من خستهام و واضح است،
چراکه در برههای بهخصوص، آدمها خسته میشوند.
از چه خستهام، نمیدانم
Mohammad
جهان از آن کسیست که برای فتحش زاده شده
و نه برای کسیکه گمان کند میتواند فتحش کند
Mohammad
من خستهام و واضح است،
چراکه در برههای بهخصوص، آدمها خسته میشوند.
از چه خستهام، نمیدانم
pejman
آه! ای کاش زندگیام همیشه همین بود:
روز، سراسر درخشش خورشید، یا پر ز لطافت باران،
یا توفانی چنانکه گویی جهان است رو به پایان،
و شامگاهان آرام باشد و در عبورْ مردمان،
به اشتیاق از پنجره تماشا کنند
با آن نگاه صمیمانه آخرین که نثار سکون درختان میکنند،
و سپس، پنجره بسته و گردسوز افروخته شود،
نه چیزی بخوانم، نه در اندیشهٔ چیزی باشم، نه خوابیده باشم،
زندگی را احساس کنم که همچون رودی جاری در بسترش
جریان داشته باشد بر رویم،
و بیرون از خانه سکوتی باشد
همچون سکوت خدایی خفته.
بینا
اندیشیدن دشوار است همچون قدمزدن در باران
آنهنگام، که باد وزیدن میگیرد و باران تندتر بهنظر میآید.
بینا
من هیچ نیستم
هیچگاه نباید چیزی شوم.
نمیتوانم بخواهم چیزی باشم
فارغ از این، تمام رویاهای جهان در منند.
پویا پانا
امروز، من سرم سبک است، انگار که وقت مردنم باشد
پویا پانا
اندیشیدن دشوار است همچون قدمزدن در باران
آنهنگام، که باد وزیدن میگیرد و باران تندتر بهنظر میآید.
من هیچ خواسته و آرزویی ندارم،
پویا پانا
اما نه
او خیالیست
پرندهای با صدایی رها در هوایی اوجگیرنده،
روحش نغمه سر میدهد آزادانه
به اینخاطر که نغمه
خود به آوازش در میآورد
سوفی