
بریدههایی از کتاب در دنیای تو ساعت چند است؟
۴٫۵
(۲۰)
«راستش من همیشه هر چی از خودم یادم میآد شما هم توش بودین.
Elle
«بلا روزگاریه عاشقیت»، زندگی برای عاشق یعنی انتظار. انتظار آمدن «او»، او که میآید، که «آینده» است، که قطعی است، که آمدنش معنای زندگی است، دلیل بودن است. آن که میآید، باید بیاید، که اگر نیاید، که اگر آینده نباشد، زندگی به مقصود نرسیده است.
محمدرضا
«آدمهای تنها حافظهشون قویتره.»
da☾
خانم میپرسید هر کی از چی تو زمستون خوشش میآد. همایونخله گفت: از شیر سرد. آندره گفت: از برف. من گفتم: از تعطیلی مدرسه، به خاطر برف. تو گفتی: از بوی پوست پرتقال سوخته روی بخاری، وسط روز برفی. میدونستم تو یه چیزی میگی که شبیه بقیه نیست... تو فرق داشتی گلی.
Elle
فیلمی است که اگر وقایعش در تهران میگذشت میشد؛ اگر دانشکده وجودش محتمل بود و هیچکدام از این تعارضها هم وجود نداشت؛ در آن صورت فیلم میشد حکایت واقعی یکجور حس نوستالژیک نسبت به گذشته. گذشتهای ملموس و واقعی، و نوستالژی نسبت به آن. و این تم که گذشته چهقدر خوب بود و چهقدر داریم آن گذشتهٔ خوب را فراموش میکنیم. تمی که در فیلمهای علی حاتمی خیلی قابلاحترام است، ولی برای من در داستانهای پرویز دوایی رقتانگیز است. توی گلی ترقی هیجانانگیز است، ولی در نود درصد ادبیات نوستالژیک سانتیمانتال است.
من عاشق خاله دیبام هستم
کسانی که فیلم را به دلیل نوستالژیک بودن نمیپسندند حواسشان به ناهمواریهای فیلم است. یعنی فکر میکنند فیلم قرار بوده هموار باشد و نیست. و کسانی که فیلم را به شکل نوستالژیک دوست دارند، ناهمواریها را توجیه میکنند یا چشمشان را به آنها میبندند. میگویند همین هم که هست خیلی خوب است. من جزء هیچکدام از این دو دسته نیستم چون فکر میکنم فیلم چیزی که آنها فکر میکنند نیست، شاید فیلمنامه به تصور آنها نزدیکتر بود.
من عاشق خاله دیبام هستم
«تو فرق داشتی گلی.»
گلی میبایست با همه فرق داشته باشد. باید طعمها و بوهای خاص، رنگها و موسیقیهای ویژه را دوست داشته باشد. باید خودش تکههای رنگِ روی شیشه را بتراشد. باید هر وقت دلش خواست بیآنکه خبر دهد به زادگاه بازگردد و آن زمان که همه انتظار دارند نباشد. او میداند هیچچیزی تنها یک دلیل ندارد. معشوق باید متفاوت باشد. باید از نگاه عاشقْ بیپروا، بیپرده و حتا گاهی اغراقآمیز جلوه کند.
کاربر ۵۲۳۶۱۱۹
چی شاعرانه است؟ چیزی که با منطق کارکردی زبان فاصله دارد. شاعرانگی یعنی فاصله گرفتن از زبانی که ادای واقعیت را درمیآورد.
kudli
«رشتهای بر گردنم افکنده دوست / میکشد هر جا که خاطرخواه اوست
kudli
«بالاخره در دنیای شما ساعت چند است؟»
Moti
یزدانیان: اخیراً مصاحبهای خواندم از بیلی وایلدر که ازش میپرسند سانست بولوار چهطور شکل گرفت؟ میگوید همه فکر میکنند روند اینطوری است که از هیچ شروع میشود و بهمرور ایدهها اضافه میشوند و فیلم شکل میگیرد. ولی روندش برعکس است. هزاران ایده داری و مجبوری هی آنها را کم کنی تا به تعدادی ایده برسی که بتوانی جمعوجورش کنی. به نظرم خیلی حرف درستی است.
اسلامی: [باخنده] این البته در مورد آدمهای خلاق است. در مورد آدمهای غیرخلاق، هیچ است و هیچ باقی میماند.
شهرام صفاری زاده
اسلامی: در ضمن غیر از ایدهٔ «خواب»، انگار فیلم یک کهنالگوی دیگر را هم نشانه گرفته، و آن ایدهٔ فراموشی است. ارجاع به فیلمهایی که دربارهٔ کسانی است که ضربه به سرشان خورده و همهچیز یادشان رفته. آماتورِ هال هارتلی، مرد بدون گذشتهٔ آکی کوریسماکی. از اینجور فیلمها. توی دوران کلاسیک هم نمونههاش هست. آدمهایی که یک کسی یا چیزی را فراموش کردهاند و فیلم شامل روند به یاد آوردن است. و همین روند به یاد آوردن مرا یاد هیروشیما، عشق منِ دوراس / رنه میاندازد. البته شاعرانگیاش هم شبیه است.
هیروشیما... هم یک بازی مشترک دونفره است، یک آیین دونفره است. هیروشیما... هم تلفیق یک گذشته است و یک رؤیا. زن معشوقهاش را یکی فرض میکند. معشوقی غیرممکن میسازد. معشوق آلمانیاش را در معشوق ژاپنیاش مستحیل میکند و بهاش میگوید «تو»، و فلشبکهایی که به یاد میآورند انگار دوتایی به یاد میآورند.
یزدانیان: یک نفر هم وسط فیلمبرداری گفت فیلم در واقع دارد میگوید «تو هیچوقت در هیروشیما نبودی!» [باخنده]
شهرام صفاری زاده
«خدا به کام دل رساند ما را
خدا ز قید غم رهاند ما را...»
SomayehFatemi
این هنر ماست، هنر تاریخی مردم ایران است که موفق میشدند آن تجربهٔ دشوار را بدل کنند به تجربهای قابلتحمل و حتا در لحظاتی خوشایند. و این واقعیتِ جامعهٔ ایران شاید در همهٔ دورانهاست
da☾
انگار میگویی گذشته یک چیز دستنیافتنی نیست. چیزی نیست که حسرتش را بخوری.
da☾
او در تنهایی خودش غوطهور است!
da☾
صبر میکنم دیگه... نکنم چه کنم!
da☾
صدای خودشه... اسم من، گلوی گلی.
da☾
صدای فرهاد: خانم میپرسید هر کی از چی تو زمستون خوشش میآد. همایونخله گفت: از شیر سرد. آندره گفت: از برف. من گفتم: از تعطیلی مدرسه، به خاطر برف. تو گفتی: از بوی پوست پرتقال سوخته روی بخاری، وسط روز برفی. میدونستم تو یه چیزی میگی که شبیه بقیه نیست... تو فرق داشتی گلی.
Zynb
و جهان فیلم فقط و فقط برای خودش است و آدم را به گشت زدن در دنیاهایی میل میدهد که اگر هم پیش از این دیده، درست ندیده است.
از چگونه دم کردن چای تا نداشتن نعناداغ آش محلی، از تفاوت باران و وارش
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
اصولاً آدمهای نوستالژیک ناتوانیشان از لذت بردن از زمان حال است که به گذشته روی میآورند.
Yalda
راست میگویی. کسی که همیشه با «به یاد آوردن» تداعی میشود دچار زوال و فراموشی میشود.
کاربر ۵۲۳۶۱۱۹
«آدمهای تنها حافظهشون قویتره.»
زهرآ
همهٔ عمر ترسیدم. همیشه حواسم پرت بود؛ اما نه از تو؛ همیشه حواسم جمعِ تو بود
زهرآ
پدر نمیگفت چراغ را خاموش کنند. میگفت چراغ را راحت کنند. چراغ را از عذابِ خورشید بودن، از رنجِ منبع انرژی بودن، از دردِ نور بخشیدن خلاص کنند.
کاربر ۵۲۳۶۱۱۹
اساساً در این فیلم منطق متقاعدکنندگی کار نمیکند.
kudli
پدر نمیگفت چراغ را خاموش کنند. میگفت چراغ را راحت کنند. چراغ را از عذابِ خورشید بودن، از رنجِ منبع انرژی بودن، از دردِ نور بخشیدن خلاص کنند. انگار از زور زدن و تقلای جانشینی خورشید خسته باشد.
kudli
میکلآنژ گفته است که مجسمهٔ داوود از پیش در تختهسنگ نهفته بوده و او تنها آن را استخراج کرده. میشود از وی الهام گرفت و گفت رشتی که در در دنیای تو... میبینیم نیز در بطنِ رشتِ واقعی وجود داشته و یزدانیان آن را صرفاً کشف کرده و بیرون کشیده. این البته کار آسانی نیست. باید بدانی چه قابی برای نگریستن به جهانِ دوروبرت مناسب است وگرنه نه کشفی در کار خواهد بود نه تخیلی.
kudli
فرهاد قابساز است. شاید همین برای معرفیاش کافی باشد، که کارش قاب گرفتن لحظه است؛ فراموش نکردنش؛ حفظ آن، چنان که بوده است.
kudli
میدونستم تو یه چیزی میگی که شبیه بقیه نیست... تو فرق داشتی گلی.
kudli
حجم
۵۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۵۲۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
تومان
