جملات زیبای کتاب بیش از یک روح است مرا | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیش از یک روح است مرا

بریده‌هایی از کتاب بیش از یک روح است مرا

انتشارات:نشر سیفتال
دسته‌بندی:
امتیاز
۳.۲از ۵ رأی
۳٫۲
(۵)
من خسته‌ام و واضح است، چراکه در برهه‌ای به‌خصوص، آدم‌ها خسته می‌شوند. از چه خسته‌ام، نمی‌دانم
Mohammad
جهان از آن کسی‌ست که برای فتحش زاده شده و نه برای کسی‌که گمان کند می‌تواند فتحش کند
Mohammad
من خسته‌ام و واضح است، چراکه در برهه‌ای به‌خصوص، آدم‌ها خسته می‌شوند. از چه خسته‌ام، نمی‌دانم
pejman
آه! ای کاش زندگی‌ام همیشه همین بود: روز، سراسر درخشش خورشید، یا پر ز لطافت باران، یا توفانی چنان‌که گویی جهان است رو به پایان، و شام‌گاهان آرام باشد و در عبورْ مردمان، به اشتیاق از پنجره تماشا کنند با آن نگاه صمیمانه آخرین که نثار سکون درختان می‌کنند، و سپس، پنجره بسته و گردسوز افروخته شود، نه چیزی بخوانم، نه در اندیشهٔ چیزی باشم، نه خوابیده باشم، زندگی را احساس کنم که هم‌چون رودی جاری در بسترش جریان داشته باشد بر رویم، و بیرون از خانه سکوتی باشد هم‌چون سکوت خدایی خفته.
بی‌نا
من هیچ نیستم هیچ‌گاه نباید چیزی شوم. نمی‌توانم بخواهم چیزی باشم فارغ از این، تمام رویاهای جهان در منند.
پویا پانا
خواهان ناشناخته‌هایم خواهان آرامش به خاطر ناشناختگی‌اش خواهان خویشتنم به خاطر آرامشش و خواهان آنم که روزهایم را سرشار از خواستن کنم.
zeinabb
اندیشیدن دشوار است هم‌چون قدم‌زدن در باران آن‌هنگام، که باد وزیدن می‌گیرد و باران تندتر به‌نظر می‌آید.
بی‌نا
امروز، من سرم سبک است، انگار که وقت مردنم باشد
پویا پانا
اندیشیدن دشوار است هم‌چون قدم‌زدن در باران آن‌هنگام، که باد وزیدن می‌گیرد و باران تندتر به‌نظر می‌آید. من هیچ خواسته و آرزویی ندارم،
پویا پانا
من از دهکده‌ام می‌بینم تا آن حد از کائنات را که کسی می‌تواند از زمین ببیند... از این‌سان، دهکده‌ام به بزرگی هر کرهٔ خاکی دیگری‌ست چراکه من هم‌اندازهٔ آنم که می‌نگرمش
fatemeh
تمام خود را وقف بی‌مقدارترین کاری کن که انجام می‌دهی هم‌چون ماه که در هر جایی می‌درخشد چرا که در اوج آسمان است.
zeinabb
من خسته‌ام و واضح است، چراکه در برهه‌ای به‌خصوص، آدم‌ها خسته می‌شوند. از چه خسته‌ام، نمی‌دانم: هرگز فایده‌ای برایم نخواهد داشت که بدانم از آن‌سان که خستگی باقی می‌ماند چنان‌که هست. جراحت به‌خودی خود آزار می‌دهد، و نه از روی آن‌چه باعثش شده آری من خسته‌ام، و به خستگی این چنین که در بدن، تمنای خواب و در روح، تمایل نیندیشیدن است
zeinabb
زندگی در شهر کوچک‌تر از زندگی در خانهٔ من بر فراز یک تپه است. خانه‌ها در شهر چشم‌انداز را پوشانده و مسدود می‌کنند، پنهان می‌سازند افق را، و دور می‌کنند نگاه‌مان از آسمان را، کوچک‌مان می‌دارند چرا که دریغ می‌کنند از ما، آن‌چه چشمان می‌توانند نشان‌مان دهند و تهی‌دست می‌کنندمان چرا که تنها ثروت‌مان دیدن است
fatemeh
اما اندوه من آرام است چرا که فطری و به‌جاست و همان است که می‌باید در روح آدمی باشد آن‌هنگام که می‌پندارد وجود دارد و دست‌ها گل‌ها را می‌چینند بی‌آن‌که بدانند کدام‌شان را.
fatemeh
بیایید از زندگی برویم آرام بی‌هیچ حسرت زیستن.
fatemeh
اما آن‌را که در آرزوی هیچ نیست هرچه پیش آید خوشایند است.
fatemeh
گدایی نیست که به او حسد نورزم تنها به این‌خاطر که من نیست
fatemeh
انسان چیست بدون دیوانگی جز دیوی پس از رسیدن به خوراکش جسدی که به تعویق افتاده باشد [پوسیدنش] و پروراندن ناقص فرزندی.
fatemeh
بیا هم‌چون این گل‌های سرخ، تنها یک روز زندگی کنیم لیدیا به ارادهٔ خویش و بی‌خبر از آن‌که پیش و پس از دوام کوتاه ما شبی بر جای است.
zeinabb
من هیچ نیستم هیچ‌گاه نباید چیزی شوم. نمی‌توانم بخواهم چیزی باشم فارغ از این، تمام رویاهای جهان در منند.
zeinabb
اما نه او خیالی‌ست پرنده‌ای با صدایی رها در هوایی اوج‌گیرنده، روحش نغمه سر می‌دهد آزادانه به این‌خاطر که نغمه خود به آوازش در می‌آورد
سوفی
حباب‌های صابونی که این کودک می‌دمدشان از یک نی آشکارا فلسفه‌ای کاملند روشن، بیهوده و زوال‌پذیر هم‌چون طبیعت. همراه دیدگانند هم‌چون دیگر چیزها آنند که هستند با ظرافتی مدور و شناور درهوا و هیچ‌کسی نه حتا کودکی که می‌رهاندشان در هوا تظاهر نمی‌کند که چیزی بیش از آن هستند که می‌نمایند.
fatemeh
باد آرام به نرمی در دشت‌های متروک سرک می‌کشد تو گویی علف با رعشه‌ای که نه از جانب باد که از خود آن است تکان می‌خورد و اگرچه ابرهای مرتفع و آرام به‌تندی در حرکتند چنین می‌نماید که زمین می‌چرخد به‌سرعت و آن‌ها می‌گذرند این‌جا در فراخی این آرامش می‌توانم همه چیز را فراموش کنم حتا زندگی که به‌یاد نمی‌آورمش جای‌گاهی نخواهد داشت میان آن‌چه بازمی‌شناسم روزهایم این گونه راستین و واقعی در مسیر اشتباه‌شان از خوشی‌ها بهره‌مند خواهند گشت.
fatemeh
جهان از آن کسی‌ست که برای فتحش زاده شده و نه برای کسی‌که گمان کند می‌تواند فتحش کند، اگر حتا به‌حق باشد
fatemeh
زندگی در شهر کوچک‌تر از زندگی در خانهٔ من بر فراز یک تپه است. خانه‌ها در شهر چشم‌انداز را پوشانده و مسدود می‌کنند، پنهان می‌سازند افق را، و دور می‌کنند نگاه‌مان از آسمان را، کوچک‌مان می‌دارند چرا که دریغ می‌کنند از ما، آن‌چه چشمان می‌توانند نشان‌مان دهند و تهی‌دست می‌کنندمان چرا که تنها ثروت‌مان دیدن است
zeinabb
آنی باشم که می‌اندیشم؟ اما در اندیشهٔ بسیار چیزهایم و بسیاری از آدم‌ها رویای بودن آن چیزهایی را در سر دارند که نمی‌توانند بسیاری از آن‌ها باشند
zeinabb

حجم

۳۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۹ صفحه

حجم

۳۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۹ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان