بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل

بریده‌هایی از کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۳.۳از ۴۵ رأی
۳٫۳
(۴۵)
چقدر عجیب است که فرد مورد علاقه‌ات را پیدا کنی و فرد مورد علاقه‌ات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزه آسمانی.
da☾
در یک صبح زیبای ماه آوریل در یکی از خیابان‌های فرعی محله معروف هارویوکوی توکیو دختر صددرصد دلخواهم را دیدم. راستش را بخواهید آن قدرها هم زیبا نیست. آدم خیلی مهمی هم نیست. لباس پوشیدنش هم چیز خاصی ندارد. پشت موهایش در خواب شکسته و بی‌ریخت شده. جوان نیست. باید سی سالی داشته باشد. درست‌ترش این است که بگویم اصلا شبیه دخترها نیست. اما هنوز هم از پنجاه قدمی می‌توانم بفهمم او دختر صددرصد دلخواه من است. وقتی او را می‌بینم، دل در سینه‌ام شروع به تپیدن می‌کند و دهانم مثل کویر خشک می‌شود.
mahsa
ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه.
Book
خیلی‌ها هستن که از من خوشبخت‌ترن. اما این دلیل نمی‌شه من به اونا حسودی کنم. به نظر من هرکسی زندگی خاص خودشو داره.
Mary gholami
گفت: «ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه.
(:Ne´gar:)
آن دو دیگر تنها نبودند. هر کدام فرد صددرصد دلخواهشان را یافته بودند و یافته شده بودند. چقدر عجیب است که فرد مورد علاقه‌ات را پیدا کنی و فرد مورد علاقه‌ات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزه آسمانی.
pejman
پسر به دختر گفت: «بیا خودمونو امتحان کنیم. فقط یک‌بار. اگه ما واقعآ عاشق همدیگه باشیم، یه وقتی، یه جایی، حتمآ دوباره همدیگه رو می‌بینیم و وقتی این اتفاق افتاد و فهمیدیم که واقعآ عاشق همدیگه هستیم، بلافاصله ازدواج می‌کنیم. تو چی فکر می‌کنی؟» دختر گفت: «آره. همین کارو باید بکنیم.» بنابراین آن دو جدا شدند. دختر به سمت شرق رفت و پسر به سمت غرب. اما امتحانی که آن‌ها در مورد آن توافق کرده بودند، اصلا لزومی نداشت. آنان عشاق دلخواه صادق و راستین همدیگر بودند و هیچ‌وقت نباید چنین می‌کردند. همین که همدیگر را دیده بودند، خودش یک معجزه بود. اما آن‌ها آن قدر جوان بودند که فهمیدن چنین چیزهایی برایشان ممکن نبود و امواج سرد و بی‌احساس سرنوشت آنان را بی‌رحمانه در خود فرو برد.
iman.gity
بعضی وقتا چیزایی اتفاق می‌افته که آدم انتظارشو نداره.»
(:Ne´gar:)
به نظر من هرکسی زندگی خاص خودشو داره.
da☾
دوستم گفت: «وای خدا، بید نابینا دیگه چیه؟» «یه درختیه که خیلی شبیه بیده.» گفتم: «من هیچ‌وقت چیزی ازش نشنیدم.» دخترک لبخندی زد و گفت: «برای این‌که من خودم اونا رو خلق کردم. درخت‌های بید نابینا گرده خیلی زیادی دارن و مگس‌های ریزی که آغشته به این گرده‌ها هستن داخل گوش دختره می‌خزن و اونو به خواب می‌برن.»
(:Ne´gar:)
می‌توانید فکرش را بکنید که ایتالیایی‌ها چقدر متحیر می‌شوند اگر بدانند چیزی که در سال ۱۹۷۱ صادر می‌کرده‌اند، تنهایی محض بوده است؟
pejman
کابوس‌ها از گذشته می‌آن نه از آینده. تو دیگه با اون ارتباطی نداری. این تویی که اونا رو به طرف خودت می‌کشی، می‌فهمی؟»
فاطمه :)
«ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه.
مریم اژدری
به تنهایی روی صندلی نشسته بود و به آرامی کتاب می‌خواند.
da☾
می‌توانید فکرش را بکنید که ایتالیایی‌ها چقدر متحیر می‌شوند اگر بدانند چیزی که در سال ۱۹۷۱ صادر می‌کرده‌اند، تنهایی محض بوده است؟
mahsa
به یک نفر می‌گویم: «دیروز در خیابان دختر صددرصد دلخواهم را دیدم.» می‌گوید: «خب؟ خوشگل بود؟» «نه خیلی.» «دختر مورد علاقه‌ات بوده، خب.» «نمی‌دونم. چیزی درباره‌اش خاطرم نیست.» «عجیبه.» «آره. عجیبه.» با حالت کسلی می‌گوید: «خب. ولش کن. چی‌کار کردی؟ باهاش حرف زدی؟ دنبالش رفتی؟» «نه. فقط از کنارش گذشتم. اون از سمت شرق به غرب می‌رفت و من از سمت غرب به شرق. صبح بهاری واقعآ قشنگی بود.»
mahsa
. مرد یخی هم مرا همان‌طور که بودم دوست داشت، در زمان حال و بی‌هیچ آینده‌ای. من هم او را همان‌طور که بود در زمان حال و بی‌هیچ آینده و گذشته‌ای دوست داشتم.
فاطمه :)
«می‌دونی یون‌پی هر چیزی توی دنیا دلایل خودش رو برای کاری که می‌کنه داره.»
شهرزاد
دخترک گفت: «از بیرون که به بید نابینا نگاه می‌کنی خیلی کوچیک به نظر می‌رسه اما ریشه‌هاش خیلی عمیقن. راستش، بید نابینا بعد از چند وقت دیگه اصلا رشد نمی‌کنه و فقط ریشه‌هاش بیش‌تر و بیش‌تر داخل زمین فرو می‌رن. درست مثل اینه که این درخت‌ها از ظلمات تغذیه می‌کنن.»
فاطمه :)
خیلی آرام گفت: «من نمی‌تونم آینده رو ببینم. اصلا علاقه‌ای به آینده ندارم. اگه بخوام دقیق‌تر بگم هیچ تصوری از آینده ندارم. برای این‌که یخ هیچ آینده‌ای نداره. تنها چیزی که یخ داره گذشته‌ایه که درون اون به دام افتاده. این‌طوریه که یخ می‌تونه همه‌چیزو حفظ کنه. اون‌قدر روشن و متمایز و واضح که انگار هنوز جریان داره. این ذات یخه.»
فاطمه :)
«ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه. منظورمو می‌فهمی؟»
zahra
وقتی‌که به نقطه مرتفعی پا می‌گذارم و کاملا به اون خلسه می‌رسم، همه ترس‌هام از بین می‌ره و این همون لحظه‌ایه که بیش‌تر از هر چیز دیگه‌ای دوست دارم.
monomaia
«ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه. منظورمو می‌فهمی؟»
fatemeh
«مثلا باد دلایل خودش رو داره. وقتی مشغول زندگی‌ات هستی، متوجهش نمی‌شی، بعد یه جایی مجبور می‌شی بهش توجه کنی. اون نیت خاصی داره. اون تو رو درهم می‌پیچه و دگرگون می‌کنه. باد فقط باد نیست. باد از درون تو آگاهه. همه اشیاء تو رو می‌شناسن. حتی یه سنگ. و تنها کاری که می‌تونی بکنی اینه که باهاشون کنار بیای. وقتی با اونا یکی بشی به بقا می‌رسی و ژرف‌تر می‌شی.»
شهرزاد
اما دیگر نگران نبود و به خودش می‌گفت: «ارقام چیزهای مهمی نیستند.» و شمارش دیگر برای او معنایی نداشت. حالا می‌دانست مهم آن است که در قلبت تصمیم بگیری شخص دیگری را با تمام وجود بپذیری و وقتی این کار را بکنی، اولین و آخرین بار خواهد بود.
✿⁠tanin
«ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه
nasim
در اتاق قدیمی‌ام با گوش کردن به آهنگ‌های قدیمی و خواندن دوباره کتاب‌ها و گاهی وقت‌ها هم با کندن علف‌های هرز داخل باغچه وقت گذرانی می‌کردم. با کسی ارتباط نداشتم و تنها کسانی که می‌دیدم اعضای خانواده‌ام بودند.
da☾
من هم فکر می‌کردم که جدا زندگی کردن از پدر و مادرم خیلی خوب باشه.
da☾
اگر داستانش به صورت کلمات درمی‌آمد و آن کلمات از دهانش خارج می‌شد، چیزی مثل شبنم صبحگاهی بخار می‌شد و آن معانی لطیف به چیزی کم‌مایه و سطحی بدل می‌شد و آن وقت دیگر رازها، راز نبودند.
da☾
باد فقط باد نیست. باد از درون تو آگاهه. همه اشیاء تو رو می‌شناسن. حتی یه سنگ. و تنها کاری که می‌تونی بکنی اینه که باهاشون کنار بیای. وقتی با اونا یکی بشی به بقا می‌رسی و ژرف‌تر می‌شی.»
da☾

حجم

۹۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۳۳ صفحه

حجم

۹۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۳۳ صفحه

قیمت:
۶۶,۵۰۰
تومان