بریدههایی از کتاب ده غلط مشهور درباره اسرائیل
۳٫۹
(۷۰)
جوامع یهودی در مناطق مختلف جهان، در آن زمان فلسطین را همان سرزمین مقدسی که در تورات از آن یاد شده میدانستند. زیارت در یهودیت همان نقشی که در مسیحیت و اسلام دارد را دارا نبود اما با این وجود بعضی یهودیها سفر زیارتی [به اورشلیم] را بهعنوان وظیفهٔ [دینی] خود تلقی و در دستههای کوچکی بهعنوان زائر به این کشور سفر میکردند.
چنانکه یکی از فصلهای همین کتاب نشان خواهد داد، پیش از ظهور صهیونیسم، عمدتا مسیحیها بودند که بنا به دلایل کلیسایی [و اعتقاد به رجعت حضرت مسیح پس از استقرار یهودیها در فلسطین] تمایل داشتند یهودیها بهصورت دائمیتری در فلسطین سکونت پیدا کنند.
سیّد جواد
با نگاهی که ما امروز میتوانیم از بالا به قضیه داشته باشیم، به نظر میرسد هیچ راه گریزی از اینکه اقدامات اسرائیل در مناطق حومهای [و روستایی] فلسطین را «جنایت جنگی» بدانیم وجود ندارد. در واقع این اقدام نهتنها جنایت جنگی، بلکه «جنایت علیه بشریت» بوده است.
اگر کسی این واقعیت مستحکم [تاریخی] را نادیده بگیرد هیچوقت نخواهد توانست درک کند که در پشت نگاه و طرز رفتار اسرائیل نسبت به فلسطین و فلسطینیها (بهعنوان یک ساختار و جامعه) چه چیزی خوابیده است. جنایتی که رهبران جنبش صهیونیست، که حالا تبدیل شده بود به حکومت اسرائیل، مرتکب شدند، عبارت بود از پاکسازی نژادی. این فقط یک حرف ساده نیست، بلکه یک اعلام جرم با مفاهیم گستردهٔ سیاسی، حقوقی و اخلاقی است.
بیوتن
آیا واقعا یهودیها [پیش از تبعید اجباری،] ساکنین [باستانی] فلسطین بودند که شایستهاند به هر طریقی شده از «بازگشت» آنها به «وطنشان» حمایت شود؟
این افسانه اصرار دارد بگوید که یهودیهایی که در سال ۱۸۸۲ [بهعنوان اولین دسته از مهاجرین صهیونیست به فلسطین] وارد شدند، نسل [و نوادگان] همان یهودیانی بودند که رومیها در حوالی سال ۷۰ میلادی [پس از محاصرهٔ اورشلیم] آنها را از آنجا بیرون کردند. استدلال مقابل، این ارتباط تبارشناسانه را مورد تردید قرار میدهد. یک اثر پژوهشی بسیار سنگین علمی نشان داده که یهودیهایِ «فلسطین روم» در همان سرزمین باقی ماندند و ابتدا به مسیحیت تغییر کیش داده و بعدها هم مسلمان شدند.
amir ataei
استعمار وطنگزین را میتوان بهعنوان حرکت اروپاییها بهسمت دیگر بخشهای جهان برای ساختن ملتهای «سفیدپوستِ» تازه توصیف کرد، در جاهایی که مردم بومی، زمانی پادشاهیهای خودشان را داشتند. این ملتها تنها در صورتی امکان ساخته شدن داشتند که وطنگزینان، دو منطق را به کار میگرفتند: منطق حذف (یعنی خلاص شدن از دست مردم بومی با تمامی وسایل ممکن، از جمله قتل عام) و منطق «نا-انساننمایی» (یعنی در نظر گرفتن غیراروپاییها بهعنوان افراد پست و درجه دو که بنابراین، شایستهٔ برخورداری از حقوقی مساوی با وطنگزینان نخواهند بود).
صادق
تا سال ۱۹۴۵، صهیونیسم توانسته بود بیش از نیم میلیون وطنگزین را به فلسطین (که جمعیتش در حدود ۲ میلیون نفر بود) جذب کند. برخی از این مهاجرین با اجازهٔ حکومت قیمومیت و بعضیها هم بدون اجازه آمده بودند. جمعیت بومی نه مورد مشورت قرار گرفته بود و نه مخالفتش با پروژهٔ تبدیل کردن فلسطین به یک دولت یهودی مورد توجه واقع شده بود. وطنگزینان موفق شده بودند یک دولت در دولت تشکیل دهند که تمامی زیرساختهای ضروری را [در دل خود] بنا کرده بود، ولی در دو جنبه ناکام مانده بود.
آنها موقف شده بودند تنها ۷ درصد از خاک این سرزمین را [بهصورت مشروع] خریداری کنند که برای برپایی کشوری در آینده کافی نبود. از این گذشته، آنها همچنان اقلیت بودند (یک سوم جمعیت کشوری که میخواستند بهصورت اختصاصی و منحصراً برای ملت آنها باشد).
علی پورمیرزایی
هیئتی که از سوی سازمانهای اولیهٔ صهیونیسم به فلسطین اعزام شده بود برای همکاران خود در آن سازمانها گزارش فرستادند: «عروس، زن زیبایی است، ولی با مرد دیگری ازدواج کرده است!»
۱۲۱۲
این کتاب را یک یهودیِ اسرائیلی نوشته که همانقدر که به جامعهٔ فلسطینیها اهمیت میدهند برای جامعهٔ خودش هم اهمیت قائل است.
amir ataei
فصل اول، فلسطین را در عصرِ ورود صهیونیسم در اواخر قرن نوزدهم به تصویر میکشد. در اینجا، افسانه، فلسطین را بهعنوان سرزمینی خالی، بایر و شبهکویر به تصویر کشیده که صهیونیستها وارد شده و آن را آباد و متمدن کردند. استدلالِ مقابل این افسانه، تصویری از یک جامعهٔ بسیار قدیمی و پررونق را به تصویر میکشد که در یک روند پرشتاب مدرنسازی و ملتسازی [پس از فروپاشی عثمانی] قرار داشت.
افسانهٔ «فلسطین، سرزمین بدون ملت»، یک افسانهٔ دوقلو و مشهور هم دارد که عبارت است از افسانهٔ «[یهود،] ملت بدون سرزمین» که موضوع فصل دوم را تشکیل میدهد. آیا واقعا یهودیها [پیش از تبعید اجباری،] ساکنین [باستانی] فلسطین بودند که شایستهاند به هر طریقی شده از «بازگشت» آنها به «وطنشان» حمایت شود؟
amir ataei
کاملا برعکس تصویر بیابانیای که از فلسطین ارائه میشود، این کشور در آن زمان یکی از مناطق سرسبز «بلاد شام» و یکی از مناطق سرسبز «مشرق زمین» به حساب میآمد. درست در همان زمان، فلسطین دارای یک صنعت کشاورزی غنی و پربار هم بود، شهرهای کوچک و شهرهای تاریخی [نظیر قدس و بیت لحم] در عصر رسیدن صهیونیسم [به فلسطین]، نیازهای جمعیتی حدودا نیم میلیون نفریِ [ساکنانشان] را تامین میکردند
Elham14
نکتهٔ قابل توجه اینکه این دستهٔ یهودی [ساکن فلسطین] در آن زمان خودشان در برابر ایدههایی که از طرف جنبش صهیونیسم ترویج میشد، مقاومت میکردند.
Elham14
مقامات اسرائیلی خیلی بیپرده و صریح به همتایان آمریکایی خود اعلام کردند که طرح آنها عبارت است از نگه داشتن اقتصاد باریکهٔ غزه «در آستانهٔ فروپاشی».
takhtary
چنانکه یوناتان مندل در توضیح این مطلب مینویسد:
«درصد دقیق یهودیها [ی ساکن فلسطین] تا پیش از ظهور صهیونیسم، روشن نیست. در هر حال، این رقم احتمالا چیزی بین دو تا پنج درصد بوده است. طبق اسناد دورهٔ عثمانی، کل جمعیت ساکن در جایی که امروزه اسرائیل/فلسطین خوانده میشود، در سال ۱۸۷۸، ۴۶۲.۴۶۵ نفر بودند. از این تعداد، ۴۰۳.۷۹۵ نفر (یعنی ۸۷ درصد) مسلمان، ۴۳.۶۵۹ نفر (یعنی دَه درصد) مسیحی و ۱۵.۰۱۱ نفر (یعنی سه درصد) یهودی بودهاند.
f.b
فلسطین، همیشه سرزمینی مابین دریا تا رودخانه بوده است. هنوز هم همینطور است. تغییر داراییهای فلسطین نه با جغرافیا، بلکه با جمعیتشناسی مشخص شده است. جنبش وطنگزین که در اواخر قرن نوزدهم به فلسطین وارد شد، حالا نیمی از جمعیت فلسطین را تشکیل میدهد و کنترل [و حاکمیت] آن نیمهٔ دیگر [یعنی فلسطینیهای بومی] را از طریق فضایی مرکب از یک ایدئولوژی نژادپرستانه و سیاستهای مبتنی بر تبعیض نژادی در دست دارد. مسئلهٔ صلح، مربوط به تغییرات جمعیتشناسانه و یا طراحی مجدد نقشهها نیست. مسئلهٔ صلح، حذف این ایدئولوژیها و سیاستهاست.
وحید
تحقیقات آنها نشان میدهد که در طول چند قرن [متوالی]، فلسطین نهتنها تبدیل به بیابان نشده بود، بلکه یک جامعهٔ پررونق عرب به حساب میآمد که اکثر ساکنینش هم مسلمان و غالباً روستانشین بودند و البته [این کشور] دارای یکسری مراکز شهری پرجنبوجوش هم بود.
takhtary
اثر روزنامهنگار بریتانیایی جِی. اِم. اِن. جفریز است و «فلسطین: حقیقت [ماجرا]» نام دارد. نویسندهٔ این اثر، در بیش از ۷۰۰ صفحه تشریح میکند که چه [مسائل و اندیشههایی] در پسزمینهٔ اعلامیهٔ بالفور قرار داشته است.
این اثر، به لطف ارتباطات شخصی جفریز و دسترسی او به دامنهٔ وسیعی از اسنادی که امروز دیگر وجود ندارند، آشکار میکند که دقیقاً چه کسانی در وزارات دریاداری، ارتش و حکومت بریتانیا به دنبال این اعلامیه بودند، و چرا. جفریز در کتاب خود نشان میدهد که مسیحیهای طرفدار صهیونیسم در مورد ایدهٔ حمایت بریتانیا از روند استعمار در فلسطین، از خود صهیونیستها هم شور و حرارت بسیار بیشتری داشتهاند.
takhtary
این خاخامهای [حامی صهیونیسم] نهتنها از یهودیها میخواستند که اروپا را ترک کنند [و به فلسطین بروند] بلکه با قاطعیت اظهار میکردند که این نه فقط یک وظیفهٔ ملی بلکه وظیفهٔ مذهبی یهودیان است که فلسطین را از طریق [تملک زمین] و کشاورزی در خاکش، تبدیل به مستعمره کنند (هیچ عجیب نیست که اثری از ساکنین بومی سرزمین فلسطین در نوشتههای آنها به چشم نمیخورد).
takhtary
از همان نخستین روزها، مقاومت فلسطینیها اینطور به تصویر کشیده شد که از «نفرت از یهودیها» سرچشمه میگیرد. فلسطینیها متهم میشدند که به واسطهٔ همان نفرت از یهودیها، یک جریان تروریستیِ یهودستیزانه (که اَشکال مختلفی دارد) راه انداختند که آغاز آن به وقتی بازمیگشت که اولین وطنگزینان به فلسطین رسیدند و این روند تا زمان تاسیس دولت اسرائیل ادامه یافت.
takhtary
او در نوامبر ۱۹۶۶ یک پیمان دفاعی مشترک با سوریه امضا و اعلام کرد اگر اسرائیل به سوریه حمله کند به کمک این کشور خواهد آمد.
اما در آپریل ۱۹۶۷ تنشها در مرزهای اسرائیل و سوریه به بالاترین حد خود رسید. اسرائیل در بلندیهای جولان حملهای به نیروهای سوری صورت داد، حملهای که به گفتهٔ رئیس ستاد کل ارتش اسرائیل اسحاق رابین، برنامهریزی شده بود تا «سوریه را تحقیر کند.»
takhtary
اسرائیل در پنجم ژوئن ۱۹۶۷ [پانزدهم خرداد ۱۳۴۶] حمله به تمامی همسایههای عربش را آغاز کرد.
takhtary
جامعهٔ جهانی انتظار داشت اسرائیل مناطقی را که تصرف کرده، در مقابل صلح [به فلسطینیها] برگرداند. دولت اسرائیل میخواست با مصر در خصوص آیندهٔ شبهجزیرهٔ سینا و با سوریه در خصوص بلندیهای جولان مذاکره کند، ولی قصدی برای مذاکره در خصوص کرانهٔ باختری و باریکهٔ غزه نداشت. نخستوزیر وقت اسرائیل لِوی اِشکول در یک کنفرانس خبری کوتاه در سال ۱۹۶۷ فقط در همین حد مطلب را باز کرد.
takhtary
چیزی که ما در اختیار داریم صحبتهای صریح چند نفری از شحصیتهای [اسرائیلی] است که برجستهترینشان هم دان باولی است. او در یک گروه ارشد از مقامات دولتی عضویت داشت که مسئولیت تهیهٔ راهبرد در خصوص کرانهٔ باختری و باریکهٔ غزه به آنها واگذار شده بود.
باولی [در کتاب خود] گزارش میکند که عدم تمایل به مذاکره، خصوصا دربارهٔ کرانهٔ باختری، برجستهترین قسمت سیاست اسرائیل در آن زمان بود (و من اضافه میکنم: تا همین الان هم هست)
takhtary
پس از اشغال، حاکم جدید [کرانهٔ باختری و غزه، یعنی اسرائیل] فلسطینیهای کرانهٔ باختری و باریکهٔ غزه را در یک برزخ غیرممکن [و تحملناپذیر] محدود کرد: آنها نه آواره بودند، نه شهروند، آنها ساکنین بدون تابعیت و غیرشهروند بودند، و همچنان هم هستند.
takhtary
اگر یک سرباز صفر، یا واحد نظامی او یا فرماندهانشان، تصمیم میگرفتند خانهٔ فلسطینیها را ویران کنند یا آنها را ساعتها در ایستبازرسی نگه دارند یا آنان را بدون حکم دادگاه زندانی کنند، دست فلسطینیها به هیچجا نمیرسید و هیچ کاری نمیتوانستند بکنند.
در تکتک لحظات ۱۹۴۸ به بعد تا همین امروز، همیشه دستهای از فلسطینیها در حال تجربهٔ چنین رفتارهایی بودهاند.
takhtary
مدتها بعد از فروکش کردن آتش نبردهای ۱۹۴۸، روستانشینان الغابسیة، اقرث، [کَفر] برعم، قدیتا، الزیتون و بسیاری روستاهای دیگر فریب داده شدند تا خانههای خود را «[فقط] برای دو هفته» ترک کنند. ارتش مدعی بود به زمینهای آنها برای تمرین و آموزش نیاز دارد، ولی وقتی برگشتند یا دیدند که روستاهایشان بهکلی از صحنهٔ وجود محو شده یا آنکه آن را به کسان دیگری دادهاند.
takhtary
کشور، در خصوص آوارههایی که تلاش میکردند زمین خود، محصولات کشاورزی و دامهایشان را دوباره به دست آوردند، سیاست «شلیک به قصد کشت» را در پیش گرفته و یک جنگ استعمارگرانه را هم برای سرنگونی رژیم ناصر در مصر ترتیب داده بود
takhtary
قانون بازگشت، بهصورت خودکار به تکتک یهودیهای سراسر جهان، فارغ از اینکه این زن یا مرد در کجا به دنیا آمده باشند، تابعیت اسرائیلی میدهد. این قانون به طرز وقیحانهای یک قانون غیردموکراتیک است، چون همراه است با رد کامل حق بازگشت فلسطینیها (یعنی حقی که از جهت بینالمللی در قطعنامهٔ ۱۹۴ مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۸ به رسمیت شناخته شده).
این عدم پذیرش، به این معناست که به شهروندان فلسطینیِ اسرائیل اجاره نمیدهد که با اقوام نزدیک خود یا آنهایی که در سال ۱۹۴۸ اخراج شدند، [دوباره] کنار هم در یکجا جمع شوند.
takhtary
باتوجه به رفتار دولت یهودی در قبال دو گروه از فلسطینیها (آوارگان و جامعهٔ فلسطینیهای داخل اسرائیل) این کشور نمیتواند حتی با هیچ خیالپردازی گستردهای، یک «دموکراسی» تلقی گردد. اما آشکارترین چالشی که در مسیر این تلقی وجود دارد، رفتار بیرحمانهٔ اسرائیل در خصوص یک گروه دیگر از فلسطینیها است: آنهایی که از سال ۱۹۶۷ به بعد تحت حاکمیت مستقیم یا غیرمستقیم اسرائیل در قدس شرقی، کرانهٔ باختری و باریکهٔ غزه زندگی کردهاند.
takhtary
بدترین قسمت این «اشغالگری منورِ» مفروض، روشهای دولت در مدیریت این مناطق بود.
در ابتدا، منطقهٔ [اشغالی] به مناطق «عربنشین» و مناطق نامزدِ «یهودینشینی» تقسیم شدند. مناطق عربنشین که جمعیت فلسطینی در آنها متراکم بود، توسط همکاران فلسطینیِ اسرائیلیها، بهصورت خودمختار ولی ذیل یک حکومت نظامی، اداره می شدند. این رژیم تا سال ۱۹۸۱ همچنان برقرار بود و تنها در آن سال بود که یک ساختار اداری غیرنظامی جایگزین آن شد.
اما آن مناطق دیگر، یعنی همان فضاهای نامزد «یهودینشینی»، استعمار شدند و در آن شهرکهای وطنگزینانهٔ یهودی و پایگاههای نظامی تاسیس شد.
takhtary
چیزی که هر پروژهٔ استعماریای در درجهٔ اول نیاز دارد، عبارت است از زمین. در مناطق اشغالی [کرانهٔ باختری و باریکهٔ غزه] زمین فقط از طریق سلب مالکیت و مصادرهٔ بسیار گستردهٔ اراضی، بیرون کردن مردم از جایی که چندین نسلشان در آن زندگی کرده بودند، و محدود کردن آنها در مناطق محاصرهشدهای با شرایط دشوار زندگی میسر شد.
takhtary
کشور اسرائیل به این دیدگاه چسبیده که یک اشغالگرِ خیراندیش است. استدلال «اشغالگری منور»، به عقیدهٔ متوسط شهروندان یهودی در اسرائیل، این را میگوید که شرایط فلسطینیها تحت اشغال بسیار بهتر از [شرایط پیش از اشغال آنها یا شرایط آنها بعد از استقلال] است و فلسطینیها در کل دنیا حتی یک دلیل هم برای مقاومت در برابر این اشغالگری ندارند چه برسد که بخواهند مقاومت مسلحانه کنند. اگر شما یک طرفدار بیقید و شرط اسرائیل در خارج از کشور باشید، این فرضیات را هم خواهید پذیرفت.
takhtary
حجم
۶۶۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۶۶۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۳۲,۵۰۰۵۰%
تومان