بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همه ‌چیز به فنا رفته | طاقچه
تصویر جلد کتاب همه ‌چیز به فنا رفته

بریده‌هایی از کتاب همه ‌چیز به فنا رفته

نویسنده:مارک منسون
ویراستار:سارا بحری
امتیاز:
۳.۶از ۳۹ رأی
۳٫۶
(۳۹)
رئیسی که به‌خاطر اشتباه کارمندش فداکاری می‌کند و خود را مقصر جلوه می‌دهد، مادری که به‌خاطر شادی فرزندش از شادی خود می‌گذرد، دوستی که حرفی را به شما می‌گوید که نیاز دارید بشنوید، بااینکه باعث ناراحتیتان می‌شود. همین آدم‌ها هستند که مانع فروپاشی دنیا می‌شوند. بدون آنها، احتمالاً همهٔ ما به فنا خواهیم رفت.
Dexter
شاید بتوانیم بگوییم فلسفهٔ دعا کردن نیز همین است. شما دعا نمی‌کنید که به خدا بگویید: «درست است، من فوق‌العاده هستم!» خیر. درحقیقت، دعا مثل یک دفتر سپاسگزاری است: «خدایا! بااینکه گاهی از زندگی‌ام بدم می‌آید، ولی ممنون که من را آفریدی. به‌خاطر افکار و اعمال بدم شرمنده‌ام.»
Dexter
«بیش از حد سخن گفتن دربارهٔ خودتان، می‌تواند راهی برای پنهان کردن شخصیت حقیقی‌تان باشد.»
Hooman.kia
تنها راه واقعی رسیدن به آزادی و تنها شکل اخلاقی آزادی، خودمحدودسازی است.
Dexter
تبدیل شدن به یک شخص جدید، بدون سوگواری برای از دست دادن شخص قبلی، امکان ندارد.
baran
اگر در استارباکس کار می‌کردم، به‌جای نوشتن نام مشتری‌ها روی لیوان‌های قهوه، متن زیر را می‌نوشتم: «شما و همهٔ آدم‌هایی که دوستشان دارید، روزی خواهید مرد. پس از مرگ شما، فقط گروه کوچکی از افراد، مدتی بسیار کوتاه، از شما و کارها و حرف‌هایتان یاد می‌کنند. این حقیقت تلخ زندگی است. افکار و کارهای شما، چیزی به‌جز فراری ماهرانه از این حقیقت نیست. ما مثل ذرات گردوخاکی هستیم که روی توپ آبی‌رنگ وسط کهکشانی بی‌نهایت، پرسه می‌زنیم. تصور می‌کنیم مهم هستیم. برای خودمان هدف اختراع می‌کنیم، ولی هیچی نیستیم. از قهوهٔ لعنتی‌تان لذت ببرید.»
helya.B
شدت واکنش احساسی ما نسبت به مشکلاتمان، براساس بزرگی آنها تعیین نمی‌شود. در واقع، ذهن ما مشکلاتمان را بزرگ (یا کوچک) می‌کند تا با میزان اضطرابی که توقع داریم تجربه کنیم، همخوانی داشته باشد.
Dexter
راهی برای فرار از تجربهٔ درد وجود ندارد، زیرا درد، خودِ تجربه است.
Amir Mahdi
اگر بتوانید روی اعتمادبه‌نفس پایین مردم کار کنید، تقریباً هر چیزی را که به آنها معرفی کنید، می‌خرند.
Amir Mahdi
سه راهب از ماشین خارج شدند. یکی از آنها بالشچه‌ای را در خیابان، در مرکز چهارراه قرار داد. راهب دوم که مردی مسن‌تر به نام تچ کوانگ دوک بود، به سمت بالشچه رفت و چهارزانو روی آن نشست، چشم‌هایش را بست و شروع به مراقبه کرد. راهب سوم صندوق‌عقب ماشین را باز کرد و یک بشکهٔ نوزده لیتری حاوی بنزین را درآورد. بشکه را به سمت جایی که کوانگ دوک نشسته بود برد و آن را روی او خالی کرد تا سرتاپای پیرمرد به بنزین آغشته شود. مردم جلوی دهانشان را گرفتند. برخی هم که از چشم‌هایشان به‌خاطر سوزش ناشی از بخار بنزین اشک جاری شده بود، صورتشان را پوشاندند. سکوت ترسناکی آن چهارراه شلوغ را فرا گرفته بود. رهگذران ایستادند. پلیس‌ها نمی‌دانستند چه‌کار کنند. هوا سنگین شده بود. اتفاق مهمی در آستانهٔ رخ دادن بود. همه منتظر ماندند. کوانگ دوک درحالی‌که از ردایش بنزین می‌چکید، با چهره‌ای آرام دعای کوتاهی خواند و با خون‌سردی یک کبریت برداشت و بدون اینکه از حالت چهارزانو خارج شود یا چشم‌هایش را باز کند، آن را روی آسفالت کشید و خودش را آتش زد.
Dexter
بچه‌های کوچک، موجودات ظالمی هستند. آنها همواره در درک هر چیزی که همان لحظه برایشان دردناک یا لذت‌بخش نباشد، مشکل دارند. نمی‌توانند احساس همدلی کنند. نمی‌توانند خود را جای شما بگذارند. تمام چیزی که می‌دانند این است که آن بستنی لعنتی را می‌خواهند.
Dexter
این جهان چه کاری انجام داده است که لایق وجود تو باشد؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دموکراسی مدرن، با این فرض بنیان گذاشته شد که هر فرد عادی، یک عوضیِ خودخواه و متوهم است، و تنها راه ما برای حفاظت از خودمان در برابر خودمان، این است که نظام‌هایی را خلق کنیم که آن‌قدر به یکدیگر وابسته و مرتبط باشند که هیچ شخص یا گروهی نتواند تمام و کمال بر سایر جمعیت مسلط شود.
Dexter
چنانچه شکاف‌های اخلاقی مدتی طولانی باز بمانند، عادی می‌شوند. این شکاف‌ها به انتظارات پیش‌فرض ما تبدیل می‌شوند و خود را میان سلسله‌مراتب ارزش‌های ما می‌چپانند. اگر شخصی ما را کتک بزند و هرگز نتوانیم ضربات او را جبران کنیم، مغز احساسی‌مان به نتیجه‌ای شگفت‌آور می‌رسد: ما سزاوار کتک خوردن هستیم.
Dexter
هرچه دنیا بهتر شود، ما هم چیزهای بیشتری برای از دست دادن خواهیم داشت. و هرچه چیزهای بیشتری برای از دست دادن داشته باشیم، کمتر احساس می‌کنیم دلیلی برای امیدوار بودن داریم.
Dexter
وقتی کسی به ما آسیبی می‌زند، معمولاً اولین واکنش ما این است که «او یک آدم عوضی است و حق با من است» اما اگر نتوانیم تعادل برقرار کنیم و حق خود را بگیریم، مغز احساسی، فقط توضیح جایگزین موجود را باور می‌کند و می‌پذیرد: «من یک آدم عوضی هستم و حق با اوست».
Dexter
همهٔ ما نیاز داریم به چیزی معتقد باشیم. بدون ایمان، امیدی وجود ندارد. انسان‌های بی‌دین با شنیدن کلمهٔ «ایمان» حالت تدافعی به خود می‌گیرند، درحالی‌که داشتن «ایمان» اجتناب‌ناپذیر است. علوم و شواهد، مبتنی بر تجربیات گذشته هستند. امید، مبتنی بر تجارب آینده است. و شما همواره باید درجه‌ای از ایمان را داشته باشید تا به امید اتفاقی در آینده زندگی کنید.
Dexter
موفق نبودن والدین و معلم‌ها در این امر، معمولاً به این خاطر است که خودشان هنوز در مرحلهٔ ارزش‌های نوجوانی گرفتار هستند. آنها هم دنیا را به شکل مبادله‌ای می‌بینند. آنها هم عشق را برای شهوت، وفاداری را برای محبت، و احترام را برای اطاعت مبادله می‌کنند.
Dexter
دومین اتفاق این است که ما مستعد یک‌سری رفتار اعتیادگونهٔ سطح پایین می‌شویم، -بی‌اختیار موبایل، ایمیل و اینستاگرام خود را بررسی می‌کنیم؛ بی‌اختیار، سریال‌هایی را که دوست نداریم در شبکهٔ نت‌فلیکس تا آخر می‌بینیم؛ مقالات خشم‌برانگیز را بدون اینکه بخوانیم به اشتراک می‌گذاریم؛ دعوت به مهمانی‌ها و رویدادهایی را می‌پذیریم که از بودن در آنها لذت نمی‌بریم؛ از روی تمایل سفر نمی‌کنیم، بلکه فقط می‌خواهیم بگوییم ما هم به این سفر رفته‌ایم. رفتار بی‌اختیاری که با هدف کسب تجربهٔ بیشتر انجام می‌گیرد، آزادی نیست - مجدداً، به‌نوعی مخالف آن است.
Dexter
درک ماشین‌ها از خیر و شر احتمالاً فراتر از درک ما خواهد بود.
Dexter
کسی که برای روز بعدش برنامهٔ مهمی داشته باشد، ساعت دو بامداد پای تلویزیون نمی‌نشیند.
Amir Mahdi
فرضیهٔ کلاسیک بیان می‌کند، اگر شخصی در زندگی‌اش نامنظم، سرکش و شرور است، به این دلیل است که نمی‌تواند احساساتش را سرکوب کند، اراده‌ای ضعیف دارد یا کلاً به فنا رفته است. فرضیهٔ کلاسیک، داشتن احساسات و اشتیاق را نقص می‌داند، مثل اختلالی در روان انسان که باید بر آن غلبه شود و از درون اصلاح گردد.
Dexter
ما تسلیم شدن در برابر احساساتمان را نوعی شکست اخلاقی و عدم خویشتن‌داری را نشانه‌ای از ضعف شخصیت می‌دانیم. و در مقابل، افرادی را که احساساتشان را سرکوب می‌کنند، تحسین می‌کنیم. ما به‌شدت طرفدار ورزشکاران، تاجران و رهبرانی هستیم که مثل یک ربات، بی‌احساس هستند و فقط بازدهی بالایی دارند. اگر مدیر یک شرکت شب‌ها در محل کارش بخوابد و برای شش هفته به دیدار فرزندانش نرود، به این می‌گویند عزم راسخ. می‌بینید، همه می‌توانند موفق شوند.
Dexter
اگر شهاب‌سنگی به یک روستا برخورد کند و نیمی از مردم آن را بکشد، از دید انسان خشکه‌مقدس، علت آن گناهکار بودن اهالی آن روستا بوده است. اما آتئیست، دلیل این واقعه را فرازمینی می‌داند (که البته خود این هم نمونه‌ای از باور مبتنی بر ایمان است)، از دید انسان لذت‌گرا، این اتفاق دلیلی است تا بیشتر خوش‌گذرانی کنیم، زیرا هر لحظه ممکن است بمیریم. سرمایه‌دار هم با نگاه به این فاجعه، به این فکر می‌افتد که درزمینهٔ تکنولوژی‌های دفاع در برابر شهاب‌سنگ سرمایه‌گذاری کند.
Dexter
جهش به دورهٔ بزرگسالی باتکیه بر ایمان، علاوه بر نیاز به داشتن قدرت تحمل درد، مستلزم شجاعت است تا امید را رها کنید و از امیالی که می‌گویند همه‌چیز همواره باید بهتر و خوشایندتر شود بگذرید.
Dexter
به‌درَک! بیایید روراست باشیم: «به مردم آن چیزی را بدهید که می‌خواهند.» فقط آزادی دروغین است؛ زیرا آنچه اغلب ما می‌خواهیم، انحرافات هستند.
Dexter
آزادی دروغین، اعتیادآور است: هرچقدر که داشته باشید، همیشه احساس می‌کنید که کافی نیست. آزادی واقعی، تکراری، قابل‌پیش‌بینی و گاهی کسل‌کننده است. حاصل آزادی دروغین، تحلیل می‌رود: دستیابی به معنی و لذتی یکسان، با گذشت زمان، نیازمند صرف انرژی بیشتر و بیشتری است. حاصل آزادی واقعی، تقویت می‌شود: دستیابی به معنی و لذتی یکسان، با گذشت زمان، نیازمند صرف انرژی کمتر و کمتری است.
Dexter
انحرافات مدرن، همه‌جا هستند. اما استبداد در عصر ما، از راه منع مردم از داشتن انحرافات و تعهدات عمل نمی‌کند. استبداد امروزی، از این راه است که آن‌قدر مردم را غرق در انحرافات و اطلاعات به‌دردنخور و حواس‌پرتی‌های بیهوده کنید که نتوانند هوشمندانه متعهد شوند.
Dexter
«شما و همهٔ آدم‌هایی که دوستشان دارید، روزی خواهید مرد. پس از مرگ شما، فقط گروه کوچکی از افراد، مدتی بسیار کوتاه، از شما و کارها و حرف‌هایتان یاد می‌کنند. این حقیقت تلخ زندگی است. افکار و کارهای شما، چیزی به‌جز فراری ماهرانه از این حقیقت نیست. ما مثل ذرات گردوخاکی هستیم که روی توپ آبی‌رنگ وسط کهکشانی بی‌نهایت، پرسه می‌زنیم. تصور می‌کنیم مهم هستیم. برای خودمان هدف اختراع می‌کنیم، ولی هیچی نیستیم. از قهوهٔ لعنتی‌تان لذت ببرید.»
Miladph78
اگر در استارباکس کار می‌کردم، به‌جای نوشتن نام مشتری‌ها روی لیوان‌های قهوه، متن زیر را می‌نوشتم: «شما و همهٔ آدم‌هایی که دوستشان دارید، روزی خواهید مرد. پس از مرگ شما، فقط گروه کوچکی از افراد، مدتی بسیار کوتاه، از شما و کارها و حرف‌هایتان یاد می‌کنند. این حقیقت تلخ زندگی است. افکار و کارهای شما، چیزی به‌جز فراری ماهرانه از این حقیقت نیست. ما مثل ذرات گردوخاکی هستیم که روی توپ آبی‌رنگ وسط کهکشانی بی‌نهایت، پرسه می‌زنیم. تصور می‌کنیم مهم هستیم. برای خودمان هدف اختراع می‌کنیم، ولی هیچی نیستیم. از قهوهٔ لعنتی‌تان لذت ببرید.»
golnaz

حجم

۲۹۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۲۹۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
۳۶,۴۰۰
۳۰%
تومان