کتاب میرزا روبات
۳٫۶
(۱۳۰)
خواندن نظراتانگار رباب قهر کرده بود و پشتش به او بود. میرزا دست او را گرفت تا به او بگوید چرا حاضر شده چنین فداکاریای در حقش انجام دهد.
میرزا آهی کشید و گفت: «چون به زندگی من معنا بخشیدی، گفتم مرا به جای تو بسوزاند تا بدانی چقدر دوستت داشتهام. از همان لحظه اول مجذوب نگاهت شدم و آرزویم این بود دستت را بگیرم.... الهی برایت بمیرم که انگار این اوراقی دستت را شکسته.»
مادام کنجکاو
میرزا روبات یک آدمآهنی وظیفهشناس بود، اما شباهت چندانی به بقیه آدمآهنیها نداشت. بعضی وقتها چیزهایی سرش میشد که بقیه آدمآهنیها سرشان نمیشد و بعضی وقتها هم مثل بقیه آدمآهنیها هیچ چیزی سرش نمیشد. درست است که بلد نبود بعضی کارها را انجام دهد، اما بعضی وقتها بلد بود کارهایی انجام بدهد که بقیه آدمآهنیها بلد نبودند.
جودیآبــوت
یک بار دیگر خواب دید حاج نصرت و قلیله خاتون موقع صبحانه به جای نان و پنیر دارند خوراکِ سوسک و قورباغه میخورند و به زبان چینی پشت سر او غیبت میکنند؛
یه اوسکول
درست است که چینگ چونگ نسبت به میرزا محاسنی دارد اما میرزا هم نسبت به چینگ چونگ معایبی دارد.
ح. دوست حافظ
گاو ماده به بقیه گفت تا به حال گاوآهن زیاد دیده، اما آدمآهنی نه. گوسفند گفت بین آدمها گوسفند زیاد دیده، اما بین گوسفندها آدمآهنی نه. بوقلمون گفت آدمِ بوقلمون صفت زیاد دیده اما آدمآهنی نه. خروس گفت آدمی که برود قاطی مرغها شود را زیاد دیده اما آدمآهنی نه.
f.v97
میرزا با خنده گفت: «اگر بدانی چه حرفهای بامزهای میزند باور کن حاضر میشوی حتی یک دست دیگر هم به او بدهی تا حسابی بخندی.»
سينا
میرزا که از عصبانیت، روغن هیدرولیک جلوی چشمانش را گرفته بود، گفت حاضر است به جای دست، یک عضو دیگر از بدنش را کاغذ کادو کند و برای چینگ چونگ و سایر اعضای خانوادهاش بفرستد. اما به احترام قلیله خاتون از گفتن «سایر اعضای خانوادهاش» خودداری کرد. قلیله خاتون سری به علامت تأسف تکان داد و از اینکه مجبور بوده چنین چیزی را به میرزا بگوید و چنین چیزی را هم در جوابش بشنود از خجالت قرمز شد.
سينا
همه با هم به این صحنه خندیدند و در پایان داستان، با خوبی و خوشی و خرمی و دست در دست یکدیگر چینگ چونگ را توی کوره انداختند!
Afsoungar💜
میرزا که از عصبانیت، روغن هیدرولیک جلوی چشمانش را گرفته بود، گفت حاضر است به جای دست، یک عضو دیگر از بدنش را کاغذ کادو کند و برای چینگ چونگ و سایر اعضای خانوادهاش بفرستد.
Afsoungar💜
سگ یادداشتی به میرزا داد که توی آن نوشته بود: «متأسفانه آنقدر به فکر آمدن به سمت تو بودم که حواسم پرت شد و اشتباهی شلوار اربابم را به تُشکش دوختم. حالا اربابم که عصبانی شده میخواهد تا فردا قطعات مرا بدهد به یک اوراقی و به جایش یک گردوشکن بگیرد.»
میرزا با خود گفت: «عجب ارباب خسیسی! مگر یک شلوار چقدر ارزش دارد؟»
سگ گفت: «آخر خود ارباب هم توی شلوارش بوده.»
میرزا گفت: «عجب ارباب خنگی! خب چرا یک شلوار دیگر نمیخرد؟»
سگ گفت: «چون زن ارباب اجازه نمیدهد شلوار ارباب دو تا شود.»
Afsoungar💜
حجم
۲۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۲۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
تومان