بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نرگس | طاقچه
تصویر جلد کتاب نرگس

بریده‌هایی از کتاب نرگس

نویسنده:رحیم مخدومی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۵۰ رأی
۴٫۸
(۵۰)
«گریه نکن دلاور! من وقتی هم‌سن تو بودم، تو کوچه‌ها گرگم به هوا بازی می‌کردم؛ اما تو داری با طاغوت مبارزه می‌کنی. خیلی مردی اسماعیل! قدر خودت رو بدون.»
درخت سَرو
«خیلی ساده‌ست. هر وقت شما اومدین به کشور ما، اصلاً نباید خطا کنین. اگه کوچک‌ترین خطایی کنین، مثلاً سگ ما رو اذیت کنین یا از باغچه‌مون گل بچینین، ما همون جا شما رو مجازات می‌کنیم. اما اگه ما اومدیم کشور شما، اختیار با خودمونه. اگه خطا کردیم، مثلاً، کاره دیگه، بچهٔ ما با دستهٔ هاون بکوبه تو کلهٔ پدر شما و اون رو بکشه، شما نباید از ما ایراد بگیرین. ما خودمون قانون داریم. وقتی برگشتیم کشور خودمون، همون جا رسیدگی می‌کنیم. حالا اگه قبول می‌کنی، ما با هم دوست می‌شیم؛ والاّ همیشه دشمن شما خواهیم بود.»
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
هر چه باشد، او دختر است و من پسر.
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
«از مدرسه بیرونش کردن؛ این و چند تا دیگه رو. گفتن، یا باید سر لخت بیاین مدرسه، یا اصلاً نیاین. با چادر نمی‌شه درس خوند.»
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
«از مدرسه بیرونش کردن؛ این و چند تا دیگه رو. گفتن، یا باید سر لخت بیاین مدرسه، یا اصلاً نیاین. با چادر نمی‌شه درس خوند.»
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
بابا راست می‌گوید. خیلی از ناراحتی‌های مادر، به خاطر غصه است.
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
مدارس دخترانه، دانش‌آموزای باحجاب رو بیرون کردن. دو تا از همکلاسیای شما می‌خوان کاری کنن که خواهراشون، هم درس بخونن و هم حجاب رو رعایت کنن. تصمیم گرفتن برای اونا معلم خصوصی بگیرن. از من خواستن که بعضی درساشون رو، که می‌تونم، تدریس کنم. من در جواب می‌گم که اگه در خدمت شما بودم، هر چی وقت خالی دارم، برای شما. به طور رایگان درس می‌دم؛ چراکه نیت شما هم خیره. اما آیا فکر می‌کنین با این کار، مشکل همهٔ دخترای مسلمون حل می‌شه؟ اونایی که برادرایی مثل شما ندارن چی؟...
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
ـ من یکی نمی‌ذارم. آبجی می‌خواد درس بخونه. حالا که دایی صمد نیست، هر کاری دلتون می‌خواد می‌کنین؟
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
می‌گویم: «مگه می‌ذارن؟» ـ اگه بچه‌ها بخوان، بله. مگه اونا چه کاره‌ن که نذارن؟ به قول یعقوبی، فقط همه باید هم‌دست باشن.
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
این اولین بار است که بابا به خاطر من به مدرسه می‌آید. خیلی مهربان و کم‌حرف شده! نمی‌دانم در زندان چه بلایی سرش آورده‌اند که بی‌چاره به اندازهٔ چندین سال پیر شده.
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
«چه‌طوری دلاور؟ شنیدم با این یه ذره قدت، ساواکیا رو مچل کردی؟»
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
بریده‌بریده می‌گوید: «حالا دیگه تنهایی آزاد می‌شی رفیق نیمه‌راه؟» یکه می‌خورم. ـ کی آزاد می‌شه؟! می‌خندد و می‌گوید: «حاج اسماعیل، امروز قراره آزادت کنن. فقط یه تعهد ازت می‌گیرن و می‌گن که دیگه از این کارا نکن. تو هم بگو چشم؛ بعد برو هر کاری دلت می‌خواد بکن.»
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
«گریه نکن دلاور! من وقتی هم‌سن تو بودم، تو کوچه‌ها گرگم به هوا بازی می‌کردم؛ اما تو داری با طاغوت مبارزه می‌کنی. خیلی مردی اسماعیل! قدر خودت رو بدون.»
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
بقیهٔ اعلامیه را می‌خوانم: «خاندان شاه، در حین خروج از کشور، سیزده میلیارد تومان از ثروت بیت‌المال را با خود بردند.»
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
می‌گفت: «من حرفی ندارم؛ اما آیا با این کار، مشکل همهٔ دخترا حل می‌شه؟» آخر نفهمیدم منظورش از این حرف چه بود. وقتی به حاج آقا گفتم، او هم از معلم خصوصی حرفی نزد. فقط گفت: «اگه مشکل خودتون رو حل کنین...» خدایا، عجب حرفی زده است! جدّاً که آدم به خنگی من پیدا نمی‌شود...
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
حالا این‌ها همه یک طرف؛ نرگس چه؟ اگر الان نتوانیم کاری کنیم، دیگر چه راهی می‌ماند برای رفع مشکلات آبجی‌هایمان؟...
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
احمق، می‌خوای اسلام یاد من بدی؟ خاک بر همه‌تون کنن! همه‌تون اُمُّلین. هر غلطی دوست دارین، بکنین تا ببینیم این وسط کی ضرر می‌کنه.
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
زمین زیر پایمان انگار می‌لرزد. از دور، صدای قریچ‌قریچ می‌آید. گویی صدای جادّه‌صاف‌کنی است که روی آسفالت راه می‌رود. سرک می‌کشیم. یک ماشین غول‌پیکر نظامی، به آرامی پیش می‌آید. همهمه می‌پیچد توی جمعیت. ـ تانک آوردن... راننده‌ش اسرائیلیه... تانک می‌ایستد جلوی جمعیت. همان لحظه درِ آن باز می‌شود و یک نظامی با لباس‌های پلنگی می‌آید بیرون و مسلسل تانک را می‌گیرد رو به ما.
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
چند نظامی، لباس‌هایشان را از تن درمی‌آورند و می‌آیند قاتی جمعیت. مردم لباس‌های خودشان را به آن‌ها می‌پوشانند.
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸
فعلاً که خیلی از زنای بی‌حجاب رو از مدرسه بیرون کردن. ـ دنیا داره برعکس می‌شه.
ن_مرتضوی🇮🇷🇵🇸

حجم

۱۴۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۱۴۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان