بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اگر تو بودی امروز شنبه بود | طاقچه
تصویر جلد کتاب اگر تو بودی امروز شنبه بود

بریده‌هایی از کتاب اگر تو بودی امروز شنبه بود

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۹ رأی
۳٫۳
(۹)
درست وقتی انتظارش را نداری به سراغت می‌آید در پارک در کتاب‌فروشی یا همین جا که حالا من ایستاده‌ام عشق به همین راحتی از پیراهنت بالا می‌آید و همچون شال‌گردنی زمستان را کوتاه می‌کند.
محمدجواد
دلتنگی درمان قطعی ندارد تنها باید به قرص ماه نگاه کرد و درد را کاهش داد
یك رهگذر
باد آشفته بود و روز از شیب خیابان می‌گذشت به خانه رفتم و خودم را در آغوش گرفتم باید رفتن پروانه‌ها را باور می‌کردم.
Nuage
دوست داشتم ماه باشم هر شب عبور کنم از روی پرده گوشهٔ اتاق را روشن کنم در شب‌های زمستان اما هنوز همین درخت پرتقالم
نسیم نیک
سکوت بین ما رازی‌ست در لبخند مونالیزا
sogand
دیگر حرفی نیست حالا می‌توانی از خواب‌هایم بروی و بیداریِ زنی دیگر را شیرین کنی
AmirHossein
در رمانی محبوب عطرِ شالیِ شمال بودم آفتابِ اندوهگین جنوب تنها سرم را کمی چرخاندم تا درختی باشم روبه‌روی پنجره‌ات.
نسیم نیک
نیامدی عصر چترش را روی حیاط باز کرد و من گلوبندم را کنار شیرِ آب جا گذاشتم نگرانِ حال من باش زنی که جواهراتش را فراموش می‌کند درخت‌ها را نمی‌بیند
یك رهگذر
سرم را که روی شانه‌ات می‌گذارم با هیچ‌کس اختلافی ندارم رادیو ترانه‌های خوب پخش می‌کند هوا خوب است و کسی که بی‌وقت در می‌زند مأمور مالیات نیست.
یك رهگذر
زنان، عصرهای جمعه‌ای هستند با اندوهی مشترک باید برای‌شان گلی چید پیش از آن‌که بر درگاه خانه بنشینند
mariaa
اگر تو بودی امروز شنبه بود تا ما عصر را بنفشه بخوانیم حالا سنگین‌تر از زنان باردار به خانه بازمی‌گردم تا چای بنوشم و ترانه‌های غمگین گوش کنم
mariaa
مرگ نام‌های مختلفی دارد مثلاً تصادف مثلاً سکته مثلاً جدایی
دریا♡کویر
باران که ببارد کسی فکر من به سرش می‌زند سراسیمه به گورستان می‌رود و چون پروانه‌ای گوشهٔ سنگ‌قبر می‌نشیند
AmirHossein
داشتم برمی‌گشتم و شهرها از کنارم رد می‌شدند مثل سربازانی که از جنگ برمی‌گردند از یک جنگ طولانی آن‌قدر که دوست داشتند اولین زنی را که می‌بینند در آغوش بگیرند!
AmirHossein
تو را به یادم می‌آورد دهکده‌ای که آفتاب را غمگین می‌کند و پُلی در مه که صدای زنگوله‌ها را از خود عبور می‌دهد زنی تنها رمه را بازمی‌گرداند و سگ‌ها پارس می‌کنند بی‌آن‌که غریبه‌ای را دیده باشند.
lily
زنی بودم شاد در کوبا و معشوقهٔ یک دلقک در رمانی محبوب عطرِ شالیِ شمال بودم آفتابِ اندوهگین جنوب تنها سرم را کمی چرخاندم تا درختی باشم روبه‌روی پنجره‌ات.
lily
اگر تو بودی امروز شنبه بود تا ما عصر را بنفشه بخوانیم حالا سنگین‌تر از زنان باردار به خانه بازمی‌گردم تا چای بنوشم و ترانه‌های غمگین گوش کنم
sogand
ماه، نیمی از گلدان را روشن کرده من در نیمهٔ تاریکم و به حرف‌هایی فکر می‌کنم که حتا به خودم نمی‌توانم بگویم!
lily
مرا زیر همین آفتاب داغ ببوس
sogand
نگرانِ حال من باش زنی که جواهراتش را فراموش می‌کند درخت‌ها را نمی‌بیند
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
به خانه رفتم و خودم را در آغوش گرفتم باید رفتن پروانه‌ها را باور می‌کردم.
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴
تنها سرم را کمی چرخاندم تا درختی باشم روبه‌روی پنجره‌ات.
کاربر ۸۶۴۹۴۷۴

حجم

۵۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۵۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۲۳,۰۰۰
۱۱,۵۰۰
۵۰%
تومان