بریدههایی از کتاب آرزوهای بزرگ
۴٫۱
(۶۵)
هرگز نبايد از اشكريختن احساس خجالت كنيم؛ زيرا اين اشكها مثل قطرههای باران هستند كه برگرد و غباری كه زمين برمیانگيزد و با آنها پردهای بر دلهای بیعاطفهی ما میكشد، باريده و باعث شفافيتش میشود.
|هیـچِمطلقـ|
هرگز نبايد از اشكريختن احساس خجالت كنيم؛ زيرا اين اشكها مثل قطرههای باران هستند كه برگرد و غباری كه زمين برمیانگيزد و با آنها پردهای بر دلهای بیعاطفهی ما میكشد، باريده و باعث شفافيتش میشود.
نیلوفر🍀
با شرافت و صداقت زندگی كن تا بتونی با خيال راحت بميری.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
با شرافت و صداقت زندگی كن تا بتونی با خيال راحت بميری.
reyhan
يه كتاب خوب به من بده و يه روزنامهی خوب، منو جلوی يه آتيش خوب بنشون، اونوقت ديگه هيچی نمیخوام.
shima mousavi
اينكه اين ترس چهقدر واهی است اهميت ندارد، خود اين ترس است كه مهم است.
book.lover
هرچهقدر هم بد كرد و خطاهای زيادی مرتكب شد؛ ولی آدم خوش قلبی بود.
Rasta (:
بهراستی نمیدانستم چرا اين لباس اميد را كه ديگر پوسيده و هزار تكه شده بود، همچنان حفظ میكردم؟ آيا تمام آدمهايی كه در وضعيتی مشابه من هستند، چنين عمل نمیكنند؟ آيا آنها اميد خود را بهيكباره قطع میكنند؟
shima mousavi
از آن موقع به بعد، كه خيلی هم گذشته، بيشتر وقتها، خودم انديشدهام كه آدمهای كمی هستند كه میدانند بچهها در اثر ترس و وحشت بسيار رازدار میشوند. اينكه اين ترس چهقدر واهی است اهميت ندارد، خود اين ترس است كه مهم است. من از مرد جوانی كه میخواست دل و جگرم را بيرون بكشد در هراس بودم؛ از مردی كه زنجيرآهنی بهپا داشت و من با او حرف زده بودم میترسيدم و از خودم؛ يعنی كسی كه وعده داده بود خوراك و سوهان برای آن مرد ببرد، وحشت كرده بودم. هرگز هم اميدی نداشتم كه بتوانم با كمك خواهر مقتدرم كه در هرلحظه مرا نسبت به خودش بيزارتر میكرد، از دست اين ترسها نجات پيدا كنم.
Rasta (:
اگه نمیتونی كلمهی مناسبی برای بيان وضعيت كنونيت پيدا كنی، بگو آدم خوبی هستی كه شجاعت و ترديد، جسارت و كمرويی و خيالبافی و عمل، بهنحو عجيبی در وجودت درهم آميخته.
reyhan
سرم را كه بالا آوردم و تابلوی راهنما را ديدم، وجدان معذبم گويی متوجه هيولايی شده كه من را بهسوی كشتی زندانيان فرا میخواند.
Rasta (:
چه فكرهای خندهداری ذهنم را درگير كرده بود؛ چون احساساتی كه برای بزرگسالان بسيار جدی مینمايد، ممكن است در ذهن يك بچه بسيار خندهدار باشد
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
«آدمی با خود چيزی به جهان نياورده و چيزی هم با خود نمیبرد و همچون شبحی تنها از آنجا به اينجا و از اينجا به آنجا میگذرد و هرگز در يكی از آنها پايدار نمیماند»،
shima mousavi
ديگر دربارهی بهشتی كه در آخرت به مردم تهيدست وعده داده شده بود، موعظه نمیكرد.
lucifer
«اما اونطور كه يادم مياد، در آخرين خداحافظی گفتی خدا پشت و پناهت باشه و از سر گناهات بگذره! اگه اين جملهها رو اونموقع تونستی بگی، حالا هم بیهيچ درنگی به من بگو، بهخصوص حالا كه رنج و عذاب به من آموخته كه احساسها و عواطف درونی شما رو بهخوبی بفهمم و درواقع بدبختی و مصيبت، آموزگار بسيار مؤثری برای من بوده. من حالا شكسته و خميده شدم؛ ولی اميدوارم شكل بهتری پيدا كرده باشم. همونطور كه هميشه به من لطف داشته و به من خوبی كردی، حالا هم همونگونه باش و منو مطمئن كن كه بعد از اينم باهم دوست بمونيم.»
Rasta (:
هرگز نبايد از اشكريختن احساس خجالت كنيم؛ زيرا اين اشكها مثل قطرههای باران هستند كه برگرد و غباری كه زمين برمیانگيزد و با آنها پردهای بر دلهای بیعاطفهی ما میكشد، باريده و باعث شفافيتش میشود.
forooghsoodani
از روزی كه بدشناسی بهم رو آورد، باهام مهربونتر از روزهايی بودی كه روی قلهی بخت و اقبال بودم. اين برام خيلی باارزشه.
shima mousavi
اگه نتونی خودتو از راه درست از جماعت مردم عامی بيرون بياری، مطمئن باش كه از راه كج هم نمیتونی؛ پس پيپ، ديگه چنين دروغهايی بههم نباف. با شرافت و صداقت زندگی كن تا بتونی با خيال راحت بميری.
عباس
مثل نابغهی سركشی بودم كه بهتنهايی روش خودم را برای زندگی پيدا میكردم.
book.lover
من كه روحم در درونم به لرزه افتاده بود، چنان مدهوش او شده بودم كه حتا دامن لباسش برايم تقدس يافته بود؛ اما او بسيار آرام بود و بدون شك لباسم برايش هيچ تقدسی نداشت
کتابخوان ساده
آن روز برايم يك روز فراموشنشدنی بود؛ چون باعث تغييرات بزرگی در من شد؛ ولی اين تقدير برای همه يكسان است. بهطور مثال، يك روز ويژه را از زندگیتان كم كنيد تا ببينيد كه سرنوشت شما تا چه اندازه دچار تغيير میشود. با شما هستم كه خوانندهی اين كتاب هستيد، يك لحظه از خواندن بازايستيد و به چندين و چند واقعهای فكر كنيد كه همچون حلقههای يك زنجير بههم وصل شدهاند تا برایتان يك روز خاطرهانگيز را بهوجود آورند
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
حاضر بودم برای آنكه او را ببوسم خودم را در آتش هم بيندازم؛ ولی وقتی متوجه شدم كه او اين بوسه را همچون سكهای كه بهسوی كودك بيچاره و بی سروپايی بيندازند، به من بخشيده؛ ديگر اين بوسه برايم به هيچ نمیارزيد.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
امروز تماس دست لرزانت با دستم برايم چنان دلپذير و عظيم جلوه كرده كه میپندارم فرشتهای مرا با بالهايش لمس كرده است.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
. در اين زمان كوتاه نكتهی ديگری را هم كشف كرده بودم: آقای پامبلچوك در حين ادارهی مغازهی خويش، عادت داشت تا به آنطرف خيابان و به كيفساز خيره شود، كيفسازهم نشسته بود و درحين ادارهی مغازهی خود؛ مراقب كالسكهساز بود، او هم دستهايش را توی جيبش كرده بود و به تماشای نانوا مشغول بود، نانوا هم چشم از عطار برنمیداشت، عطار هم جلوی مغازهاش ايستاده بود و لحظهای داروفروش را از نظر دور نمیكرد و درحالیكه رويش بهطرف او بود، خميازه میكشيد. اما ساعتساز محل با ذرهبين روی چشمش مدام روی ميز كوچكی خم شده بود و چندتا از دهاتیها كه روپوش پوشيده بودند از پشت ويترين به او نگاه میكردند. او بهظاهر تنها كاسب محل بود كه به كار خودش سرگرم بود.
Rasta (:
كسی كه روزگاری برای آدم يه همنشين خوب بهحساب میاومد، در روزگار ديگهيی ممكنه ديگه همنشين خوبی نباشه.
shima mousavi
مطمئن باش كه اگه نتونم غير از اين وضعی كه الآن تو اون هستم، طور ديگهيی زندگی كنم، هرگز روی سعادت و نيكبختی رو نمیبينم و برای هميشه احساس بدبختی میكنم.
lucifer
ممكنه آدمو فريب بدند، اموالش رو بدُزند و يا حتا اونو بكُشند؛ اما هر جای ديگه هم كه فكرشو بكنی، آدمهايی هستند كه از اينجور كارها كنند.
lucifer
«كوچكترين مدركی وجود نداره، پيپ. هرگز براساس ظاهر آدمها داوری نكن. همهچيزو با مدرك و شاهد و سند بپذير. اين قانون طلايی ماست.»
book.lover
وقتی به دفتر وكالت میرم، كلبه رو به كلی فراموش میكنم و وقتی هم به خونه ميام، دفتر وكالت رو از ياد میبرم
book.lover
اين نخستين تجربهی من از ديدن نيروی اعجاببرانگيز پول بود و ديدم كه چهگونه درون شاگرد خياط را درهم شكست و غرورش را درهم ريخت.
book.lover
حجم
۵۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه
حجم
۵۷۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
تومان