افلاطون میگه هدف فلسفه اینه که یادمون میده چطوری بمیریم.
چیزی برای یادگرفتن نیست جز اینکه ما داریم زندگی میکنیم. مرگ که بیاد، همه برابریم. امتیازش به زندگی همینه.
marie
اگه جلو یک مشکل وانایستیم، به بزرگشدنش کمک کردیم، سوبهاش.
مهسا
پراویدنس در انگلیسی یعنی آیندهنگری ــ آیندهای که به آن میاندیشی پیش از اینکه تجربهاش کنی
marie
مردم در تاریکی بیدار میشدند تا به سرودهای توسل به دورگا گوش بدهند که با خزیدن نور به آسمان، با چهار فرزندش به زمین هبوط میکرد.
هندوهای بنگالی بر این باور بودند که هر سال در این زمان، دورگا میآید تا نزد پدرش، هیمالیا، بماند. در روزهای پوجو، دورگا شوهرش شیوا را رها میکرد و بعد بار دیگر به زندگی مشترکش بازمیگشت
marie
سوبهاش هم آنجا بود، کنار اودایان نشسته بود، ولی خودش را نامرئی میدید. مجاب نمیشد که یک ایدئولوژی وارداتی بتواند مشکلات هند را حل کند. یک سال قبل جرقهای خورده بود، ولی به نظر او لزومآ پشتبندش انقلاب نمیشد.
از خودش میپرسید شاید به خاطر نداشتن جرئت یا قوهٔ تخیل است که زیر بار این حرفها نمیرود. آیا کمبودهایی که خودش هم همیشه از آنها آگاه بود، نمیگذاشت در این ایمان سیاسی با برادرش شریک باشد؟
ایران آزاد