بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرگ فروشنده | طاقچه
تصویر جلد کتاب مرگ فروشنده

بریده‌هایی از کتاب مرگ فروشنده

نویسنده:آرتور میلر
مترجم:حسن ملکی
انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۳.۸از ۲۲ رأی
۳٫۸
(۲۲)
همیشه تصمیم قاطع گرفته‌م که زندگیم رو بی‌خودی هدر ندم، اما هر بار که برمی‌گردم اینجا، متوجه می‌شم که تنها  کاری که کرده‌م این بوده که زندگیم رو هدر داده‌م.
محمد حسین
زد به جنگل، وقتی اومد بیرون، در بیست و یک‌سالگی، ثروتمند بود! دنیا یه‌جور صدفه، منتها توُ رختخواب نمی‌شه بازش کرد!
Ati
دنیا یه‌جور صدفه، منتها توُ رختخواب نمی‌شه بازش کرد!
pejman
همیشه همین رو می‌خواسته‌م. یه آپارتمان از خودم داشته باشم، یه ماشین، و یه مشت زن. بااین‌همه باز هم منِ لعنتی تنهام.
Ati
می‌دونی رمز کارش چی بود؟ می‌دونست چی می‌خواد، رفت دنبالش، بهش رسید!
Ati
ساکت و مؤدب و جدی باش. آدم شوخ رو شاید همه دوست داشته باشن، اما کسی پول دستش نمی‌ده.
سـورن
همیشه تصمیم قاطع گرفته‌م که زندگیم رو بی‌خودی هدر ندم، اما هر بار که برمی‌گردم اینجا، متوجه می‌شم که تنها  کاری که کرده‌م این بوده که زندگیم رو هدر داده‌م.
محمد حسین
تصورش رو بکن! اسمش رو من روش گذاشتم. اسم هاوارد رو من روش گذاشتم.
محمد حسین
دنیا یه‌جور صدفه، منتها توُ رختخواب نمی‌شه بازش کرد!
ell
بیف: رؤیاهای اشتباهی داشت. همه‌شون، همه‌شون اشتباه بودن. هپی: (تقریباً آماده برای ستیزه با بیف) این حرف رو نزن! بیف: هیچ‌وقت نفهمید چه‌جور آدمیه.
صبا
دنیا یه‌جور صدفه، منتها توُ رختخواب نمی‌شه بازش کرد!
سـورن
مهم نیست چی می‌گی، مهم اینه که چه‌جوری بگی‌چون همیشه شخصیت آدمه که برنده‌ست.
سـورن
از کلان شروع کن تا به کلان ختم بشه. پنجاه‌تا بخواه.
سـورن
پدر اوج خوشحالیش مواقعیه که انتظار چیزی رو می‌کشه!
Faezeh ☕
شماها نمی‌فهمید: ویلی یه فروشنده بود. برای یه فروشنده، زندگی آخر خط نداره. اون پیچ توُ مهره نمی‌کنه، از قانون حرف نمی‌زنه، یا نسخه برای مریضیت نمی‌ده. یه مردیه که کیلومترها دور از خونه، در اوج غصه هم باشه، زندگیش بسته به یه لبخند و کفشیه که برق بزنه. و وقتی که دیگه کسی جواب لبخندش رو نده‌اون‌وقت زلزله می‌شه. کافیه چهارتا لک بیفته به کلاهت، دیگه کارت تمومه. هیچ‌کس جرئت نداره این مرد رو سرزنش کنه. فروشنده باید رؤیا ببافه، پسر. این ذات این رشته‌ست. بیف: چارلی، اون مرد نمی‌دونست کیه.
صبا
لیندا: روم‌روم نمی‌شه. چطوری می‌تونم به روش بیارم؟ هر   روز می‌رم پایین و اون لولهٔ لاستیکی رو برمی‌دارم. اما، وقتی برمی‌گرده خونه، دوباره می‌گذارم سر جاش. چطور می‌تونم کاری کنم بهش بر بخوره؟ نمی‌دونم چی‌کار کنم. هر   روز  می‌میرم و زنده می‌شم، بچه‌ها. یه چیزی رو بهتون بگم، هر فکری به سر اون بزنه، من می‌فهمم. شاید به نظر اُمل‌بازی و احمقانه بیاد، اما بهتون می‌گم: اون همهٔ زندگیش رو برای شما گذاشت،
bitii
دنیا یه‌جور صدفه، منتها توُ رختخواب نمی‌شه بازش کرد!
bitii
من نمی‌گم اون مرد بزرگیه. ویلی لومن هیچ‌وقت پول کلانی درنیاورد. هیچ‌وقت اسمش توُ روزنامه نرفته. بهترین شخصیت عالم نیست. اما آدمیزاده،
bitii
هپی: ولی به نظر من اگه تازه شروع کرده‌ی‌منظورم اینه که‌این کار آینده‌ای هم داره؟ بیف: بگذار  یه چیزی بهت بگم، هپ، من دیگه نمی‌دونم آینده چیه. دیگه نمی‌دونم‌چی قراره بخوام.
کاربر ۶۰۰۷۰۹۹
ویلی: تصورش رو بکن. یه عمر کار می‌کنی، قسط خونه می‌دی. آخرش که صاحبش شدی، دیگه کسی نیست توش زندگی کنه. لیندا: خب، عزیزم، زندگی همینه، باید بگذاری و بری. همیشه همین‌طور بوده.
Sara Keshavarz

حجم

۱۴۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

حجم

۱۴۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۴ صفحه

قیمت:
۷۸,۰۰۰
تومان