بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گوهر | طاقچه
تصویر جلد کتاب گوهر

بریده‌هایی از کتاب گوهر

امتیاز:
۵.۰از ۴ رأی
۵٫۰
(۴)
صبح فردایش که بی‌مادر از خواب بیدار شدم، نمی‌خواستم چشمم را به دنیایی باز کنم که مادرم در آن نیست. اشکم از لای پلک‌های بسته‌ام در آمده‌ بود. اولین صبح بی‌مادری، سخت‌ترین صبح زندگی است.
S
هیچ پشت و پناهی مثل مادر نیست.
S
در دزفول، از محلی که موشک ۹ متری عراقی‌ها خورده و چند خانه را ویران کرده بود، دیدن کردیم. پیرمردی که شاهد اصابت موشک به آن‌جا بود، می‌گفت: «وقتی موشک به زمین خورد، همه جا لرزید و این ‌خانه فرو ریخت. زن این خانه، چند روز پیش وضع حمل کرده و خیلی از اقوام و بستگانش در خانه‌شان بودند که همه‌شان شهید شدند.»
S
می‌خواستند از قبر دورم کنند. دور شدن از قبر مادر خیلی سخت بود؛ بازگشتن به خانه‌ای که دیگر مادرمان در آن نبود، جانکاه‌تر. فراق برادر، شهادت برادرها و مرگ پدر را دیده بودیم؛ ولی مرگ مادر، چیز دیگری بود. تا آدم مادرش را از دست نداده، معنی تنهایی و بی‌کسی را نمی‌فهمد. خیال می‌کنم جوانی، بدترین سن و سال برای از دست دادن مادر است.
S
کاظم می‌گفت: «یک بار که مادر داشت خیلی با ‌آداب نماز می‌خواند، این‌طوری خواند: بسم ‌الله الرحمن الرحیم. اهدنا الصراط المستقیم و الضالین. سپس به رکوع رفت.» نماز دو رکعتی را یک‌رکعتی، و سه‌رکعتی را پنج‌رکعتی می‌خواند. می‌گفت: ـ دلم می‌گریزد. خیلی از رکعت‌هایش هم یک‌سجده‌ای بود. سلام دادن نمازش هم آدم را به خنده می‌انداخت. تسبیح را هم که همین‌طوری می‌چرخاند و ذکر می‌گفت، خیلی ربطی به هم نداشت. ولی واقعاً به خدا ایمان داشت و اطمینان و توکل بی‌آلایش‌اش به خدا، مثل عارفان بزرگ بود. در انقلاب و جنگ هم که شیرزنی بود. به امام هم عشق می‌ورزید. یک بار بعد از شهادت حاج محمدحسین، خاله گفته بود «شما دیگه بس‌تان است. سهم خودتان رفته‌اید». مادر گفته بود: «جبهه، سهمی نیست. بچه‌های ما تا هستند، باید بروند.» ‌
S
پدر بعد از شهادت حاج محمدحسین دیگر روحیه نداشت. واقعاً دنیا بی‌ارزش و زندگی برایش سخت شد. انگار امیدش از زندگی قطع شده بود و می‌خواست به مرگ تن به بدهد. حاج محمدحسین را خیلی دوست داشت. اگر یک شب به مسجد نمی‌آمد، در خانه می‌گفت که «محمدحسین به مسجد نیامده بود». انگار می‌خواست بمیرد. شاید هم می‌ترسید زنده باشد و شهادت بچه‌های دیگرش را هم ببیند و دیگر طاقت نیاورد. شهادت حاج محمدحسین، داغی به جگرش انداخته بود که خوب‌شدنی نبود. از روزهای بعد از شهادت حاج محمدحسین، با دهن باز تنفس می‌کرد و بازدمش حالت فوت کردن به بیرون داشت. شاید می‌خواست با مکیدن هوا، کمی داغی جگر خود را خنک کند.
S

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶۶ صفحه

قیمت:
۱۰۹,۰۰۰
۵۴,۵۰۰
۵۰%
تومان