بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تسوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش | طاقچه
تصویر جلد کتاب تسوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

بریده‌هایی از کتاب تسوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

۴٫۳
(۲۵)
داشتن هدف‌های مشخص و از پیش تعیین‌شده، زندگی رو راحت‌‌تر می‌کنه.»
نازبانو
اگه بخواهید ورزشکار خوبی بشوید، باید یاد بگیرین چطور بازنده‌ی خوبی باشین
نازبانو
«تو می‌تونی خاطراتت رو پنهان کنی، ولی نمی‌تونی تاریخی رو که به اون‌ها شکل داده، پاک کنی.»
samira
حسادت زندانی نبود که به اجبارِ فرد دیگری به آن تبعید شود، بلکه مکانی بود که ورود و جا گرفتن در آن اختیاری و داوطلبانه بود؛ در را قفل می‌کنی و کلید آن را دور می‌اندازی. و روح کسی هم در این دنیا خبر ندارد که تو در آنجا محبوس شده‌ای. البته اگر دلش می‌خواست، می‌توانست فرار کند. زندان در حقیقت توی قلبش بود. ولی نمی‌توانست این تصمیم را بگیرد. دلش به سختیِ دیواری سنگی بود. اصل و جوهر حسادت همین بود.
نازبانو
حسادت زندانی نبود که به اجبارِ فرد دیگری به آن تبعید شود، بلکه مکانی بود که ورود و جا گرفتن در آن اختیاری و داوطلبانه بود؛ در را قفل می‌کنی و کلید آن را دور می‌اندازی. و روح کسی هم در این دنیا خبر ندارد که تو در آنجا محبوس شده‌ای.
samira
مثل آدمی که در طوفان، ناامیدانه به تیرِ چراغ‌برقی بچسبد، به تکرارِ یکنواخت زندگی چسبیده بود.
hana
«یک چیز دیگه هم طی کار توی شرکت‌ها یاد گرفتم، و اون این بود که اکثریت آدم‌های دنیا با اطاعت از دستورات دیگران مشکلی ندارند. درواقع، اون‌ها از اینکه کسی بهشون دستور بده و بگه چیکار کنند، خوش‌حال هم می‌شوند. ممکنه غُر بزنند، اما این احساس واقعی‌شون نیست. اون‌ها فقط از روی عادت گله می‌کنند و غُر می‌زنند. اگه ازشون بخواهی خودشون فکر کنند و تصمیم بگیرند و مسئول کارهایی که می‌کنند باشند، تبدیل به آدم‌هایی بی‌عرضه و بی‌لیاقت می‌شوند.
samira
قبولی در امتحان ورودی و پذیرش در دانشگاه برای تسوکورو به این معنی بود که باید کمربندش را محکم می‌کرد و طوری درس می‌خواند که قبلاً هرگز نخوانده بود.
فرشید
مهم نیست چقدر صادقانه خودت را آشکار کرده باشی، هنوز هم چیزهایی هست که نتوانی بر زبان بیاوری.
آرزو
«استعداد ممکنه زودگذر باشه و آدم‌های اندکی بتونند استعدادشون رو تا آخر عمر حفظ کنند، ولی استعداد امکان یک جهش روحی عظیم رو ایجاد می‌کنه. استعداد تقریباً موضوعی جهانیه و ربطی به فردیت نداره.»
samira
«تو زندگی چیزایی هست که اونقدر پیچیده‌اند که نمی‌شه به هیچ زبونی اونا رو توضیح داد.»
Farzaneh Parsinejad
حسادت _ آن‌طور که در خوابش فهمیده بود_ ناامیدانه‌‌ترین زندان در تمام دنیا بود. حسادت زندانی نبود که به اجبارِ فرد دیگری به آن تبعید شود، بلکه مکانی بود که ورود و جا گرفتن در آن اختیاری و داوطلبانه بود؛ در را قفل می‌کنی و کلید آن را دور می‌اندازی. و روح کسی هم در این دنیا خبر ندارد که تو در آنجا محبوس شده‌ای. البته اگر دلش می‌خواست، می‌توانست فرار کند. زندان در حقیقت توی قلبش بود. ولی نمی‌توانست این تصمیم را بگیرد. دلش به سختیِ دیواری سنگی بود.
Amir Hossein Karimi Dana
مهم نیست زندگی آدم‌ها تا چه اندازه آروم و هم‌رنگ جماعت به‌نظر برسه؛ همیشه یک زمانی در گذشته وجود داشته که آدم رو به بن‌بست رسونده. زمانی که کمی جاهلی کرده. به‌نظر من آدم‌ها به‌ چنین لحظاتی در زندگی‌شون نیاز دارند.
Farzaneh Parsinejad
قلب انسان مانند پرنده شب بیدار است. بی‌صدا منتظر چیزی می‌‌ماند و زمانی که وقتش رسید، مستقیم به سمتش پرواز می‌کند.
Farzaneh Parsinejad
هیچ قلبی، فقط به واسطه‌ی هماهنگی به قلب دیگر متصل نمی‌شود. در عوض آن‌ها عمیقاً به واسطه‌ی زخم‌های‌شان به هم پیوند خورده بودند. درد به درد پیوند می‌خورد، آسیب‌به‌آسیب؛ تا صدای ضجه بلند نشود، سکوت معنا ندارد و تا خونی ریخته نشود، بخشش معنی پیدا نمی‌کند و رضایتی وجود ندارد اگر شکستی عمیق را تجربه نکنی. این چیزی است که ریشه در هماهنگی واقعی دارد.
Farzaneh Parsinejad
در عمیق‌ترین نقطه‌ی وجودش فهمید هیچ قلبی، فقط به واسطه‌ی هماهنگی به قلب دیگر متصل نمی‌شود. در عوض آن‌ها عمیقاً به واسطه‌ی زخم‌های‌شان به هم پیوند خورده بودند.
✿⁠tanin
آن‌ها دیگر حرفی نمی‌زدند. حالا دیگر کلام قاصر بود. مثل زوجی رقصنده که وسط رقص، یک پا بر زمین و یک پا در هوا دارند، به سادگی و در آرامش هم در آغوش گرفته بودند و اجازه داده بودند زمان بگذرد؛ زمانی که گذشته و حال را در برگرفته بود و حتی تکه‌ای از آینده را.
آرزو
به‌نظر راضی شده بودند. دست در دست به سمت میدان دویدند. باد دامن‌های‌شان را تکان می‌‌داد و آن‌ها خوش‌حال آنجا را ترک ‌‌کردند؛ مثل بوته‌های خاری که باد می‌غلتاندشان و با خود می‌بردشان؛ بی‌جمله‌ای قصار یا حرفی حکیمانه در مورد زندگی.
فرشید
یک مازِ پیچ‌درپیچ و سرگیجه‌آور.
فرشید
همه‌چیز در یک ساک رو دوشی جای گرفت. او حتی دوربین را هم برنداشت؛ عکس به چه کارش می‌آمد؟ چیزی که دنبالش بود یک آدم واقعی بود با کلماتی واقعی.
Farzaneh Parsinejad
هیچ قلبی، فقط به واسطه‌ی هماهنگی به قلب دیگر متصل نمی‌شود. در عوض آن‌ها عمیقاً به واسطه‌ی زخم‌های‌شان به هم پیوند خورده بودند. درد به درد پیوند می‌خورد، آسیب‌به‌آسیب؛ تا صدای ضجه بلند نشود، سکوت معنا ندارد و تا خونی ریخته نشود، بخشش معنی پیدا نمی‌کند و رضایتی وجود ندارد اگر شکستی عمیق را تجربه نکنی. این چیزی است که ریشه در هماهنگی واقعی دارد.
Farzaneh Parsinejad
هیچ قلبی، فقط به واسطه‌ی هماهنگی به قلب دیگر متصل نمی‌شود. در عوض آن‌ها عمیقاً به واسطه‌ی زخم‌های‌شان به هم پیوند خورده بودند. درد به درد پیوند می‌خورد، آسیب‌به‌آسیب؛ تا صدای ضجه بلند نشود، سکوت معنا ندارد و تا خونی ریخته نشود، بخشش معنی پیدا نمی‌کند و رضایتی وجود ندارد اگر شکستی عمیق را تجربه نکنی. این چیزی است که ریشه در هماهنگی واقعی دارد.
Farzaneh Parsinejad
«تو می‌تونی خاطراتت رو پنهان کنی، ولی نمی‌تونی تاریخی رو که به اون‌ها شکل داده، پاک کنی.»
Farzaneh Parsinejad
حسادت _ آن‌طور که در خوابش فهمیده بود_ ناامیدانه‌‌ترین زندان در تمام دنیا بود. حسادت زندانی نبود که به اجبارِ فرد دیگری به آن تبعید شود، بلکه مکانی بود که ورود و جا گرفتن در آن اختیاری و داوطلبانه بود؛ در را قفل می‌کنی و کلید آن را دور می‌اندازی. و روح کسی هم در این دنیا خبر ندارد که تو در آنجا محبوس شده‌ای. البته اگر دلش می‌خواست، می‌توانست فرار کند. زندان در حقیقت توی قلبش بود. ولی نمی‌توانست این تصمیم را بگیرد. دلش به سختیِ دیواری سنگی بود. اصل و جوهر حسادت همین بود.
sosoke
«خب... بگذار فکر کنیم تو یک ظرف خالی هستی. خب که چی؟ چه اشکالی تو این موضوع هست؟ تو همچنان یک ظرف جذاب و فوق‌العاده‌ای. و در ضمن فکر می‌کنی همه می‌دونند چی هستند؟ خب چرا نباید یک ظرف زیبا باشی تا چیزهای با ارزش‌شون رو توش بگذارند.»
آرزو

حجم

۲۷۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۹۸ صفحه

حجم

۲۷۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۹۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۵۰۰
۳۱,۸۵۰
۳۰%
تومان