بریدههایی از کتاب قهوه خانه
۴٫۱
(۱۱)
تراپولا: پدر جان ولی کاسبی یعنی کاری که آقای پاندولفو میکنه. از همه چیز پول در میآره و هیچ کار نمیکنه. صبح و شب پوله که تو جیبش سرازیره... آخه کار از این بهتر که مردم سر هیچی با رضایت خودشون تا ته جیبشونو برات خالی کنن و جیک نزنن؟
ریدولفو: هیچ وقت به یه همچین درآمدی دل خوش نکن که آردش رو شیطون خمیر کرده و کوبیده تو تنور... این جور نون خوردن که نداره هیچ... باید بهش تف کنی.
کاربر ۲۶۳۵۹۶۱
تو فکر کن آدم به جایی برسه که دیگه هیچ پناهی جز شانس نداشته باشه. اون وقته که مدام سراغشو میگیره و کجا بهتر از سر میز قمار میشه سراغ شانسو گرفت؟
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
شکم یه چیزیه که هر چی توش بریزی تموم نمیشه. هر کسی رفت تو تجارت شکم بُرد کرد
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
هیچ وقت به یه همچین درآمدی دل خوش نکن که آردش رو شیطون خمیر کرده و کوبیده تو تنور... این جور نون خوردن که نداره هیچ... باید بهش تف کنی.
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
یوجینو: مقصدت کجاست؟
پلاچیدا: من مثل پرندهٔ آزادم، مقصد ندارم.
یوجینو: آها! دستم اومد. سرکار خانم کولی تشریف دارن.
پلاچیدا: وا! کولی چیه؟ من درویشم. زائر مقبرههای قدیسینم...
یوجینو: خب اصلاً فلسفهٔ وجودی شماها چی چی هست؟ مگه کار و زندگی ندارید؟ برای چی دنیا رو میگردید؟
پلاچیدا: برای احتیاج
یوجینو: احتیاج به کی؟
پلاچیدا: به همه
یوجینو: بده... احتیاج بد دردیه... خب چرا جاگیر نمیشید و کاری، شوهری، چیزی...
پلاچیدا: من به هیچکس و هیچچیز تو دنیا احتیاج نداشتم اگر شوهرم اونطور منو ول نمیکرد و نمیرفت به امون خدا.
کاربر ۲۶۳۵۹۶۱
پلاچیدا: شما آقای یوجینو رو میشناسید؟
مارتزیو: ما رفقای گرمابه و گلستانیم خانم... همین پیش پای شما زنش اینجا بود.
پلاچیدا: راستی آقای یوجینو زن داره؟
مارتزیو: بله که داره. اون خانم پنجره بغلی رو دیدید الان رفت تو؟
پلاچیدا: آره دیدمش... تا منو دید، پنجره رو بست و رفت داخل.
مارتزیو: به دل نگیر... همینطوریه. این یکی از شعبده بازهای سیرک شهره.
پلاچیدا: سیرک شهر؟
مارتزیو: بله... آقای یوجینو یکی از عشاق سینه چاک خانم تشریف دارن.
پلاچیدا: مگه نگفتید آقای یوجینو متأهله؟
مارتزیو: خب دیگه... از نظر آقای یوجینو تأهل و تنوع خیلی با هم تضاد ندارن
کاربر ۲۶۳۵۹۶۱
حجم
۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۱۹,۹۰۰
تومان