بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بانوی آبی‌ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب بانوی آبی‌ها

بریده‌هایی از کتاب بانوی آبی‌ها

نویسنده:راضیه تجار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۱۳ رأی
۴٫۸
(۱۳)
دلش نمی‌خواست شخصیتی عروسکی داشته باشد. و این چیزی بود که خیلی‌ها را خوش نمی‌آمد.
|قافیه باران|
هنوز هجده سالش تمام نشده بود، اما خیلی از هم‌شاگردی‌ها با انگشت نشانش می‌دادند. او تنها دختری بود که هدایت هواپیما را به عهده می‌گرفت. از دید آن‌ها او یک قهرمان بود.
|قافیه باران|
«آه شازده‌کوچولو کجایی؟!» در آسمان دور زد و اشک ریخت. «کجایی که ببینی موفق شدم.»
هفتصد و چهل و نه
ـ خا...نم... خلبان... از شازده‌کوچولوت... چه خبر؟!
هفتصد و چهل و نه
حمیدرضا تنها نوزده سال داشت. برای او قبل از آنکه به جبهه برود، دختری را عقد کرده بودند؛ هفده‌ساله. اسمش مینو بود. می‌آمد روبه‌روی حمیدرضا می‌نشست. حمیدرضا رو برمی‌گرداند. ـ زیباست، اما نامحرم است. بگویید برود. مینو که ناراحت می‌شد، می‌رفت. مادر عکس او را جلو حمیدرضا می‌گذاشت. پسرم، عزیز دلم، این مینوست؛ همسرت؛ عقدکرده‌ات. تو را به خدا یادش بیاور. حمیدرضا سر تکان می‌داد. ـ خیلی خوشگل است، اما نمی‌دانم کی هست؟! یک سال طول کشید تا مینو را شناخت. اما همین که حالش خوب شد، برگشت جبهه.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
ـ مثل ماهی دور از آبم. احساس گندیدگی می‌کنم.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
دیپلم راه و ساختمانش را گرفته و آماده رفتن به جبهه بود. شهلا می‌دانست که درد زخم‌معده امانش را بریده است. ـ تو دیگر نرو. بمان و مواظب پدر و مادرمان باش. ـ اصرار نکن. ـ داداشِ من، مگر از سربازی معاف نشدی؟! ـ چرا! ـ مگر زخم‌معدهٔ شدید نداری؟! ـ چرا! پس سنگ بگذار رو دلت و بمان. ـ جدی می‌فرمایید خانم خلبان؟! یعنی شما که زنی، شب و نصفه‌شب بالای سر ما تو آسمان‌ها بچرخی و مواظب باشی آقا دشمنه نیاید، من که مردَم به هوای دل‌درد! خودم را تو پستو قایم کنم و بلرزم. نخیر خانم‌خانم‌ها من می‌روم.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵

حجم

۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۵۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
تومان