بریدههایی از کتاب عشق
۳٫۴
(۷)
امروزه، بسیاری از انسانشناسان و روانشناسان عقیده دارند که انسان از درصدی ناچیز از تواناییهای خویش استفاده میکند. بخشِ عظیمِ تواناییها و استعدادهای آدمی همواره دستنخورده میماند. ما حداکثر با پنجدرصدِ توانِ انسانی خود زندگی میکنیم. ما اگر اراده کنیم، میتوانیم پرواز کنیم، تیزتر از عقاب ببینیم، دقیقتر از شامۀ سگان، بوها را تشخیص دهیم، بهتر از کبوتران جهتگیری کنیم و رنگها را ببینیم، خیالِ خلاقِ خود را در هستی بیکرانه جولان دهیم و ببینیم و بفهمیم و بیافرینیم. اما افسوس که ما به زندگی با بخشی کوچک از وجودِ خود رضایت دادهایم. استفاده از تمامی استعدادها و قابلیتهامان، تنها به مددِ عشق میسّر میشود. هیچچیز بدونِ عشق ممکن نیست، زیرا این عشق است که نیروی لازم را برای دستبهکار شدن و خطر کردن و عقبنشینی نکردن فراهم میآورد.
مادربزرگ علی💝
عشق، رستاخیزِ دلهای مرده است.
مادربزرگ علی💝
انسان قادر است رشد کند و وضعیتِ خود را مدام بهبود ببخشد، اگر به این موضوع باور نداشته باشید، در مسیرِ مرگ قرار میگیرید. باید هرروز دنیا را از نو و با نگاهی تازه ببینید. هرروز چشمانِ خویش را از غبارِ روزِ گذشته بشویید و دنیا را جورِ دیگر ببینید. به درختِ باغچۀ حیاطِ خود نگاه کنید، درختِ روزِ پیش نیست. درختِ تازهای آنجا ایستاده است.
مادربزرگ علی💝
چه بسیار بودهاند رهبرانِ سیاسی دنیا که همۀ آدمها را مثلِ خود میخواستهاند. از دیدِ آنها، هرکس که مثلِ آنها نمیاندیشید و مثلِ آنها نمیدید و مثلِ آنها زندگی نمیکرد، مردود بود و مطرود! به همین دلیل، آنها، بیاعتنا به گوهرِ یگانه و بیبدیلِ هرفرد، سلاحِ تهاجم و خشونت و جنگ برگرفتهاند و دونکیشوتوار، به جنگِ آسیابهای بادی توهمِ خویش رفتهاند. آدمها، عروسکهایی کارخانهای نیستند که یکدست و یکشکل باشند. آنها انساناند و به دلیلِ برخورداری از آزادی و حقِ انتخاب، با هم متفاوتاند.
مادربزرگ علی💝
در جنگلهای دهکدهای کوچک در فرانسه، کودکی را پیدا کردند. او را در جنگل رها کرده بودند تا بمیرد، اما او بهطرزی معجزهآسا زنده ماند. او زنده ماند، اما ظاهرش دیگر به آدمیزاد نمیمانست. او ظاهری شبیه حیوانات داشت. او چهار دست و پا راه میرفت، در سوراخی که در زمین کنده بود زندگی میکرد، نمیتوانست حرف بزند و برای بیانِ مقصودِ خود، فقط جیغ میکشید. او هیچخویشاوندی نداشت و به هیچچیز و هیچکس نمیاندیشید. دغدغۀ او، بقا بود و بس.
بیتردید شما نیز داستانهایی از این دست را شنیدهاید. همۀ این داستانها، حقیقتی مشابه را بازگو میکنند و آن این است که انسان، همچون حیوانات بار میآید و همچون حیوانات رفتار میکند؛ زیرا انسان بودن چیزیست که باید آن را فرا گرفت. انسان، همانطور که انسان بودن و احساساتِ انسانی داشتن را فرا میگیرد، عشقِ انسانی را نیز میآموزد.
مادربزرگ علی💝
روشنی، تیر است؛
دلِ عاشق، هدف؛
و خدا، تیرانداز.
این تیر، هرگز خطا نرود.
حسین بنِ منصورِ حلاج
دانشجو
هنگامیکه عشق دامن میگستَرَد، زبان خاموش میشود.
جبران خلیل جبران
m_oghab
بینِ مرگ و زندگی، پلی هست که مردگان را به زندگی میرساند و زنده میکند. این پل، عشق است. کسانی که از این پل عبور نکنند و از تجربۀ عشق محروم بمانند، برای همیشه ساکنِ شهرِ مردگان خواهند ماند.
دانشجو
زندگی، باری بر دوش نیست، بلکه بالی برای پریدن است.
m_oghab
بوسکالیا میگوید که انسان در دامانِ عشق میبالد و رشد میکند. او به آغوشِ گشودۀ عشق ایمان دارد. او میگوید: «دستانِ بسته، فقط به دورِ خودِ آدم حلقه میشوند.»
عشق اگر عشق است، همه را در بر میگیرد.
آغوشِ عشق، آغوشِ بیکرانۀ خداوند است و کرانهای ندارد.
m_oghab
یادِ گذشتهها به خیر که آدمها به هم نزدیک بودند و دلی پُرمِهر و باصفا داشتند.
m_oghab
انتظار، خاستگاهِ ناشادمانی و یأس است. دیگران فقط آن چیزهایی را به شما میبخشند که میتوانند ببخشند، نه آن چیزهایی را که شما توقع دارید. اگر عشقِ خود را از چشمداشت و توقع و انتظار پاک کنید، گامی بلند در راهِ تجربۀ ژرفای عشق برداشتهاید.
دانشجو
اگر همینحالا کسی از من درخواست میکرد
که کتابی بزرگ دربارۀ وظیفه و اخلاق بنویسم،
کتابی مینوشتم در صد صفحه؛
نود و نه صفحۀ آن را سفید میگذاشتم
و در صفحۀ آخرِ آن مینوشتم:
«انسان تنها یک وظیفه دارد و بس:
عشق ورزیدن.»
دانشجو
تو باید جِرمِ نورانی عشق را در سینه داشته باشی، تا هنگامیکه کسی میگوید: «بیا ذوب کن در کفِ دستِ من جِرمِ نورانی عشق را»، تو بتوانی خواستۀ او را برآوری
دانشجو
بانگِ عشق، از دور ما را میخوانَد، اما افسوس که پاهای ما در قیرِ شبِ بیاعتمادیست. بیحضورِ گرم و روشنِ عشق، نَفَسِ آدمها، سربهسر افسرده است. روزگاری بود که در این گوشۀ پژمردهْهوا، هرنشاطی مرده بود. اما حالا صدای گامهای خرامانِ عشق میآید.
عشق میآید.
عشق، رستاخیزِ دلهای مرده است.
دانشجو
اسکیلز، روانشناس برجسته و استادِ تعلیم و تربیت، طی تحقیقاتِ بیستسالۀ خود به این نتیجه رسیده است: «کودکانی که از توجه مهرآمیزِ پدر و مادر، خانواده و یا آدمهای پیرامونِ خود بیبهرهاند و طعمِ محبت را نمیچشند، دچارِ اختلالِ ذهنی و انواعِ بیماریهای روانی میشوند. آنها در بزرگسالی، به موجوداتی درمانده و منفعل تبدیل میشوند.»
دانشجو
دانشمندان واقعاً عشق را به حیطۀ فراموشی راندهاند. آنها چشمِ خود را به روی معجزۀ بیبدیلِ زندگی بستهاند. این امر هولناک است، زیرا همۀ ما به عشق محتاجیم، مثلِ گندم به زمین، مثلِ شورهزار به آب، مثل دیوانه به خواب. مگر میتوان عشق را فراموش کرد و باز زنده بود؟ جای خالی عشق را با هیچچیز جُز خودِ عشق نمیتوان پُر کرد.
دانشجو
دکتر گریفیث بَنینگِ کانادایی، با مطالعۀ هشتصد کودک، به این نتیجه رسید: «کودکانی که پدر و مادرشان از هم جدا شده یا زنده نیستند، و یا زندهاند و بیمحبتاند، رشدشان کند میشود و نیز بیشتر در معرضِ ابتلا به انواعِ بیماریها قرار میگیرند.»
دانشجو
برای تجربۀ ژرفا و وسعتِ عشق، باید مدام ویران کنی و از نو بسازی. زیرا توانِ عشق ورزیدنِ آدمی، بیمنتهاست.
دانشجو
ما همه یگانه و آشناییم.
ما یکی هستیم؛ تو و من.
ما دردِ مشترکیم؛ با هم رنج میبریم.
اگر هستیم، با هم هستیم،
و تا جهان و زندگی برپاست،
مدام یکدیگر را میآفرینیم.
تیلار دو شاردِن
دانشجو
انسانی که دلی پُرمِهر دارد و زندگی را عاشقانه تفسیر میکند، در اکنون و اینجا زندگی میکند. او خودجوش است. افسوس که آدمها لحظۀ حال را فراموش کرده و در آرزوهای آینده و حسرتهای گذشته زندگی میکنند. آدمها خنده را فراموش کردهاند. میگویند خنده قباحت دارد! چه کسی این مزخرفات را گفته است؟ چرا باید زندگی را مطابق میلِ دیگران پیش ببرید؟ مطابقِ میلِ سلیقۀ خودتان زندگی کنید.
mati
حجم
۲۸۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۱۹ صفحه
حجم
۲۸۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۱۹ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان