بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زقاق پنجاه و شش | طاقچه
تصویر جلد کتاب زقاق پنجاه و شش

بریده‌هایی از کتاب زقاق پنجاه و شش

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۵ رأی
۴٫۶
(۵)
حیدر ده سال بعد گذرنامهٔ استرالیایی گرفت و به ایران برگشت. او با اصرار زیاد، پدر و مادرش را هم با خودش برد. حیدر می‌گفت: «پدرم از نظم و انضباط و آرامش زندگی ما در استرالیا بسیار لذت می‌برد. اما با وجود این، می‌گفت زندگی توی غربت خیلی سخته. ای کاش این قوانین و نظم توی کشورهای ما هم بود! ای کاش این احترام به انسان در زادگاهمون برقرار بود تا آدم شرافتمندانه توی وطن خودش زندگی می‌کرد و آوارهٔ این‌ور و اون‌ور نمی‌شد!»
کاربر ۴۰۱۵۸۵۱
می‌گویند: یک روز صدام با دختر دردانه‌اش، حلّه، به دیدن یکی از کاخ‌های نیمه‌سازش رفته بود. دخترش به او گفت: «بابا وقتی کاخمون تموم شد، هیچ‌کدوم از کارگرهای اون رو اطراف اینجا دفن نکنید. می‌ترسم روح اون‌ها دور و ور ما بچرخن.» صدام با مهربانی جواب داده بود: «چشم، دستور می‌دم اون‌ها رو فرسنگ‌ها دورتر چال کنن.»
کاربر ۴۰۱۵۸۵۱
او که مبارزات سیاسی خود را از سن هجده‌سالگی شروع کرده بود، یک عمر را در دربه‌دری و آوارگی از این کشور به آن کشور گذرانده بود. در سن پنجاه‌سالگی، دستش از همه‌جا کوتاه، به این نتیجه رسیده بود که سیاست پدر و مادر ندارد. او قصیدهٔ بلندبالایی در مذمت سیاست نوشته بود که مطلع آن را بیاد دارم: «دع السیاسهٔ لذئب الارض یأکلها ان کنت ذاعقلٍ لذئب الارض خلیها.»
کاربر ۴۰۱۵۸۵۱

حجم

۵۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۵۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان