بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روح ناآرام | طاقچه
تصویر جلد کتاب روح ناآرام

بریده‌هایی از کتاب روح ناآرام

۳٫۵
(۱۷)
همه روس‌هایی که تقلا می‌کنند با دوره استالین روبرو شوند و آن را بپذیرند، می‌دانند که منظور تامس هاردی چه بود وقتی نوشت: «لازمه دستیابی به بهتر، نگریستنِ دقیق به بدترین است.»
آرمان
پس از بازگشت به خانه، دوستان اغلب از من می‌پرسیدند آیا آن‌همه مدت زندگی در آنجا و مطالعه سال‌های خونبار حکومت استالین افسرده‌ات نکرد؟ نه، این‌گونه نبود. برعکس، وسعتِ دهشتِ آن دوره، الهام‌بخش من برای سپری کردن وقت با کسانی بود که شجاعانه با آن زمانه تیره دست‌وپنجه نرم می‌کردند تا آن را عمیقاً درک کنند و همه آنچه را که دولتمردان خواسته بودند به فراموشی سپرده شود، به یاد آورند ـ و با استفاده از آن خاطرات، مطمئن شوند که آن تاریخ خود را تکرار نکند.
آرمان
در روسیه‌ای که من در سال ۱۹۹۱ برای زندگی به آنجا رفته بودم، فقط چند سال می‌شد که خواندن کتاب‌های ممنوعه، روبرو شدن با گذشته و پرسیدن سؤالی که ذهن من و روس‌ها را به یک‌اندازه مشغول کرده بود، امکان‌پذیر شده بود: چگونه کشوری که تولستوی و چخوف را به دنیا ارزانی داشته، توانسته بود گولاگ را نیز به جهان تحمیل کند؟ به نظر می‌رسید هر جا می‌رفتم، مردم در این باره فکر می‌کردند
آرمان
در سرتاسر تاریخ، انسان‌ها به‌طور مكرر مردم كشورها، نژادها و مذاهب دیگر را سلاخی كرده‌اند. اما كشتارجمعی مردم خود، از موارد بسیار نادر است.
میرزاقلمدون
مردی که هنگام کودکی با او به خشونت رفتار شده، احتمال اینکه به بچه‌های خودش ظلم کند، بیشتر است تا اینکه به یک فعال حقوق کودکان تبدیل شود. مشابه همین در ابعاد وسیع‌تر نیز روی می‌دهد: قربانیان به‌تدریج شبیه دژخیمان می‌شوند.
میرزاقلمدون
شاید برخی افراد قدیس به دنیا‌بیایند و برخی شیطان، اما بیشتر ما جایی در آن میانه هستیم و تحت‌تأثیر آنچه مردم پیرامون انجام می‌دهند، قرار داریم.
میرزاقلمدون
آدولف آیشمان یک‌بار در دادگاه از قاضی درمانده‌ای که از او سؤال می‌كرد عذرخواهی کرد و گفت «سخنرانی رسمی تنها زبان من است.»
میرزاقلمدون
اگر لازم باشد کسی را به‌عنوان انسان منکر شوید، از کجا شروع می‌کنید؟ ابتدا آن‌ها را حیوان خطاب می‌کنید.
میرزاقلمدون
همان‌طور که یک آفریقایی زمانی گفت: "وقتی وزیران ما برای مبارزه علیه فرانسه پنهان شده بودند، انقلابی بودند؛ حالا چیزی نمی‌خواهند به‌جز استخری از مرمر سیاه با یک زن سفید!"
میرزاقلمدون
حكومت ستمگرانه كارِ دستِ ملت‌هاست، نه شاهكار یك نفر.
میرزاقلمدون
«مشکل این است، شما هرگز نمی‌دانید قرار است دیروز چه اتفاقی بیفتد.»
میرزاقلمدون
هر انقلابی که آزادی بیان را سرکوب کند، محکوم به فاجعه است.
میرزاقلمدون
«افسوس بر کشوری که در آن، هر خارجی یک منجی به نظر می‌رسد.»
میرزاقلمدون
بدون ما كه مثل موش كور گذشته وحشتناك را بکاویم، روی زمین هیچ گلی نمی‌رویید...»
میرزاقلمدون
زندانی‌ها كارگر مصرفی بودند، نه چیزی بیشتر. یك پزشك ان.ك.و.د به سولومون گفت: «زندگی شما حداکثر تا ده سال تخمین زده می‌شود. اگر بیشتر زنده بمانید، معنی‌اش این است که یکی از این دو قصور را مرتکب شده‌اید: یا کمتر از اندازه‌ای که برایتان تعیین شده کار کرده‌اید یا بیشتر از جیره‌تان غذا خورده‌اید.»
میرزاقلمدون
«برای نسل والدینم، جنگ [جهانی دوم] توضیح همه‌چیز بود. اوضاع بد بود چون جنگ بود، چه می‌توانستی بکنی؟ آن‌ها به هیچ جا سفر نکرده بودند. خیلی کم کتاب خوانده بودند. آدم‌هایی بودند که کارهای روزمره‌شان را می‌کردند، بچه‌هایشان را بزرگ می‌کردند، غذایشان را می‌پختند، به اداره می‌رفتند و به چیز دیگری فکر نمی‌کردند. اگر روزنامه‌ای چیزی می‌گفت، آن را دربست می‌پذیرفتند. حالا مردم می‌گویند آن زمان متوجه نبودند، چیزی نمی‌دیدند، اما من فکر می‌کنم آن‌ها واقعاً همه‌چیز را می‌دیدند. برایشان آسان‌تر بود خود را متقاعد کنند که نمی‌بینند ـ این‌طوری از هرگونه احساس وظیفه برای انجام کاری معاف می‌شدند.»
فرزاد
هیچ تلخی‌ای بروز نداد. او درباره زندگی‌اش در گولاگ طوری صحبت نکرد که گویی اشتباهی سترگ درباره‌اش انجام شده بود، بلکه انگار امری غیرقابل اجتناب بود، مثل بیماری‌ای مسری یا خشکسالی. سکوت بزرگ نسبت به روش سیاسی استالین، حافظه او را درباره آنچه روی داده بود، واپس نرانده بود، بلکه هرگونه احساسِ این را که حق دارد برای آن عصبانی باشد در وجودش سرکوب کرده بود.
ali73
«ما را در واگن‌های احشام به روستایی در هفتاد کیلومتری کاراگاندا بردند. یک ماه در راه بودیم و برخی از گرسنگی مردند. در کریسمس ۱۹۴۱ به مقصد رسیدیم. آن‌ها ما را در کلبه‌هایی متروک جا دادند. حتی یک درخت هم آنجا نبود. بوران بود. عمویم دچار اختلال روحی شده بود، او فقط خواب غذا می‌دید. بلافاصله مردان را برای کار در معادن زغال‌سنگ بردند. مادرم به دیدن زنی که مسئول مزرعه اشتراکی بود رفت و گفت: "چوب برای گرم کردن کلبه نداریم." زن گفته بود: "با برف گرمش کنید!"
ali73
«اگه با گرگ‌ها زندگی کنی، باید باهاشون زوزه بکشی.»
میرزاقلمدون
سهمیه‌ها سنگ بنای اقتصاد دستوری شوروی بودند
میرزاقلمدون
ما استالین را پدر عزیزمان خطاب می‌کردیم و یکباره آشکار شد که چه کرده بود. هیچ‌کس چنین چیزی را درک نمی‌کرد.
میرزاقلمدون
اینجا در روسیه، تاریخ‌دانی که برای خود ارزش قائل است باید چیزی را بررسی کند که بیش از صد سال با زمان تولدش و بیش از هزار کیلومتر با مسکو فاصله داشته باشد. فقط در آن صورت می‌تواند تاریخ‌دانی صادق باشد!
میرزاقلمدون
امروزه، تقریباً همه خود را قربانی توصیف می‌كنند. نقش قربانی همیشه تسلی‌بخش است. اما بیشتر رژیم‌های استبدادی كه مدتی طولانی در قدرت می‌مانند، فقط با همدستی شهروندانشان به این كار موفق می‌شوند.
میرزاقلمدون
حین رشد، از افراد دوروبرمان تأثیر می‌پذیریم؛ اگر خانواده‌، معلم‌ها، روزنامه‌هایمان متوجه چیزی نشوند، احتمال فهمیدن ما هم وجود ندارد. فقط وقتی به‌طور ناگهانی جهانِ آشنا را از زاویه‌ای جدید نگاه كنیم، متوجه می‌شویم كه چیزی غلط است
zahra safari
هیچ فشار اجتماعی‌ای برای همنوا شدن، قوی‌تر از وطن‌پرستی متعصبانه در دوران جنگ نیست و وطن‌پرستی متعصبانه در هیچ زمانه‌ای قوی‌تر از زمان جنگ نیست.
میرزاقلمدون
طبق گزارشات، یک تحقیق محرمانه اسناد پلیس مخفی به دستور نیکیتا خروشچف نشان داد که بین سال‌های ۱۹۳۵ و ۱۹۴۱، مسئولان بیش از نوزده میلیون تَن از مردم شوروی را بازداشت کرده که هفت میلیون نفر از آن‌ها بلادرنگ اعدام شده بودند. بیشتر بازماندگان از سوءتغذیه یا در اثر سرما جان باختند یا در موج‌های بعدی اعدام‌ها، در گولاگ‌های دورافتاده تیرباران شدند.
فرزاد
در وجود همه ما هم جنین یك جلاد وجود دارد هم جنین یك معلم یا شفادهنده؛ جوامعی كه برای خودمان می‌سازیم، یكی را كمتر و یكی را بیشتر در ما برمی‌انگیزانند.
فرزاد
«لازمه دستیابی به بهتر، نگریستنِ دقیق به بدترین است.»
matbuat
در نوشته‌ای که غالباً نقل‌قول می‌شود، آنا اخماتووای شاعر می‌نویسد: بیرون زندان‌های لنینگراد هفده ماه را در صف‌ها سپری کردم. روزی کسی مرا شناخت. سپس زنی که با لبان کبود پشت‌سر من ایستاده بود... از رخوتی که در آن غرق شده بودیم بیدار شد و در گوشم گفت: (زیرا آنجا فقط به زمزمه سخن می‌گفتیم) «می‌تونی همه این‌ها را توصیف کنی؟» گفتم: «می‌تونم.» سپس چیزی شبیه لبخند بر چیزی که زمانی صورتش بود، لغزید.
ali73
اینجا یک‌عالم کتاب دارم، شرح حال زنان پیشرو. هرکدام با جملاتی مثل این شروع می‌شوند: "خوشحال بودم، هیچی نمی‌فهمیدم. بعد ناگهان مرا [دستگیر کردند]..." اما ببخشید، چرا خوشحال بوده؟ چرا چیزی نمی‌فهمیده؟ اشتراکی کردن روی داده بود. میلیون‌ها نفر از گرسنگی جان باخته بودند. چطور می‌توانستند شاد باشند؟ این نوعی شاعرانه‌کردنِ نفهمیدن و درک نکردن است.
ali73

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۱۷۶,۰۰۰
تومان