بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تنهایی الیزابت | طاقچه
تصویر جلد کتاب تنهایی الیزابت

بریده‌هایی از کتاب تنهایی الیزابت

نویسنده:ویلیام ترور
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۱۲ رأی
۳٫۳
(۱۲)
خدا و باقی‌شان اسطوره‌هایی‌اند که ما ساخته‌ایم تا خودمان را خرسند نگه داریم.
شراره
هیچ‌چیزی اهمیت نداشت مگر خودشان. دنیایشان محدود به بدنی بود در تخت، میان ملافه‌ها و بالش‌ها؛ دنیایی میان تصویر بی‌انتهای بخش مری اتکینز که جای بخش سنت‌بئاتریس را گرفته بود. دنیایشان خالی از جنب‌وجوش بود، تلاششان بر این بود که دل‌مُردگی را از خود برانند، بخوابند و بیدار شوند و حالشان بهتر شود. بیرون باد می‌وزید و بارانی نم‌نم می‌بارید و آفتاب از پسِ ابرها می‌تابید. هیچ‌کدامشان اهمیتی به هوای بیرون نمی‌دادند.
نازنین بنایی
«الیزابت خیلی آسون‌تره آدم هیچ‌کس رو دوست نداشته باشه. خیلی بهتره که آدم اصلاً عاشق نشه.» الیزابت گفت: «آره. بهتره.»
نازنین بنایی
مرد با خودش فکر کرد الیزابت نفهمیده بود که نمی‌شود به مردی بگویی جنبهٔ جسمانی ازدواج را دوست نداری و آن‌وقت توقع داشته باشی همه‌چیز مثل سابق باشد. نمی‌شود نسنجیده حرفی از دهانت دربرود و دربارهٔ خوشبختی با کس دیگری یاوه‌سرایی کنی و بعد که آن خوشبختی محقق نشد، بیایی و بگویی متأسفی. نمی‌شود به نوزده سال زندگی پشت‌پا بزنی و بعد بگویی قصد نداشته‌ای چنین کنی. نوزده سال پیش در ماه‌عسلشان در کرت گفته بود: «وای، چقدر قشنگه!» و نوزده سال بعد گفته بود همان وقت باید راهش را می‌کشیده و می‌رفته. الیزابت اشک‌ریزان با خشم سرش داد کشیده بود. کاری کرده بود که حس کند غیرعادی است، کاری کرده بود از به‌دنیاآمدن بچه‌ها احساس شرم کند.
نازنین بنایی
همه‌چیـز ظاهرسازی بوده، همه‌چیز، خوابیدن در کنارش در یک تخت، تلاش مداوم برای مطلوب‌بودن، گوش‌سپردن به صدایی که زمانی به نظرش زیبا می‌آمد ولی بعد از چشمش افتاده بود، بچه‌دارشدن، چون کاری بود که باید انجام می‌شد، عذرخواهی بابت سروصدا و شلختگی، عذرخواهی بابت افتادن کلیدها توی فاضلاب.
نازنین بنایی
همه‌جا رازهایی هست که ما قادر به درکشان نیستیم.
پویا پانا
دیگر شکی برایم نمانده است. اطمینان دارم که خدا و باقی‌شان اسطوره‌هایی‌اند که ما ساخته‌ایم تا خودمان را خرسند نگه داریم.
پویا پانا
انگار واقعیت این بود که این مرد، درپس ظاهر جذابش، بسیار شبیه پدرش بود. دور از چشمِ او پیش روان‌پزشک رفته بود. به‌نظر روان‌پزشکش با انتخاب چنین شوهری قصد داشته از عذاب‌وجدانی که درقبال پدرش حس می‌کرده خلاص شود. الیزابت این حرف را قبول نداشت و به روان‌پزشکش هم گفت که این‌طور نیست و او هم صبورانه لبخندی زده بود. با لحن ملایمی گفته بود: «اگه این‌طور باشه خانم ایدلبری، شاید قصد دارین، با تنبیه مردی که باهاش ازدواج کردین، پدرتون رو تنبیه کنین.»
نازنین بنایی
«عصای تو و چوب‌دست تو. تمام عمر منجی عزیزت رو داشتی که بهش ایمان داشته باشی. تمام عمر باور داشتی مسیح واسه خاطر تو مصلوب شده، بعد یکهو می‌میری و هیچی‌به‌هیچی.»
نازنین بنایی
خانم اُرویتسکی گفت: «با یه آدم بیخود، با یه بیخود عروسی می‌کنه.» خانم ایدلبری با چنان مردی ازدواج خواهد کرد، چون طبعاً مردهای شایسته‌تر قبلاً ازدواج کرده‌اند و صاحب زندگی‌اند، چون در آن سن‌وسال انتخاب بهتری نمی‌شود داشت.
نازنین بنایی
به‌نظرش الیزابت ازآن‌دست آدم‌هایی بود که نمی‌توانند تنها بمانند. «گمانم تراژدی زندگی زن‌هایی مثل الیزابت همینه.»
نازنین بنایی
صدای گریهٔ مادرش را از اتاق‌نشیمن می‌شنید، صدایی که پدرش واکنشی به آن نشان نمی‌داد. ناگهان خونسردی‌اش را به دست آورد و با خودش گفت سی‌وپنج سال طول کشید تا بالاخره به پدر و مادرش بگوید از آنها بیزار است.
نازنین بنایی
ازآن‌دست زنانی است که شراکت در تخت با هیچ مردی مطلوبشان نیست.
پویا پانا
عمری که از سر گذرانده بود به برگ‌هایی بی‌حاصل می‌ماند، برگ‌هایی که حالا پژمرده شده بودند، بی‌اینکه خاطراتی دلنشین به بار آورده باشند.
پویا پانا
باید با زنی ازدواج می‌کرد که سرش دائم توی کتاب باشد
پویا پانا
دسته‌جارویی در دست داشت که پلاکاردی به آن نصب بود و رویش نوشته شده بود آزادی همین حالا!
پویا پانا
پوچی انتظار با آنها گره خورده بود: وجود داشتند صرفاً برای اینکه بعداً کسانی اشغالشان کنند؛ در آن لحظه، به‌ظاهر هیچ پیوندی با آدم‌ها نداشتند، مثل صندلی‌های خالی توی سینماها یا خانه‌های خالی از اثاثیه. گنجه‌های رنگ‌شدهٔ سفیدِ کنار تخت‌ها، صندلی‌های فلزی با نشیمنگاه‌های کرباسی و میز بزرگ کنار پنجره هم مثلِ تخت‌ها بی‌روح و بی‌صاحب بودند.
پویا پانا
بهتر است آدم صحیح و سالم باشد به‌جای اینکه افسوس بخورد. وضعیت هرچه که باشد، زمان می‌گذرد.
پویا پانا
خانم تیبرالیس به تعهد و پایبندی انسان به انسان اعتقادی نداشت، چون تعهد دست‌وپاگیر بود و به غل‌وزنجیر می‌ماند و در نگاه خانم تیبرالیس زندگی را به باد می‌داد. روح آدمی بیشتر از جسم نابود می‌شد، چون ممکن بود جسم کسی تمام عمر دربند باشد ولی روحش آزاد بماند: به‌عبارتی نیروی حیاتِ دربند مخرب‌تر از جسمِ دربند بود. خانم تیبرالیس نوشته بود که غل‌وزنجیر مانع رشد دنیای معاصر غرب است، همان‌طور که پیچک مانع رشد درخت توت می‌شود. غل‌وزنجیرها به کسی وفا نمی‌کردند و اغلب از دید پنهان بودند.
پویا پانا
آنچه این روزها مایهٔ خشم من می‌شود بهره‌کشی از زنان است. آن‌هم نه صرفاً بهره‌کشی در کارخانجات که این روزها خبرش زیاد به‌گوشمان می‌رسد، بلکه بهره‌کشی در خانه‌هایی که خودشان در ساخت آن سهیم بوده‌اند. حماقت زنانی که خود مشوق این بهره‌کشی‌اند خشمگینم می‌کند، زنانی که بی‌هیچ اعتراضی می‌پذیرند دون‌مرتبه و سبک‌مغزند.
پویا پانا
اگه دوباره به دنیا می‌اومدم، مجرد می‌موندم.
پویا پانا
این روزها نمی‌شود روی هیچ‌کس حساب کرد.
پویا پانا
«به یه همچین زنی نباید اهمیت بدین، در سطح شما نیست.»
پویا پانا
وقتی تمام روز سرحال و شاداب باشی، خستگی و بی‌حوصلگی نوعی تجمل به حساب می‌آید.
پویا پانا
«الیزابت خیلی آسون‌تره آدم هیچ‌کس رو دوست نداشته باشه. خیلی بهتره که آدم اصلاً عاشق نشه.»
پویا پانا
"جهنم یعنی سردرگمی، جایی که پدری پسرانش رو ازبین می‌بره و شکوفه‌های بهاری، به‌محض بازشدن، پژمرده می‌شن."
پویا پانا
زن‌ها و مردها مستعد اینَن که همدیگه رو آزار بدن.
پویا پانا
بله، بله، می‌دونم افسرده شده‌م. متوجه نیستین؟ این بلاییه که وقتی آدم ایمانش رو از دست می‌ده سرش می‌آد.
پویا پانا
به الیزابت توصیه کرده بود کتاب‌هایی دربارهٔ هخامنشیان و گزارش‌هایی دربارهٔ سیر تکامل قبایل افریقای مرکزی بخواند که موضوعات موردعلاقهٔ خودش بود. الیزابت از سر وظیفه آنها را خوانده بود، اما وقتی الیزابت به او پیشنهاد کرده بود نگاهی به همسران و دختران (۶) بیندازد، بی‌اینکه لای کتاب را باز کند، گفته بود گمان نمی‌کند خیلی از آن کتاب خوشش بیاید. الیزابت دلخور شد.
Ftmh_Yavari
این مردی که به‌خاطر زیبایی و جوانی‌اش با او ازدواج کرده بود، با این تصور که الیزابت با حرف‌شنوی‌هایش او را سرشار از غرور خواهد کرد. عمری که از سر گذرانده بود به برگ‌هایی بی‌حاصل می‌ماند، برگ‌هایی که حالا پژمرده شده بودند، بی‌اینکه خاطراتی دلنشین به بار آورده باشند. با توپ‌وتشر فریاد کشیده بود ثمرهٔ نوزده سال ازدواج باید بیش از سه‌بچه باشد. او هم پریده بود وسط حرف الیزابت و با سردی، مثل کوهی از یخ، گفته بود که الیزابت فقط دارد با حرف‌های قلنبه‌سلنبه و بی‌سروته آخرهفته‌های مزخرفش را توجیه می‌کند.
Ftmh_Yavari

حجم

۷۳۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۱۵ صفحه

حجم

۷۳۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۶۱۵ صفحه

قیمت:
۱۸۰,۰۰۰
تومان