روزی یک دفعه دستشویی را با مسواک حاج نصرت میشست؛
بانو ریحانه
بوقلمون گفت آدمِ بوقلمون صفت زیاد دیده اما آدمآهنی نه
پروین اعتصامی
یک بار برای حاج نصرت با آفتابه چای دم کرد
乙_みG
روزی سه دفعه خانه را جارو میزد و آشغالها را زیر فرش یا نزدیکترین مبل مخفی میکرد؛
روزی چهار دفعه ظرفها را به صورت گربهشور میشست؛
بانو ریحانه
گوسفند گفت بین آدمها گوسفند زیاد دیده، اما بین گوسفندها آدمآهنی نه
پروین اعتصامی
یک بار اشتباهی زیر ابروی حاج نصرت را برداشت و به موهایش بیگودی زد؛
یک بار کف پای حاج نصرت را شامپو زد و سرش را با سنگ پا سابید؛
بانو ریحانه
قلمبه بانو روی صندلیِ اوراقی لم داده بود و با شنیدن این جملهها از همان راه دور با پلک زدن ابراز احساسات کرد.
乙_みG
میرزا روبات یک آدمآهنی وظیفهشناس بود، اما شباهت چندانی به بقیه آدمآهنیها نداشت. بعضی وقتها چیزهایی سرش میشد که بقیه آدمآهنیها سرشان نمیشد و بعضی وقتها هم مثل بقیه آدمآهنیها هیچ چیزی سرش نمیشد. درست است که بلد نبود بعضی کارها را انجام دهد، اما بعضی وقتها بلد بود کارهایی انجام بدهد که بقیه آدمآهنیها بلد نبودند. مثلاً:
بلد بود وقتی صاحبش حاج نصرت جلوی تلویزیون دراز کشیده، برایش بالش بیاورد و زیر دستش بگذارد؛
بلد بود وقتی حاج نصرت میخواهد چای داغ بخورد، توی نعلبکیِ چای فوت کند تا سرد شود؛
بلد بود پای صحبت «قلیله خاتون» همسر حاج نصرت بنشیند و به غیبت کردن و درددلهایش گوش کند؛
بلد بود موهای حاج نصرت را اصلاح کند و زیر ابروی قلیله خاتون را بردارد؛
سپیده
میرزا که جز سنگ پای یادگاری همدمی نداشت، نگاهی به آن انداخت و وقتی یاد بوی پای حاجی افتاد، چند قطره روغن از گوشه چشمش سرازیر شد...
乙_みG