا یاد بگیرند که :«همه‌چیز باید پاک باشد، دستان‌مان، درون‌مان، بدن‌مان، نگاه‌هامان، لبخندهامان، نیازهامان.» یادشان می‌دادند که:« آن‌جا مدرسه‌ای‌ست که به ما پاکی می‌بخشد، زیرا ما بچه‌های خانواده‌هایی بودیم که تا مغز استخوان در بدی و ناپاکی فرو رفته بودیم. گناه شهوت خواهران‌مان به گردن ما بود. باید خودمان را از آتش آن شهوت پاک می‌کردیم.» تنها راه نجات، فرار از این شهر بود. نصرالدین خوشبو که سرنوشت عشق را چنین تیره و تار دیده بود؛ دست به کار شده بود که زوج‌های عاشق و معشوق را به سر منزل مقصودشان برساند. او انگاری به ناجی عشاق درآمده بود و دست یک‌یک‌شان را پنهانی می‌گرفت تا در جنگل آن سوی شهر، زندگی دیگری را برای‌شان رقم بزند. نویسنده با زبانی شاعرانه به روایت سرگذشت پروانه از زبان خواهرش خندان می‌پردازد. از زنان مؤمن دف به دست و ذکرگویان بر لب می‌گوید. از ملاها و زهاد شهر حرف می‌زند. از مدارس توبه‌ای می‌نویسد که قرار است با تحمیل زندگی عزلت‌گونه به خاطیان دختر و زن، اذکار و ادعیه و آیات قرآن را به‌جای ترنم ترانه‌های عاشقانه بر زبان آن‌ها به زمزمه دربیاورند تا گناه از شهر پاک شود. تا هیچ‌کس جرأت نکند که از سنت دیرینه‌شان خارج شود. البته که شهر هم در این سنت نفس می‌کشد. مردان و زنان و حتی جوانان شهر هم به آن مؤمن‌اند. این است که کسی در عقوبت زنان عشاق، تردیدی به خود راه نمی‌دهد. ولی گویی فقط این زنان و دختران‌اند که به عقوبت می‌رسند. نه فقط مردان که حتی زنان شهر هم در مجازات دختران و زنان گناه‌کار، ذره‌ای تردید به خود راه نمی‌دهند. گویی در نظر آن‌ها این نسوان‌اند که با گناه خود شهر را به گند و کثافت می‌کشند. نویسنده ضمن پرداختن به عشق‌هایی که در این شهر جز عاقبت مجازات، چیزی در انتظارشان نیست؛ به همان نگاه شاعرانه، زیستن در زیر سایه‌ی صرف عشق را هم، چندان وافی به مقصود زندگی انسانی نمی‌بیند. او در جایی از کتاب، از زبان پروانه می‌گوید:«گوش کن شهلا، خیلی وقت است که در برابر تو سکوت کرده‌ام. من سال‌های طولانی از عمه‌ای فرار کردم که او هم به‌جز تکرار کردن واژهٔ خدا چیز دیگری نمی‌دانست... اما بدان، انسان فقط با اعتقاد زندگی نمی‌کند، همان‌طور که نمی‌تواند فقط با عشق زندگی کند. انسان فقط با خیال زندگی نمی‌کند، همان‌طور که فقط با حقیقت هم نمی‌تواند زندگی کند... دنیای محدود میان مرزها، مانند دنیایی که شکلی ندارد سهمناک است.» کتاب در نسخه‌ی اصلی خود به زبان کردی نوشته شده است. نویسنده در سروشکل دادن به زندگی سخت و تاب‌آور در یک سنت ضدزن و ضد عشق و دوستی در قالب رئالیسم جادویی خوب عمل کرده است. ولی به نظر می‌رسد؛ به دلیل نگاه شاعرانه‌ی او و نه لزومن چیره‌گی‌اش در میدان نویسندگی و رمان‌نویسی، او را به درازگویی‌های خسته‌کننده دچار کرده است. انگاری او به دلیل غلیان شور شاعری خود، در بسیاری از صفحات کتاب از یاد برده است که دارد رُمان می‌نویسد نه شعر و نه نثر ادبی پرطول‌ودراز.
ali4144
داستان بسیار غم انگیزی، همراه با قلم زیبا آقای بختیار علی که با ریتمی کند اما تلخ جریان پیدا میکنه، پیشنهاد می کنم با حوصله رمان رو بخونید،
masty2001
این کتاب به‌معنی واقعی کلمه محسور کننده است. توصیف زندگی در خاورمیانه از جمله ویژگی های مثبت کتاب هست. توصیه میکنم با خوندن کتاب خودتون رو به دنیای جادویی کلمات دعوت کنید
کاربر 5452526
من تا صفحه ۳۰۰ خواندم واقعا خسته کننده بود
ملک :)
نمی‌دونم چطور وصفش کنم. فوق‌العاده زیبا بود.

حجم

۳۱۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۳۱۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان