چگونه میتوانست مرا درک کند؟ او که نمیدانست، نمیخواهم روزمرهگی و ابتذال، آخرین روزهای عمرم را برهم زند. از این میترسم که مرگ چیزی عامیانه و معمولی با خود داشته باشد. مرگ باید برای من بیگانه و نادر باشد
ali73
تنها عشق و مرگ است که همهچیز را دگرگون میکند!
در این زمان صدای نالهٔ ضعیفی را شنیدم و فهمیدم که این صدا، نالهٔ ترس از مرگ است. این ناله از روی درد یا رنج نبود. آه نه، صدای آرام و خفهای بود که وقتی همهجا مملو از ترس باشد از اعماق روح برمیخیزد، این صدا را خوب میشناختم. برخی شبها، درست نیمهشب که همهٔ دنیا در خواب بود، این صدا از درون وجودم برمیخاست و با پژواکِ ترسناکش، وحشت پایانناپذیری که مرا عذاب میداد، تشدید میکرد. برای همین است که میگویم، این صدا را بهخوبی میشناختم.
ali73
آیا مردن این است که دریا سرانجام خیس شود؟
ali73
هیچکس نمیداند. هیچکس بیآنکه دیگری او را متوجه سازد، نمیداند آخر و عاقبت زندگیاش را با چه حرکتی نشان خواهد داد.
ali73
همهچیز در نگاه آنان اسرارآمیز، جادویی و درعینحال تیره و خشن و ترسناک بود. بهگمان هوفمان زندگی ما تنها در پناه رازآمیزی تابآوردنی میشود.
nazanin z