بریدههایی از کتاب هزار خورشید تابان
۴٫۵
(۶۲)
ننه گفت: «این حرف آویزه گوشت باشد، دخترم: مثل عقربه قطبنما که همیشه رو به شمال است، انگشت اتهام مرد همیشه یک زن را پیدا میکند. همیشه یادت باشد، مریم.»
razie NAZARI
«رازت را به باد بگو، اما ملامتش نکن که با درختها در میانش میگذارد.»
Mo0onet
یاد حرف ننه افتاد که زمانی گفته بود هر دانه برفی آه پرغصه زنی در یک گوشه دنیاست. هر آهی به آسمان میرود و ابر میشود و بعد به صورت دانههای کوچک خاموش روی مردم پایین میریزد.
گفته بود یادمان میآورد که ما زنها چطور رنج میبریم. چطور ساکت هر چه بر سر ما بریزد تحمل میکنیم.
Mo0onet
«دوست جوان من، حکایت کشور ما این است، یک مهاجم پس از مهاجم دیگر. مقدونیها، ساسانیان، عربها، مغولها، حالا هم که شورویها. اما ما مثل آن دیوارها هستیم. در هم شکسته، بدون هیچ قشنگی چشمگیری، اما هنوز سر پا. حقیقت ندارد، برادر؟»
Mo0onet
زنها توجه کنند:
همیشه در خانه میمانید. برای زنان صحیح نیست که بیهدف در خیابانها بگردند. اگر از خانه بیرون میآیید، باید یک محرم، یک خویشاوند مرد، همراهتان باشد. اگر در خیابان شما را تنها ببینند، کتک میخورید و به خانه فرستاده میشوید.
تحت هیچ شرایطی نباید صورتتان نمایان باشد. وقتی از خانه بیرون میآیید، باید برقع بپوشید. اگر سرپیچی کنید، سخت کتک میخورید.
آرایش ممنوع است.
جواهرات ممنوع است.
لباسهای چشمگیر نمیپوشید.
حرف نمیزنید، مگر اینکه چیزی از شما بپرسند.
چشمتان نباید به چشم مردها دوخته شود.
در ملاء عام نمیخندید. اگر بخندید، کتک میخورید.
ناخنها را لاک نمیزنید. اگر بزنید، یک انگشتتان قطع میشود.
مدرسه رفتن برای دخترها قدغن است، همه مدارس دخترانه بیدرنگ تعطیل میشود.
کار کردن برای زنها ممنوع است.
اگر جرم زنا ثابت شود، سنگسار میشوید.
گوش کنید، خوب گوش کنید. اطاعت کنید. اللهُ اکبر.
Mo0onet
پرتو مهتابها بر بامها نتوان شمرد
یا هزاران هور تابان در پس دیوارهاش.
razie NAZARI
ناشنیده گرفتن این جور حرف زدن، تحمل سرزنشها، تمسخر، توهینها، طوری از کنارش رد شدن که انگار چیزی جز گربهای خانگی نیست، برای مریم آسان نبود. اما پس از چهار سال ازدواج مریم بهروشنی میدانست وقتی زنی بترسد، چطور میتواند مدارا کند. و مریم میترسید.
Mo0onet
سنش هم آنقدر قد نمیداد که بیانصافی را دریابد و بفهمد به وجود آورنده حرامی مقصر است، نه خود حرامی که تنها گناهش به دنیا آمدن است.
Mo0onet
اینجا آینده مهم نبود و گذشته تنها این حکمت را در بر داشت: اینکه عشق سوء تفاهمی ویرانگر است و همدست آن، امید، سرابی جفا پیشه. و هر وقت این دو گل سمی در آن کشتزار سوخته جوانه میزد، مریم آنها را ریشهکن میکرد. آنها را از ریشه درمیآورد و پیش از اینکه پا بگیرند در گودالی میانداخت.
Mo0onet
راننده که خاکستر سیگارش را از شیشه بغل دست به بیرون میتکاند، گفت: «دوست جوان من، حکایت کشور ما این است، یک مهاجم پس از مهاجم دیگر. مقدونیها، ساسانیان، عربها، مغولها، حالا هم که شورویها. اما ما مثل آن دیوارها هستیم. در هم شکسته، بدون هیچ قشنگی چشمگیری، اما هنوز سر پا. حقیقت ندارد، برادر؟»
بابا گفت: «چرا! دارد.»
niktamz
در آن هفته لیلا به این نتیجه رسید که از تمام دشواریهایی که آدم باید با آن روبهرو شود، هیچ چیز به اندازه عمل ساده انتظار کشیدن مجازاتکننده نیست.
niktamz
مامان با صدای خشداری گفت: «بعضی روزها به تیکتاک ساعت در راهرو گوش میدهم. بعد فکر میکنم این همه تیکتاک، این همه دقایق، این همه ساعت و روز و هفته و ماه و سال منتظر من است. همه بدون آنها. بعد نفسم بند میآید، مثل اینکه کسی پا گذاشته باشد روی سینهام، لیلا. خیلی بیجان میشوم. چنان بیجان که دلم میخواهد گوشهای بکپَم.»
niktamz
حجم
۳۳۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۴۳۸ صفحه
حجم
۳۳۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۴۳۸ صفحه
قیمت:
۲۱۹,۰۰۰
۱۷۵,۲۰۰۲۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد