
بریدههایی از کتاب بیش از یک روح است مرا
۳٫۲
(۵)
من خستهام و واضح است،
چراکه در برههای بهخصوص، آدمها خسته میشوند.
از چه خستهام، نمیدانم
Mohammad
جهان از آن کسیست که برای فتحش زاده شده
و نه برای کسیکه گمان کند میتواند فتحش کند
Mohammad
من خستهام و واضح است،
چراکه در برههای بهخصوص، آدمها خسته میشوند.
از چه خستهام، نمیدانم
pejman
آه! ای کاش زندگیام همیشه همین بود:
روز، سراسر درخشش خورشید، یا پر ز لطافت باران،
یا توفانی چنانکه گویی جهان است رو به پایان،
و شامگاهان آرام باشد و در عبورْ مردمان،
به اشتیاق از پنجره تماشا کنند
با آن نگاه صمیمانه آخرین که نثار سکون درختان میکنند،
و سپس، پنجره بسته و گردسوز افروخته شود،
نه چیزی بخوانم، نه در اندیشهٔ چیزی باشم، نه خوابیده باشم،
زندگی را احساس کنم که همچون رودی جاری در بسترش
جریان داشته باشد بر رویم،
و بیرون از خانه سکوتی باشد
همچون سکوت خدایی خفته.
بینا
من هیچ نیستم
هیچگاه نباید چیزی شوم.
نمیتوانم بخواهم چیزی باشم
فارغ از این، تمام رویاهای جهان در منند.
پویا پانا
اندیشیدن دشوار است همچون قدمزدن در باران
آنهنگام، که باد وزیدن میگیرد و باران تندتر بهنظر میآید.
بینا
امروز، من سرم سبک است، انگار که وقت مردنم باشد
پویا پانا
اندیشیدن دشوار است همچون قدمزدن در باران
آنهنگام، که باد وزیدن میگیرد و باران تندتر بهنظر میآید.
من هیچ خواسته و آرزویی ندارم،
پویا پانا
من از دهکدهام میبینم
تا آن حد از کائنات را که کسی میتواند از زمین ببیند...
از اینسان، دهکدهام به بزرگی هر کرهٔ خاکی دیگریست
چراکه من هماندازهٔ آنم که مینگرمش
fatemeh
اما اندوه من آرام است
چرا که فطری و بهجاست
و همان است که میباید در روح آدمی باشد
آنهنگام که میپندارد وجود دارد
و دستها گلها را میچینند
بیآنکه بدانند کدامشان را.
fatemeh
اما نه
او خیالیست
پرندهای با صدایی رها در هوایی اوجگیرنده،
روحش نغمه سر میدهد آزادانه
به اینخاطر که نغمه
خود به آوازش در میآورد
سوفی
حبابهای صابونی که این کودک
میدمدشان از یک نی
آشکارا فلسفهای کاملند
روشن، بیهوده و زوالپذیر همچون طبیعت.
همراه دیدگانند همچون دیگر چیزها
آنند که هستند
با ظرافتی مدور و شناور درهوا
و هیچکسی
نه حتا کودکی که میرهاندشان در هوا
تظاهر نمیکند که چیزی بیش از آن هستند که مینمایند.
fatemeh
زندگی در شهر
کوچکتر از زندگی در خانهٔ من بر فراز یک تپه است.
خانهها در شهر
چشمانداز را پوشانده و مسدود میکنند،
پنهان میسازند افق را، و دور میکنند نگاهمان از آسمان را،
کوچکمان میدارند
چرا که دریغ میکنند از ما،
آنچه چشمان میتوانند نشانمان دهند
و تهیدست میکنندمان
چرا که تنها ثروتمان دیدن است
fatemeh
بیایید از زندگی برویم
آرام
بیهیچ حسرت زیستن.
fatemeh
باد آرام
به نرمی در دشتهای متروک سرک میکشد
تو گویی علف با رعشهای که نه از جانب باد
که از خود آن است تکان میخورد
و اگرچه ابرهای مرتفع و آرام بهتندی در حرکتند
چنین مینماید که زمین میچرخد بهسرعت و آنها میگذرند
اینجا در فراخی این آرامش
میتوانم همه چیز را فراموش کنم
حتا زندگی که بهیاد نمیآورمش
جایگاهی نخواهد داشت میان آنچه بازمیشناسم
روزهایم این گونه راستین و واقعی
در مسیر اشتباهشان از خوشیها بهرهمند خواهند گشت.
fatemeh
اما آنرا که در آرزوی هیچ نیست
هرچه پیش آید خوشایند است.
fatemeh
حجم
۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۹ صفحه
حجم
۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۹ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان