بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رقص با گربه ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب رقص با گربه ها

بریده‌هایی از کتاب رقص با گربه ها

نویسنده:مهرداد صدقی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۷۲ رأی
۳٫۷
(۷۲)
الان مدت‌هاست که جفتمان اسیر یکدیگریم و این اسیری، دارد هم جان او را می‌گیرد و هم نور مرا...
م.حکیمی
دکترها گفتند اگر به موقع مرا نرسانده بود، حتماً کمی دیرتر می‌‌رسیدیم.
محمد علی
تنها جرمم عاشقی است.
Setayesh
من هم تمام قصه‌ها را با پایانی خوش برایش می‌گفتم، مثل مادر. هرچه قصه شیرین‌‌تر بود، مادربزرگ بیشتر کیف می‌کرد. طفلکی چون مرض قند داشت، هیچ‌وقت کسی برایش قصۀ شیرین نگفته بود.
(:
بزرگی یعنی روزی که دیگر از گربه‌ها نترسم.
Setayesh
چه کسی گفته آهن احساس ندارد؟
Setayesh
هر جور بود چند ماهی مراقب سگ بودیم تا اعتیادش را ترک کند. مادربزرگ برایش سوپ درست می‌کرد و پدر هم برایش قصه‌های جوانمردی و پهلوانی می‌نوشت تا روی روحیۀ ورزشکاری‌اش تأثیر بگذارد... تلاش‌ها بی‌فایده نبود. هر کس که به خانۀ ما می‌‌آمد، می‌توانست بهبودی سریع سگ را در اولین نگاه تشخیص دهد. اما مشکل اینجا بود که اصلاً کسی خانۀ ما نمی‌آمد. به همین خاطر، بهبودی سگ طول کشید. * هر قدر که سگ بهتر می‌‌شد، خودم احساس می‌کردم دارم مریض می‌‌شوم. شاید تأثیر عذاب وجدان بود. سگ که دیگر کاملاً خوب شده بود، مدام دور‌و‌برم می‌‌گشت و از من پرستاری می‌کرد. حتی یک شب که حالم بد شد، زیر بغلم را گرفت و مرا به بیمارستان رساند. دکترها گفتند اگر به موقع مرا نرسانده بود، حتماً کمی دیرتر می‌‌رسیدیم. از سگ تشکر کردم. دکتر نگاهی به من انداخت و گفت: «این علایم بیماری سندروم توهم نفرین سگ است... »
Ms.vey
نمی‌دانم مریضی پدر از تغذیۀ نامناسب بود یا از نداشتن دارو و یا از ننوشتن. به هر حال فکر کنم در هر سه حالت، به بی‌پولی مربوط می‌شد.
***
ماه گفت: «راستش را بخواهید این تک‌درخت تنها کسی بود که هر شب از روی خلوص دل، دست‌هایش را به سمتم دراز می‌کرد و با زوزه‌‌های جانسوزش التماس می‌‌کرد تا مرا در آغوش بگیرد. دلم برای تنهایی‌اش سوخت و در یکی از شب‌ها پایین آمدم تا به آرزویش برسد. از من خواست زیباتر شوم. من هم پذیرفتم و قرص کامل شدم. اما به خاطر بزرگ‌شدنم در همان لحظه بین شاخه‌ها گیر کردم. نه او توانست رهایم کند و نه خودم توانستم بیرون بیایم. گرمایم شاخه‌هایش را خشکاند و آن‌ها را بیشتر در هم فشرد. الان مدت‌هاست که جفتمان اسیر یکدیگریم و این اسیری، دارد هم جان او را می‌گیرد و هم نور مرا... »
maeede
پرسید: «اینجا دخترکی چشم‌عسلی زندگی می‌کند؟ » پیرمرد گفت: «اینجا دخترکی چشم‌عسلی داریم، ولی «زندگی» نمی‌کند. »
حانیه
در طولِ هفته‌های بعد هم به جستجوهایم ادامه دادم. برای اینکه گربه‌ها به من شک نکنند، هر روز قبل از رفتن به بیرون، روحم را وارونه می‌‌پوشیدم. باید مراقب می‌‌بودم که نفهمند دنبال چه کسی می‌‌گردم و دلیلم برای یافتن او چیست. در سرزمین گربه‌ها نباید به چیزی دلبستگی پیدا کنی. اگر می‌‌فهمیدند به کسی علاقه داری، فوراً قلبت را توقیف می‌‌کردند. شاید برای همین، ورود سگ به این سرزمین سخت‌تر بود چون هرگونه ابراز وفاداری عواقبی سخت به همراه داشت.
سالار ۲۳۳
«خودم هم نمی‌‌دانم. » توی سالن انتظار، مادربزرگ را که سوار یک ویلچر برقی شده بود و داشت با خوشحالی با آن از این طرف به آن طرف می‌رفت، به پدر نشان دادم و گفتم: «این خنده‌های مادربزرگ خودش جزئی از همان مفهوم زندگی نیست؟ »
brm
ماهی در دام افتاده بود. مرد، قلاب را کشید و به ماهی نگاه کرد. دنیای بیرون از آب را به ماهی نشان داد و دوباره او را در آب انداخت. ماهی رفت تا برای بقیه، ‌آنچه را که دیده‌بود، تعریف کند. این کار هر روز مرد بود.
Ms
«مادربزرگ مادرم نبود، مادربزرگم بود. حتی مادربزرگِ پدرم و پدربزرگم هم بود. گفتم که، او همیشه مادربزرگ بوده است.
یاس‌‌ِنرگس(Yasna)
دیگران به سؤال‌ها فقط پاسخ می‌دهند، اما این خودم هستم که باید جواب‌ها را کشف کنم.
ahmad
مادربزرگ لنزهای رنگی‌‌اش را درآورد تا راحت‌تر بتواند گریه کند
brm
مادربزرگ بقچه‌‌اش را گره زد و برای سفر اعلام آمادگی کرد. نمی‌دانم فکر می‌کرد برای یافتن مفهوم زندگی کجا قرار است برویم که مایوی دو‌تیکۀ بد‌رنگی که برداشته بود، از زیر بقچه‌اش توی ذوق می‌زد.
brm
«من تمام کارهای بد گذشته‌‌ام را به جز بعضی‌‌هایشان ترک کرده‌‌ام. قول می‌دهم بقیه را هم به جز بعضی‌هایشان ترک کنم. »
ahmad
برای مسافر صحرا، رسیدن به مقصد یعنی شروع سفر بعدی و سفر بعدی یعنی گذر دوباره از صحرا.
ahmad
آنهایی که وضعشان خوب بود و شیر می‌خوردند، پس از خوردن شیر، شیشه‌های خود را که دیگر خالی شده بود، شکستند. آن‌هایی هم که امکاناتی برای اعتراض نداشتند، با خیس‌کردن پوشک خود، به جمع معترضین پیوستند.
Mersana
دکترها گفتند اگر به موقع مرا نرسانده بود، حتماً کمی دیرتر می‌‌رسیدیم.
Mersana
سگ برایم از عموی مرحومش تعریف می‌کرد که چطور پس از مراجعه به دکتر برای یک دندان‌درد ساده، به خاطر دیدن نرخ حق ویزیت، هاری گرفته و دکتر را گاز گرفته بود.
Mersana
مادربزرگ‌ها از تنهایی به دیگران پناه می‌برند اما پدرها از تنهایی، به تنهایی پناه می‌برند
Mersana
«مادربزرگ‌ها از تنهایی دنبال کسی می‌گردند تا برایش حرف بزنند و پدرها در تنهایی ترجیح می‌دهند با کسی حرفی نزنند. مادربزرگ‌ها از تنهایی به دیگران پناه می‌برند اما پدرها از تنهایی، به تنهایی پناه می‌برند. »
حانیه
پدر گفت: «بله، یادم می‌آید که مادربزرگ مرا به دنیا نیاورد. من خودم به دنیا آمدم. تصمیم سرنوشت‌سازی بود که گرفتم و تا آخر عمر هم پایش می‌ایستم. »
حانیه
اولش می‌‌خواست منصرفم کند، اما نتوانست. هرچه دلیل منطقی آورد، جوابش را دادم و هرچه دلایل غیر‌منطقی برای نرفتن آورد، دلایل من غیر‌منطقی‌‌تر بود. بالاخره پذیرفت،
حانیه
دور‌و‌برم می‌‌گشت و از من پرستاری می‌کرد. حتی یک شب که حالم بد شد، زیر بغلم را گرفت و مرا به بیمارستان رساند. دکترها گفتند اگر به موقع مرا نرسانده بود، حتماً کمی دیرتر می‌‌رسیدیم. از سگ تشکر کردم.
s
«من تمام کارهای بد گذشته‌‌ام را به جز بعضی‌‌هایشان ترک کرده‌‌ام. قول می‌دهم بقیه را هم به جز بعضی‌هایشان ترک کنم. »
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
ادربزرگ سایه‌بان سفیدش را با عصا بالای سرش گرفته بود و توی بقچه‌اش دنبال کرم ضد‌آفتاب بود. سگ از تشنگی زبانش را درآورده و له‌له می‌زد. ما هم بدون درآوردن زبان همین‌‌ کار را می‌کردیم. مادربزرگ گفت: «بهتر نیست همین جا کمی استراحت کنیم؟ » پدر گفت: «اینجا که چیزی نیست؟ » مادربزرگ گفت: «می‌خواهم پشت آن کپۀ شنی بروم، خود را برنزه کنم. »
brm
باد، شدید و شدیدتر شد. شدت طوفان باعث شد تا به چند صفحه آن‌طرف‌تر پرت شویم و مثل باران بر صفحه‌ای فرود بیاییم. دو قطره ‌‌مَرد و یک قطره سگ حاصل طوفان برای ساکنان صفحۀ پنجاه‌و‌ششم بودند. لای پاراگراف‌های شنی دنبال مادربزرگ گشتم، اما خبری از او نبود.
brm

حجم

۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۶۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
۴,۰۰۰
۵۰%
تومان