بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دریای هیولاها | طاقچه
تصویر جلد کتاب دریای هیولاها

بریده‌هایی از کتاب دریای هیولاها

۴٫۳
(۱۵)
یک قالی ایرانی کف اتاق پهن بود. دو کاناپهٔ مجلل وسط اتاق را پُر کرده بود، با یک کاناپهٔ تخت‌خواب‌شو در گوشه و یک میز ناهارخوری از چوب ماهون، گوشهٔ دیگر. روی میز پر بود: جعبه‌های پیتزا، بطری‌های نوشابه و یک ساندویچ رُست‌بیف روی سینیِ نقره‌ای.
المپیان؟:)
به‌هرحال قهرمانی، همنام من، پرسوس، او را درست به‌موقع نجات داده بود و با استفاده از سر مدوسا هیولای دریا را به سنگ تبدیل کرده بود.
المپیان؟:)
آخرین روز مدرسه. حق با مادر بود، باید خوشحال می‌بودم.
کاربر ۲۰۰۰۳۲۱عالی بود 🌺🌺🌺
شلوار جین کهنه‌ای می‌پوشید، کفش کتانی کثیفی پا می‌کرد و پیراهن چهارخانهٔ فلانل می‌پوشید که سوراخ‌های زیادی داشت. بوی کوچه‌های تاریک و متروک نیویورک‌سیتی را می‌داد، خب آن‌جا زندگی می‌کرد، توی کارتن خالی یخچال، انتهای خیابان ۷۲.
کاربر ۲۰۰۰۳۲۱عالی بود 🌺🌺🌺
در همین لحظه آهویی از لای بوته‌ها بیرون پرید. در چمنزار یورتمه می‌رفت، شاید دنبال علف می‌گشت، ناگهان گوسفندها همه شروع به بع‌بع کردند و به طرف او هجوم آوردند. این اتفاق چنان سریع افتاد که آهو تلوتلو خورد و در دریایی از پشم و سُم، غرق شد. هوا پُر شده بود از علف و خز. چند ثانیه بعد همه پراکنده و آرام مشغول چریدن شدند. از آهو جز مقداری استخوان سفید و تمیز چیزی باقی نمانده بود. من و آنابث به‌هم نگاه کردیم. او گفت: «آن‌ها مثل پیراناها هستند.» «پیراناهای پشمالو. چه‌طور می‌توانیم؟...»
کاربر ۲۰۰۰۳۲۱عالی بود 🌺🌺🌺

حجم

۲۱۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۲۳ صفحه

حجم

۲۱۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۲۳ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۵۰%
تومان