نظرات کاربران درباره کتاب آینه در آینه
۳٫۷
(۸۳)
vafa
[ما از نژاد آتش بودیم:
همزاد آفتاب بلند، اما
با سرنوشتِ تیرهی خاکستر.
عمری میان کورهی بیداد سوختیم:
او چون شراره رفت
من با شکیبِ خاکسترم ماندم.
کیوان ستاره شد
تا بر فراز این شب غمناک
امّیدِ روشنی را
با ما نگاه دارد.
کیوان ستاره شد
تا شب گرفتگان
راه سپیده را بشناسند.
کیوان ستاره شد
که بگوید
آتش
آنگاه آتش است
کز اندرون خویش بسوزد،
وین شام تیره را بفروزد.
من در تمام این شب یلدا
دستِ امیدِ خستهی خود را
در دستهای روشن او میگذاشتم.
من در تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتو ستارهی او گرم داشتم.
کیوان ستاره بود:
با نور زندگانی میکرد
با نور درگذشت.
او در میان مردمک چشم ما نشست
تا این ودیعه را
روزی به صبحدم بسپاریم.]
|کیوان ستاره بود، سایه، یادگار خون سرو|
لطفا نسخهی چاپی، در فصل بهار، همراهِ باران، *حتماً* مطالعه بشه.:)))
[یازدهمین، آینه در آینه]
mobina
گفتمش
فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان
گفت
اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش
گفتمش
اما دل من می تپد
گوش کن اینک صدای پای دوست
گفت
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست
گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشک ها پرسیدمش
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه اش آتش فشاند
گفت
لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم
بوسیدمش.
سیده یگانه نقیبی
صد ها حیف ... که به رحمت خدا رفتند ای کاش بیشتر قدر این پیر مهربان را میدانستیم و درصدد ان برمیامدیم تا حمایت کنیم و دریغا که ایشان رفتند اما شعرهایشان همچون افتاب بر روی سیاره خاکی ماندگار است
kalhor
و حیف که ایشون فوت کرد
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
[«در من کسی پیوسته می گرید
این من که از گهواره با من بود.
این من که با من
تا گور همراه است.
دردی ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
همزاد ِ خون در دل
ابری ست بارانی
ابری که گویی گریه های قرن ها را در گلو دارد؛
ابری که در من
یکریز می بارد.
شب های بارانی
او با صدای گریه اش غمناک می خواند.
رودی ست بی آغاز و بی انجام
با های های گریه اش در بی کران دشت می راند.
پیری حکایت گوست
کز کودکی با خود مرا می برُد.
در باغ های مردمی گریان
اما چه باغی ؟ دوزخی کانجا
هر دم گلی نشکفته می پژمرد.
مرغی ست خونین بال
کز زیر پر چشمش ، اندوهناک سنگباران هاست
او در هوای مهربانی بال می آراست
کی مهربانی باز خواهد گشت ؟
«نه ، مهربانی
آغاز خواهد گشت
از عهد آدم
تا من که هر دم
غم بر سر غم می گذارم»
آن غمگسار غمگساران را به جان خواندیم.
وز راه و وز بی راه
عاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیم
وان آرزوانگیز عیار
هر روز صبری بیش می خواهد ز عاشق
دیدار را جان پیش می خواهد ز عاشق
وانگه که رویی می نماید
یا چشم و ابرویی پری وار
بازش نمی دانند
نقشش نمی خوانند
دل می گریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینه ی تار !
هرگز نیامد بر زبانم حرف ِ نادلخواه
اما چه گفتم ؟ هر چه گفتم ، آه
پای سخن لنگ است و دست واژه کوتاه است
از من به من فرسنگ ها راه است
«خاموشم اما
دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش
وقتی کسی آواز می خواند
خاموش باید بود
غم داستانی تازه سر کرده ست
اینجا سراپا گوش باید بود :
– درد از نهاد ِ آدمیزاد است!»
پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش
حق گفت ، آری آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست ، اما...
این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟
یا آدمی دیگر ؟ …
– ای غم ! رها کن قصه ی خون بار !
چون دشنه در دل می نشیند این سخن اما
من دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی بودند
وز کبریای روح برمیزان ِ شأن ِ آدمی بسیار افزودند
– آری چنین بودند
آن زنده اندیشان که دست ِ مرگ را بر گردن ِ خود شاخ ِ گل کردند
و مرگ را از پرتگاه ِ نیستی تا هستی ِ جاوید پُل کردند
– ای غم ! تو با این کاروان ِ سوگواران تا کجا همراه می آیی ؟
دیگر به یاد ِ کس نمی آید
آغاز ِ این راه ِ هراس انگیز
چونان که خواهد رفت از یاد ِ کسان افسانه ی ما نیز !
– با ما و بی ما آن دلاویز ِ کهن زیباست
در راه بودن سرنوشت ِ ماست
روز ِ همایون ِ رسیدن را
پیوسته باید خواست
– ای غم ! نمی دانم
روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
اما درین کابوس ِ خون آلود
در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !
دردی ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می گرید
در من کسی آهسته می گرید... .»]
_ه.ا.سایه_
namashena
بنظرم خیلی شعرای سایه قشنگه...
ولی چاپی خیلی بهتره
آهو
استاد شفیعی کدکنی انتخاب های بسیار خوبی از اشعار سایه داشتند. واقعا لذت بردم. با اشتیاق خاصی کتاب رو خوندم، مجموعه ی زیبایی بود از عاشقانه ها، اندوه ها، و شادی ها
کجایی ای که دلم بی تو در تب و تاب است
چه بس خیال پریشان به چشم بی خواب است..
Paneezwith2e
این گزینه شعر محشره :)))
امین۳۶۹
"ارغوانم آنجاست، ارغوانم تنهاست، ارغوانم دارد میگرید."
گلچین نوشته های هوشنگ ابتهاج که دیگه نیست بین ما، توسط شفیعی کدکنی که امیدوارم تا سال های سال پیش کنار ما بمونن.
مراقب هم باشیم کنار هم بمونیم.
marmar
شعرهای جناب سایه رو همیشه دوست داشتم
به انتخاب دکتر شفیعی کدکنی هم باشه که چه بهتر👏🏻✨
اِلای
بر می دمد سپیده و، دلداده شاعری
از گردش شبانه خود خسته میرود.
دنبال او پریده و بی رنگ، سایه ای
آهسته می رود...
«امیر هوشنگ ابتهاج»
کاربر 5824419
توصیه میشه
کاربر 4264857
hudjsj
Zohreh Elahi
مطالعه این کتاب را به دیگران پیشنهاد میکنم
zahra
با دو تا اسم سنگینی که این کتاب یدک میکشه؛ سایه عزیزم که یادش گرامی و شفیعی کدکنی عزیزم که عمرش طولانی باشه طبیعیه که ارزش خوندن داشته باشه
شعرها سبک و امضای خود سایه رو دارن؛ پس اگه شعرای سایه رو دوست دارین میتونین با خیال راحت بخونین اماا یهسری شعرها واقعا تکراری به نطر میومد؛ از لحاظ مضمون و تصویر و خیلی چیزای دیگه
یه ستاره رو به خاطر همین مورد کم کردم.
کاربر 7666401
خیلی خیلی خیلی دلپذیر
حجم
۳۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۳۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۵۰%
تومان