بریدههایی از کتاب کیمیاخاتون
۳٫۴
(۴۶)
ایرانیها نگاه روشنی دارند. طرح چهرهشان طوریست که گویا همیشه لبخند میزنند، حتی اگر از کسی خوششان هم نیاید؛ و تو هیچگاه نمیتوانی مطمئن باشی درباره تو چه فکر میکنند.
Mary gholami
خدا خود عشق است.
کدامین معشوق میتواند گفت «صدبار اگر توبه شکستی، بازآ»؛ و مگر نه این فقط حرف عشق است، و عاشقی که حسرت آن معشوق دارد که خود را در خورد چنین عاشقی بیاراسته است و راه او را بر خود هموار کرده است؟
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
ایمانیکه عشق را ممنوع کند، ایمانی که حقطلبی را خفه کند، خضوع به شیطان است. ایمان باید زایندهٔ عشق باشد. باید موجب وصل شود. باید موجد شادی باشد. راه به آشنایی بگشاید. ریشهٔ مصیبت و فراق را بخشکاند. اُف برمؤمنان غافل از عشق.
Mary gholami
او در این خیال و غرور باطل بود که عشق را فدای ایمان کرده است باید به او میگفتم ایمانیکه عشق را ممنوع کند، ایمانی که حقطلبی را خفه کند، خضوع به شیطان است.
میس سین
«هزارسال کشفوشهود خانقاه، کار یک روز زندگی میان عوام را نمیکند». طلبه باید به میان مردم درآید و سیر منازل در عمل کند، نه در خلوت، که گاه همهٔ شهود آن ارزنی نمیارزد...
کاربر ۱۵۶۹۶۲۷
پای استدلال نه در عشق که در نفرت هم چوبین بود
alireza
عشق از قلندر مست و بیپروایی که او بود، گدایی جبون و محتاج نیمنگاه معشوق که جز به ملامت چشم بر او نمیدوخت ساخته بود.
alireza
هروقت هر بیابانگردی تنبانش را بالا بکشد و بر گُردهٔ اسبی بپرد، عزم خاک زرخیز و مظلوم ایران را خواهد کرد تا انبانش را از نان مردم آنجا پر کند.
میس سین
او آموخته بود که مردان بر عذری ملیح تکیه دارند که «بشر جایزالخطاست»، اما کوچکترین مسامحه زن، او را درهردو سرا به دار صدها مکافات میآویخت.
میس سین
نمیدانم چرا همهٔ انسانهایی که بیشتر ادعای زهدوتقرب دارند، بیش از همه از مهربانیها بیخبرند.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
بچه که هستند، گنجشکهای کوچک پرتحرک و پرحرف را میمانند؛ مثل ملکه خاتون. بزرگتر که میشوند، پروانهاند ساکت و مرموز و کنجکاو ـ از این در به آن در میزنند تا رمز و راز زندگی را دریابند؛ شبیه هدیه خاتون، خواهر فاطمه خاتون. و بعد از بلوغ، حتی تا چندی پس از وصلت، طاووساند: مستِ جمال و عزت معشوقگی؛ میخرامند، مثل فاطمه خاتون. و بعد که مادر میشوند و بچه میآورند، مثل ماکیان، قلنبه و بیقرار میشوند و همواره در نگرانی آب و دانهاند؛ مثل گوهرخاتون و مادرم. و وقتی بچههایشان بزرگ میشوند، یک چند غازهای چاق و پرمدعایند و با صداهای کلفت و بدنهای سنگین، مرتب این طرف و آن طرف میروند و فرمان میرانند و میپندارند که با تجربهای که پشت سر دارند، همه چیز را بهتر از همه میدانند؛ مثل کراماناخاتون؛ که اگرچه بچه نیاورد، ولی برای فرزندان خداوندگار، مادری کرد برهیچکس معلوم نیست چهگونه این غازهای فربه و مغرور، رفتهرفته به کلاغهای بداخلاق وبدصدا و تکیده بدل میشوند و دایم در زبالههای زندگی مردم به دنبال نشانی از رسوایی میگردند؛ یا چشم میدوزندکه در کجایی، بیماری محتضر یا پیکری مرده بیابند و به نشخوار نوالهای شیون و زاری سردهند؛ مثل مامی. غمانگیزتر این که دوران پروانهای و طاووسی چه کوتاه و زودگذر است، مثل خواب و خیال روزهای کلاغی درازتر و بیپایان میشوند، مثل شب یلدا.
H.H.
بعدها پس از زندگی در حرم فهمیدم که زودرنجی از خصوصیات ایرانیهاست.
Mary gholami
روحِ انباشته از ترس، هرگز مزرعه سنبلههای زرّین امید نخواهد شد. ترس مردابی است که در آن فقط مارهای سیاه و ترنجیدهٔ دروغ و پستی و خودفروشی نمو میکنند
یك رهگذر
این دنیا و هرچه که در آن است از آنِ آفریدگان جسوریست که چنگ میاندازند برای آنچه که میخواهند و نه آنان که به انتظار دیگران مینشینند، اعم از نبات و حیوان و انسان. این بقیه را فقط، ماندهخواری اقویا میماند و حسرت و بخل و مرثیه.
kordelia
او دیگر از این پس عبید این عشق تازه بود که ناجُسته یافته بودش. با عالم عوضش نمیکرد. هرچه بود همینجا بود، باقی دیگر هیچ.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
داستانِ بیشتر انسانها، حدیث آن آهوی ختن نیست که رایحه خود باز ندانست؛ حکایت راسوی بیچارهای است که گندِ خود گم کرده بود و به این و آنش نسبت میداد. تو هنوز نفهمیدهای که آن راهها تنها به دیارانت میرسانند نه به یارانت.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
کشف کرده بودم که انسانها در برابر آدمهای تیرهبخت به طرز مسخرهای دستپاچه میشوند و سبعیتشان کاستی میگیرد، درست برخلاف وقتی که آدم خوشحال و خوشبخت است. در این صورت دایم به پروپایت میپیچند تا ثابت کنند آنطورها هم که فکر میکنی خوشبخت نیستی. و روز و شب تورا ارشاد میکنند که اصالت و واقعیت خوشبختیت را آزمون کنی اما در مقابل در روزهای ادبار و بدبختی، از مقابلت میگریزند، گویی که طاعون زده میبینند، و هیچ اصراری ندارند تا خلاف آنچه را که حس میکنی، ثابت کنند. جز چند کلمهٔ متعارف، در حد حوالهٔ امور به مشیت الهی و سرنوشت و پند و مثل چیز دیگر تحویلت نمیدهند و آرام آرام به امان خدا رهایت میکنند.
H.H.
همچنین مسئولین کتابخانه ملی و کتابخانه گنجبخش اسلامآباد پاکستان که بدون همیاری آنان بیرون کشیدن پیکر جوان و فراموش شده کیمیا خاتون از لابهلای اوراق پوسیده و فراموش شده تاریخ از پس قرون و اعصار به ویژه به لحاظ کمبود و تضاد منابع و متون غیرممکن مینمود. یافتن قائی این سرنوشت که دانستن آن اهمیت به سزائی در درک بسیاری از اسرار و نادانستههای زندگی در اسطوره عرفان جهان، شمس و مولانا دارد و به صرف زن بودن این شخصیت و شاید هم به ملاحظاتی دیگر به عمد به نسیان سپرده شده کاری بس دشوار بود که بدون پشتیبانی یارانم نیمهکاره رها میشد.
H.H.
عشق فقط اگر بی رنگ شد، عشق است
Yaser Mehregan
ما را از ازل اسیر در کالبدی که زندان هارون یک خشتش هم نیست به ورطه هستی کور و ظالم پرتاب کردند تا آزموده شویم. برای چه؟ نمیدانم.
Yaser Mehregan
در روزهای ادبار و بدبختی، از مقابلت میگریزند، گویی که طاعون زده میبینند، و هیچ اصراری ندارند تا خلاف آنچه را که حس میکنی، ثابت کنند. جز چند کلمهٔ متعارف، در حد حوالهٔ امور به مشیت الهی و سرنوشت و پند و مثل چیز دیگر تحویلت نمیدهند و آرام آرام به امان خدا رهایت میکنند.
adilipour
وادارشان کن که فقط برای معرفت، برای دانستن، برای دیدن ورای رنگها دعا کنند و نه هیچ چیز دیگر. زیرا که هرگز برابر نبودند، نیستند و نخواهند بود آنان که میدانند با آنان که نمیدانند.
adilipour
جنگ با باورهای پیر و فرتوت باید از جنگ با دیو سفید هم سختتر باشد.
Gol Ha
او آموخته بود که مردان بر عذری ملیح تکیه دارند که «بشر جایزالخطاست»، اما کوچکترین مسامحه زن، او را درهردو سرا به دار صدها مکافات میآویخت.
Gol Ha
در چند قدمی مرگ، کسی را با ناخدا کاری نیست. حالا دیگر کار با خدا بود و بس.
یك رهگذر
هروقت هر بیابانگردی تنبانش را بالا بکشد و بر گُردهٔ اسبی بپرد، عزم خاک زرخیز و مظلوم ایران را خواهد کرد تا انبانش را از نان مردم آنجا پر کند.
یك رهگذر
حجم
۲۹۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۲۸۵ صفحه
حجم
۲۹۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۲۸۵ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰۵۰%
تومان