بریدههایی از کتاب جنوب بدون شمال
۲٫۵
(۴۰)
با ولگردها راحتترم، چون خودم هم سرگردانم. از قانون، اخلاقیات، ادیان و قواعد دل خوشی ندارم. دوست ندارم همرنگ جماعت باشم.
پویا پانا
بوی گند بشریت عالم رو برداشته، مگه نه؟
Mana
دنیا جای عشّاق نیست و هیچوقت هم نمیشود.
پویا پانا
آدم در آمریکا باید برنده باشد، هیچ راه فراری نیست، باید به خاطر هیچ هم جنگید.
پویا پانا
«معنی زندگی دردسر است.»
پویا پانا
در سال ۱۹۶۹، در چهل و نهسالگی، پیشنهاد جان مارتین، ناشر معروف بلَک اسپارو را پذیرفت و شغل خود را در ادارهٔ پست رها کرد تا تماموقت به کار نویسندگی بپردازد. او آن زمان در نامهای نوشت: «من دو انتخاب دارم ـ در ادارهٔ پست بمانم و دیوانه شوم یا آنجا را ترک کنم و بنویسم و از گرسنگی هلاک شوم. من تصمیم گرفتهام از گرسنگی هلاک شوم.»
کاربر حسن ملائی شاعر
بوکوفسکی سال ۱۹۹۴ در هفتاد و سهسالگی در سن پدرو، کمی پس از اتمام آخرین رمانش عامهپسند درگذشت. روی سنگ قبر او نوشته شده: "سعی نکن"، عبارتی که بوکوفسکی در یکی از اشعارش به کار برد که نصیحتی است به نویسندگان و شعرای تازهکار دربارهٔ الهام و خلاقیت. او در یکی از نامههایش به جان ویلیام کورینگتون این عبارت را بدینگونه توضیح داد: «کسی در جایی از من پرسید: تو چه کار میکنی؟ چطور مینویسی و خلق میکنی؟ من به او جواب دادم: کاری نمیکنی. سعی نمیکنی. این مورد خیلی مهم است: سعی نکن، نه برای پول، نه خلق هنر یا جاودانگی. فقط صبر کن و اگر هیچ اتفاقی نیفتاد باز هم صبر کن. خلاقیت مثل یک سوسک بالای دیوار میماند. صبر میکنی بیاید پایین دم دستت. وقتی به اندازهٔ کافی نزدیک شد، دست دراز میکنی میزنی توی سرش و میکشی یا اگر خوشت آمد، آن را حیوان دستآموز خود میکنی.»
پویا پانا
ساختمانهای قدیمی آجری را یادم هست، پرستارهای بیخیال و سرحال، دکترهایی که میخندیدند و همه چیز برایشان آماده بود. آنجا بود که فهمیدم بیمارستانها محل کلاهبرداریاند، دکترها در آنجا مثل پادشاهاناند و مریضها اندازهٔ گه هم ارزش ندارند و بیمارستانها را درست کردهاند تا دکترهای پرمدعا با لباسهای سفید آهاردار و اتوکشیده به همه ریاست کنند. آنها به پرستارها هم دستور میدادند: دکتر، دکتر، دکتر.
پویا پانا
بوکوفسکی میگوید از شش تا یازدهسالگی پدرش سه بار در هفته او را با شلاق میزد. به گفتهٔ او چنین شرایطی ذوق نویسندگی را در او بیدار کرد، زیرا توانست زجری را که شایستهاش نبود درک کند. همانطور که بوکوفسکی بزرگتر میشد، افسردگی سبب شد نافرمانتر شود و با چنان لحنی دربارهٔ چنین موضوعاتی بنویسد.
دوست صمیمی بوکوفسکی، ویلیام بالدی مولیناکس، که در رمان ساندویچ ژامبون به اسم الی لاکراس، پسر یک جراح دائمالخمر، تصویر شده است در اوایل بیستسالگی او را با الکل آشنا کرد. بوکوفسکی بعدها نوشت: «این (الکل) تا مدتها به من کمک کرد.»
پویا پانا
به هر حال، هر از گاهی آدم به کسی نیاز دارد، حتی اگر دلیلش صرفاً تنها نبودن باشد.
خانوم ارل گری
اما نمیتوانستیم از قانون حرف بزنیم، چون وقتی آدم پول ندارد قانون به کار نمیآید.
هومن مرتضوی
طرف خودش هم قیافه نداشت، هیچچیز خوبی نداشت، اما گاهی که آدمهای حقیر مدت زیادی در جایی میمانند برای خودشان شأن و مرتبهای کسب میکنند.
omid
نمیتوانستیم از قانون حرف بزنیم، چون وقتی آدم پول ندارد قانون به کار نمیآید.
omid
یک یخچال پر از نوشیدنی پشت من است. دست دراز میکنم و یک نوشیدنی برمیدارم. مینشینم و شعرخوانی را شروع میکنم. هر کدام از حاضران دو دلار پرداختهاند. آنها آدمهای خوبیاند. ظاهر بعضی از آنها خصمانه است. یکسومشان از من متنفرند، یکسوم دوستم دارند و یکسوم دیگر از همه جا بیخبرند. چند شعر دارم که میدانم نفرتشان را زیاد میکند. مخالف داشتن خوب است، آدم را سرحال میآورد.
سورینام
پرل هاربر یادن هست؟
Shahab Abroshan
در سال ۱۹۶۹، در چهل و نهسالگی، پیشنهاد جان مارتین، ناشر معروف بلَک اسپارو را پذیرفت و شغل خود را در ادارهٔ پست رها کرد تا تماموقت به کار نویسندگی بپردازد. او آن زمان در نامهای نوشت: «من دو انتخاب دارم ـ در ادارهٔ پست بمانم و دیوانه شوم یا آنجا را ترک کنم و بنویسم و از گرسنگی هلاک شوم. من تصمیم گرفتهام از گرسنگی هلاک شوم.»
پویا پانا
من پیش روانشناس نمیروم. آنها به درد نمیخورند و خیلی ازخودراضیاند،
پویا پانا
«من دو انتخاب دارم ـ در ادارهٔ پست بمانم و دیوانه شوم یا آنجا را ترک کنم و بنویسم و از گرسنگی هلاک شوم. من تصمیم گرفتهام از گرسنگی هلاک شوم.»
اسماعیل فرمانی
"بیشتر از اونکه عاشق تنفر باشم از عشق متنفرم."
خانوم ارل گری
هیچ مشکلی نداشت: فقط مادرش را میخواست که او هم مرده بود.
Ailin_y
اما چند شعر خوب یا چند شعر بد تحت تأثیر مستی شدید نوشتهام، وقتی نمیدانستم یک لیوان دیگر بهتر بود یا یک تیغ که به زندگیام خاتمه بدهم.
Ailin_y
خدا در اینجور جاها خیلی پرطرفدار میشود. وقتی آدمها به خیطی میخورند، بدجوری یاد خدا میافتند.
Massoume
ترسو بودیم چون نمیخواستیم زندگی کنیم. آنقدرها هم عاشق زندگی نبودیم، ولی در هر حال میخواستیم زنده بمانیم.
marzieh
نمیتوانستیم از قانون حرف بزنیم، چون وقتی آدم پول ندارد قانون به کار نمیآید.
پویا پانا
تلویزیون را روشن کردم و یک مشت دکتر و پرستار را دیدم که مزخرف میگفتند. هرگز به هم نزدیک نمیشدند. بیخود نبود که دردسر داشتند. فقط حرف میزدند، بحث میکردند، مزخرف میگفتند و تحقیق میکردند. خوابم برد.
پویا پانا
«وقتی آدم تمام عمرش را در یک شهر زندگی کند، همه را میشناسد. تمام اطراف را چشمبسته تشخیص میدهد. آدم میداند که کجاست...
اسماعیل فرمانی
خب بگذارید برایتان بگویم، من مردیام با مشکلات فراوان و بیشترشان را خودم به وجود آوردهام. منظورم در زمینهٔ جنس مخالف و تفریح و خصومت با هر گروهی است و هر چه گروه بزرگتر باشد، حس دشمنی من هم بیشتر میشود. پشت سرم میگویند منفی، عبوس و افسردهام.
همیشه کسانی را به یاد میآورم که سرم داد زدند: «لعنتی تو خیلی منفی هستی! زندگی زیبا هم میشود!»
به گمانم درست میگویند، بهخصوص اگر بقیه آرامتر صحبت کنند اینطور میشود، اما میخواهم راجع به پزشکم برایتان تعریف کنم. من پیش روانشناس نمیروم. آنها به درد نمیخورند و خیلی ازخودراضیاند، اما یک پزشک خوب اغلب از آدم چندشش میشود یا دیوانه است که به این ترتیب خیلی جالبتر هم است.
1984
همه بیوقفه در عذاباند، حتی آنهایی که وانمود میکنند مشکلی ندارند.
Mana
میدانید، گاهی اگر آدم به آنچه انجام میدهد اعتقادی نداشته باشد میتواند خیلی بهتر عمل کند،
خانوم ارل گری
همینگوی گفت: «اما آدمها روشنفکر میشن تا مستأصل نشن.»
خانوم ارل گری
حجم
۱۶۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۱۶۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۱۳۲,۰۰۰
تومان