من هم انتظار ندارم این زمستان
برای شما
راه تازهای باز کند
vafa
شاعر نبودم اگر
پیشِ تو
چه مرگم بود
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
خوابهای من اصولاً
بدون تو
کلبهٔ تاریکی هستند
که در برف
به ستونهای خودش
لعنت میفرستد
یك رهگذر
«سلام؛
میشود آیا به اندوه تو دست زد؟!»
یك رهگذر
قلب
عموماً فلزی نارساناست
گیرم که گاهی و فقط گاهی
بدرخشد...
یك رهگذر
ایل من
پیامبری نداشت
فقط سینهبهسینه داستان زنی بود
که یک روز از کوه پایین آمد
نوشت:
«ببخش و فراموش کن»
چنان میرفت
که در رفتنش
آیاتِ یخزده میسوختند
من سر برگرداندم
و باز
ایل نداشتهام را دیدم
که چون تلّی از نمک
تکههای گرمسیری خاک را
مثل اورادِ خداحافظی
به سر میریختند.
mina