بریدههایی از کتاب بینهایت بلند و به غایت نزدیک
۳٫۶
(۲۴)
«چرا آهنگهای قشنگ ناراحتت میکنند؟» «چون این آهنگها حقیقت ندارند.» «هیچوقت؟» «هیچچیز زیبایی حقیقت ندارد.»
aram0_0
گاهی وقتها میتوانم صدای رگبهرگ شدن استخوانهایم را زیر بار همهٔ زندگیهایی که نکردهام بشنوم.
Hamid Adibzadeh
پرسیدم صد درصد مطمئن است. گفت «آنقدری زندگی کردهام که دیگر صد درصد مطمئن نباشم!»
Hamid Adibzadeh
«میدانی، گاهی وقتها آدمهایی که خوب به نظر میرسند در نهایت آنقدری خوب از آب درنمیآیند که ممکن است آدم انتظارش را داشته باشد.
دردونه
«یک روز هم کارهایی برایم میکنی که از همهشان نفرت داری. خانواده یعنی همین.»
Mary gholami
«زندگی از مرگ ترسناکتر است.»
Hamid Adibzadeh
گفت «دنیا جای وحشتناکی نیست.» ماسکی کامبوجی روی صورتش گذاشت «اما پُر از آدمهای وحشتناک است!»
sepid sh
هر کسی باشی، احساس تنهایی میکنی.
Hamid Adibzadeh
یک چیزی که فکر کردن دربارهاش خوب است این است که آدم در فهرست خیلی از آدمها نفر اول باشد،
Mary gholami
وقتهایی هست که آدم احتیاج دارد وقتی توی اتاقنشیمن است ناپدید شود
Hamid Adibzadeh
بهتر است آدم از دست بدهد تا اینکه هرگز نداشته باشد.
من چیزی را از دست دادم که هرگز نداشتم.
Hamid Adibzadeh
آن شب روی صحنه زیر آن جمجمه احساس کردم واقعاً به هر چیزی در دنیا نزدیکم و درعینحال فوقالعاده تنهام. برای اولینبار در زندگیام به این فکر کردم، که آیا زندگی ارزش همهٔ این کارها را برای زندگی کردن دارد. دقیقاً چه چیزی ارزشمندش میکند؟ اینکه آدم برای همیشه بمیرد و چیزی را حس نکند و رؤیایی نبافد، چه چیزش وحشتناک است؟ چه چیزِ رؤیا بافتن و حس کردن اینقدر خوب است؟
بیتا بهاردوست
خب! یکعالم آدم وارد زندگیات میشوند و میروند! صدها هزار آدم! مجبوری در را باز نگه داری که بتوانند وارد شوند! اما معناش این است که باید هم بگذاری بروند!
hamtaf
«این بزرگترین امید من است که راه ما، هر چند بلند و پُرپیچوخم، دوباره بههم برسد.»
یلدا
زمانی که دیگر لازم نبود جلوِ تو قوی باشم، خیلی ضعیف شدم.
Hamid Adibzadeh
پرسیدم صد درصد مطمئن است. گفت «آنقدری زندگی کردهام که دیگر صد درصد مطمئن نباشم!»
hamtaf
آن شب توی رختخواب، ناودان مخصوصی اختراع کردم که زیر همهٔ بالشهای توی نیویورک بود و میرسید به دریاچه. هر زمان که آدمها با گریه به خواب میرفتند، همهٔ اشکها میرفت همان جا و صبحها مجری هواشناسی گزارش میداد سطح دریاچهٔ اشکها بالا رفته یا پایین آمده
حمیده پارسائیان
«یک روز هم کارهایی برایم میکنی که از همهشان نفرت داری. خانواده یعنی همین.»
دردونه
وقتی همسن تو بودم، پدربزرگم دستبند یاقوتی برایم خرید. زیادی بزرگم بود و از بازوم بالا میرفت و پایین میافتاد. تقریباً اندازهٔ گردنبند بود. بعدها بهام گفت خودش از جواهرفروش خواسته است آنجوری درستش کند. اندازهٔ دستبند قرار بود سمبلی از میزان عشقش باشد. یاقوت بیشتر، عشق بیشتر. اما من نمیتوانستم راحت بیندازمش. اصلاً نمیتوانستم بیندازمش. این نکتهٔ تمام حرفهایی است که همهٔ این مدت سعی میکردم بگویم. اگر قرار بود دستبندی بهات هدیه بدهم، همین حالا، دوبار دور مچت را اندازه میگرفتم.
دردونه
«انسانها تنها موجوداتی هستند که سرخ میشوند، میخندند، مذهب دارند، آتش جنگ را شعلهور میکنند و با لبها میبوسند. بنابراین، اینجوری نگاه کنیم، هر چی بیشتر ببوسی، انسانتری.» «و هر چی بیشتر جنگ راه بیندازی؟» که دیگر ساکت شدم.
sepid sh
آن راز مثل سوراخی توی وجودم بود که هر چیز شادی میافتاد توش.
Hamid Adibzadeh
«آنای عزیز، ما در خانهای بدون دیوار زندگی خواهیم کرد، بنابراین هر جا که برویم، آنجا خانهٔ ماست.»
Hamid Adibzadeh
نگذار اخبار را ببیند.
باشد.
اگر چیزی پرسید، فقط بهاش بگو همهچیز درست میشود.
Hamid Adibzadeh
جهان را تصور کردم پیش از آنکه سقفی وجود داشته باشد و باعث شد به این فکر بیفتم که آیا غار کلاً سقف ندارد یا همهاش سقف است؟
Ailin_y
شنبه بود و روزی افسرده.
Hamid Adibzadeh
فهرستی از اسامی کشتهشدهها منتشر نشد، هزاران نفر بهجا مانده بودند تا از امید رنج بکشند
Ailin_y
برای
نیکول
تجسم من از زیبایی
پریسا
گفت «بیشتر از جاهایی که دربارهشان شنیدهای، کلی جا هست که در موردشان نشنیدهای!» خیلی خوشم آمد.
hamtaf
پایان رنج نمیتواند رنج را توجیه کند و برای همین پایانی برای رنج نیست
Mahdy
مصمم شده بودیم چیزهایی را که باید نادیده بگیریم، نادیده بگیریم تا که جهان تازهای از هیچ بسازیم، حتا اگر قرار بود هیچچیز دیگری در جهانمان باقی نماند، یکی از بهترین روزهای زندگیام بود، روزی که در طولش زندگیام را کردم و هیچ به زندگیام فکر نکردم.
aram0_0
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۶ صفحه
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۴۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۵۰,۰۰۰۵۰%
تومان