بریدههایی از کتاب زن آقا
۴٫۴
(۲۵۹)
«چقدر ما شهریها تنهاییم!»
یك رهگذر
لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!
سیّد جواد
نگاهها به زندگیِ طلبگی همیشه افراطی و تفریطی است. توی همان روستا که ساکن بودیم، بعضیها حتی سلاممان را جواب نمیدادند. با نگاهشان گلایههاشان از دولت و وضع موجود را در کسری از ثانیه بهمان منتقل میکردند. کسانی هم بودند که گاهی پا از گلیمِ لطف بیرون میگذاشتند و با محبتهای مکررشان آدم را کلافه میکردند. ازمان تقاضای غذا و نمک تبرکی میکردند و کم مانده بود به عنوان امامزاده به درِ خانهمان دخیل ببندند.
محمدحسین
بعد از نماز داشتم کفشهایم را میپوشیدم که صدایم کرد: «زن آقا، نوری خوبه؟»
ـ نوری؟!
ـ نوری همدانی دیگه!
آنجا همه با مراجع صمیمی بودند.
chocolate
خیره میشد به یکی از خانمها و میپرسید: «بعضیا هستن که توی عروسیا از اول تا آخر قر میدن، برای یه متر پارچه سه ساعت بازار رو گز میکنن، اما نمازشون رو نشسته میخونن! اینا نمازشون باطل نیست؟» یا میپرسید: «بعضیا حجابشون درسته، نمازشون رو جماعت میخونن، اما قرض مردم رو پس نمیدن! این چه حکمی داره؟»
سیّد جواد
سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!»
• Khavari •
بعد دستهای بزرگ و ضمختش را گذاشت روی دستم. از آن دستهای آبرودار داشت. انگار یک تکه نان خشک روی دستم گذاشته باشند. ناخنهایش کلفت و جرمگرفته بود. آن دنیا، سر پل صراط، کافی بود دستهایش را جلوی صورتش بگیرد تا فرشتهها بفهمند که اهل بهشت است.
زهرا
وقتی زنها دیدند که تذکرهای چشم و ابرویی فایده ندارد، پیغام و پسغامها شروع شد که «به زن آقا بگید این ورپریدهها رو ساکت کنه. خدا قهرش میآد. اینا نمیفهمن امشب چه شبیه، زنآقا که میفهمه.»
بهشان نگاه کردم. به زنها گفتم: «چی کارشون دارید؟ اگه ما هم مثل اینا توی یه سال گذشته هیچ گناهی نکرده بودیم، امشب حالمون خوب بود.»
خدا را بعد از قسم به چهارده جگرگوشهاش، به آنها قسم دادم:
ـ الهی، به آینههایی که در کنارم نشستهاند، العفو!
من زنده ام و غزل فکر میکنم
ـ رهبر.
ـ مکارم.
ـ مگه پسرخالهتونه؟! محترمانه لطفاً!
ـ آقای مکارم.
ـ آقای رهبر.
محمدحسین
توی فلاکس چای میریخت
کاربر ۸۶۶۸۳۱
«اولین برخورد خیلی مهمه! توی اولین برخورد هرچی که از ما ببینن تا آخر توی یادشون میمونه...»
یاسِنرگس(Yasna)
نگاهها به زندگیِ طلبگی همیشه افراطی و تفریطی است. توی همان روستا که ساکن بودیم، بعضیها حتی سلاممان را جواب نمیدادند. با نگاهشان گلایههاشان از دولت و وضع موجود را در کسری از ثانیه بهمان منتقل میکردند. کسانی هم بودند که گاهی پا از گلیمِ لطف بیرون میگذاشتند و با محبتهای مکررشان آدم را کلافه میکردند. ازمان تقاضای غذا و نمک تبرکی میکردند و کم مانده بود به عنوان امامزاده به درِ خانهمان دخیل ببندند.
بارقه ی امید
ـ خَش یعنی خوب؟
ـ ها! خش یعنی خوب، یعنی قشنگ.
محمدحسین
سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!»
محمدحسین
زن آقا، شنیده بودی که اولین درختی که حضرت آدم روی زمین کاشت نخل بود؟
محمدحسین
یککلام گفتم: «شما به استامینوفن که اعتقاد دارید؟»
یکصدا، کشیده و بلند، گفتند: «نخیر.»
chocolate
سید را نگاه کردم که آرام و خونسرد خوابیده بود. خوش به حال مردها. چقدر خوب که اینطور وقتها خیال هیچ چیز نمیترساندشان. چشمها را میگذارند روی هم و لالا. به همین سادگی.
chocolate
ـ پس این پولایی که از حوزه میگیری چی کار میکنی؟
سید خندید و گفت: «میکنیم توی بالشت، میذاریم زیر سرمون تا قوت قلبمون باشه!»
Fatemeh Moez
اجازه خانوم؟ نیایش اصلاً گریه نکرده.
ـ به خدا گریه کردم! واسه بابابزرگم گریه کردم! نگاه!
و چشمهای قرمزش را نشان داد.
ـ بابابزرگت!؟ خانوم، دروغ میگه! بابابزرگش زندهست.
با بغض رو به دوستش ادامه داد:
ـ امروز که غایب بودی، خانوم توی کلاس گفت حضرت علی بابابزرگ همۀ ماست.
SHOKoOoH
اسمها را از روی لیستی که نوشته بودند، خواندم. دستخط یک کودک دومدبستانی را سخت میشود خواند. همهشان بین هشت تا ده ساله بودند. اسمها اصلاً به قیافهها و لباسها نمیآمد. گلوریا، سارینا، نیایش، ثمین، آذین... توی آن ده نفر اسم من از همه روستاییتر به نظر میرسید.
کاربر ۲۴۶۰۸۱۴
معوذتین و آیتالکرسی یادشان داد و گفت که همین آنها را برای دفع خطرات اجنه کفایت میکند.
shariaty
خبر شفای مرد توی ده منفجر شده بود. سید بعد از مقامِ امامزادگی و دعانویسی حالا به مقام طبابت رسیده بود!
کاربر ۱۱۱۶۸۶۵
امام صادق (ع) فرمودهاند: «پس از خروج از حمام پاها را بشویید که درد سر را برطرف میکند...»
چند خط پایینتر حدیثی از امام رضا بود: «هرگاه خواستی حمام بروی و در سرِ خود ناراحتی پیدا نکنی، هنگام ورود به حمام ابتدا پنج جرعه آب گرم بنوش.»
چند خط پایینتر... کی زیر اینها خط کشیده بود؟ یادم افتاد. خودم قبل از ماه رمضان اینها را خوانده بودم و زیرشان خط کشیده بودم
Fatemeh Moez
وقتی زنها دیدند که تذکرهای چشم و ابرویی فایده ندارد، پیغام و پسغامها شروع شد که «به زن آقا بگید این ورپریدهها رو ساکت کنه. خدا قهرش میآد. اینا نمیفهمن امشب چه شبیه، زنآقا که میفهمه.»
بهشان نگاه کردم. به زنها گفتم: «چی کارشون دارید؟ اگه ما هم مثل اینا توی یه سال گذشته هیچ گناهی نکرده بودیم، امشب حالمون خوب بود.»
sayyedali🇮🇷
فرصت تمام شده بود. هزار و چند کیلومتر راه آمده بودیم تا حرفی بزنیم و کاری بکنیم که دلها بلرزد، اما دل خودمان لرزیده بود. در حقیقت، انگار این مردم آمده بودند ما را هدایت کنند به سادگی و مهر. و حالا داشتند میرفتند. خودم را جمعوجور کردم. داشتم از دنیای جدیدی که خدا برایم ساخته بود میرفتم. معلوم نبود سال دیگری و رمضان دیگری و تبلیغ دیگری باشد و من باشم.
مهرابی
اهالیِ هیچ اقلیمی هیچ سخنی را دربارۀ روستایشان نمیپسندند؛ مگر اینکه ستایش محض باشد.
soroosh7561
سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!»
هامان
اوایل فکر میکردم که به خاطر زن آقا بودنم این همه به سیدعلی و نباتسادات توجه میکنند، اما بعد دقیقتر که نگاه کردم، دیدم که به همۀ بچهها مسئولانه توجه میکنند؛ بیتوجه به اینکه مادرِ آن بچه هست یا نه، او را بغل میکنند، بینیاش را میگیرند، لقمه دستش میدهند.
هامان
«زن آقا، نوری خوبه؟»
ـ نوری؟!
ـ نوری همدانی دیگه!
آنجا همه با مراجع صمیمی بودند.
mis
سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!»
کاربر ۸۶۶۸۳۱
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
قیمت:
۵۸,۰۰۰
۲۹,۰۰۰۵۰%
تومان