بریدههایی از کتاب فایده ادبیات
۴٫۰
(۳)
بازگشت اخلاقمدارانه به ادبیات، بنابر سوءظنی که ویتگنشتاین به نظامهای فلسفی و قواعد اخلاقی داشت، مبتنی است بر رد این عقیده که تنها، نظریهای برساخته از گزارههای جهانی میتواند چیزی حقیقی دربارهٔ مسالهٔ زندگی خوب به ما بیاموزد. ویژگی ادبیات این است که روابطِ همواره خاصی را که باورها، عواطف، تخیل و عمل را به یکدیگر پیوند میزنند، تحلیل مینماید و بدینسان واجد دانشی غیرقابل جایگزینی است، دانشی مشروط و تلخیصناپذیر دربارهٔ طبیعت انسان، دانش یکهها. به همین خاطر بود که موزیل ادبیات را "حوزهٔ واکنش فرد به جهان و به دیگری، حوزهٔ ارزشها و ارزیابیها، روابط اخلاقی و زیباییشناسیک و حوزهٔ ایده" میدانست.
بنابراین، ادبیات باید خوانده و مطالعه شود، زیرا ادبیات وسیلهایست (برخی حتی آن را تنها وسیله میدانند) برای حفظ و انتقال تجربهٔ دیگران، کسانی که از ما، چه در زمان و چه در مکان، دورند، یا برحسب شرایط زندگیشان با ما فرق دارند. ادبیات، ما را به این نکته حساس میکند که دیگران متنوعند و ارزشهاشان متفاوت از ارزشهای ماست.
Ahmad
«افسانهها، آنچه به نظر میرسند نیستند. سادهترین حیوان در آنها جایگاه سروری دارد. نصیحتِ عریان ملالآور است. حکایت، آموزه را با خود انتقال میدهد. باید با چنین حقههایی آموخت و شادی آورد. از دید من، حکایت کردن صرفاً برای حکایت کردن، کار بزرگی نیست.»
کتاب
ادبیات، ضمن کمک به شکلگیری زبان، یک هویت و یک جامعه میآفریند.
☆Nostalgia☆
کتاب میخوانیم زیرا، گر چه خواندن کتاب برای زندگی کردن ضروری نیست، اما زندگی برای کسانی که کتاب میخوانند سهلتر، روشنتر و گستردهتر از کسانی است که کتاب نمیخوانند. در مفهومی بسیار ساده، اولاً، زندگی (اخیراً در چین به این موضوع فکر میکردم) آسانتر است برای کسانی که نه تنها میتوانند اطلاعات، روش کاربرد ابزار، نسخ دارو، روزنامهها و صندوق آرا را بخوانند بلکه قادر به خواندن ادبیات نیز هستند. ثانیاً، مدتها این تلقی وجود داشت که فرهنگ ادبی "بهتر میکند" و زندگی بهتری فراهم میسازد. فرانسیس بیکن تمام حرف را در این گفته آورده است: "خواندن انسان را کامل میکند، مکالمه انسان را آگاه میسازد، و نوشتن انسان را دقیق میکند. به همین دلیل اگر انسانی کم مینویسد پس باید حافظهای قوی داشته باشد؛ اگر کم صحبت میکند، پس باید ذهنی تند و تیز داشته باشد و اگر کم میخواند پس مجبور است حیلهگر بزرگی باشد تا اینگونه بنمایاند که آنچه را نمیداند، میداند." به گفتهٔ بیکن، که به مونتنی نزدیک بود، خواندن مانع میشود از اینکه به دوز و کلک، تظاهر و تزویر تمسک جوییم، پس از ما انسانهایی صادق و حقیقی یا به بیانی ساده، بهتر میسازد.
Ahmad
ادبیات مخالف است، بدین معنا که میتواند با انقیاد به قدرت مخالفت کند. ضدقدرتی است که وقتی جفا میبیند تمام گسترهٔ قدرتش را جلوهگر میسازد. این نکته به تناقضی منجر میشود نامطلوب، به این معنا که آزادی چندان هم به حال او مساعد نیست چرا که (در صورت آزادی) دیگر بندگی و انقیادی وجود ندارد تا مقابل آن بایستد. شاید دلیل تضعیف ادبیات در فضای عمومی اروپا در انتهای قرن بیستم، پیروزی دموکراسی باشد. پیش از سقوط دیوار برلین، نه تنها در شرق که در کل اروپا کتاب بیشتری خوانده میشد.
به عنوان پادزهری در مقابل تقطیع تجربهٔ ذهنی که در پی انقلاب صنعتی و تقسیم کار پدید آمد، اثر رمانتیک مدعی شد میتواند وحدت جوامع، هویتها و علوم را بازگردانده، بدینسان زندگی را نجات دهد. همانطور که وردزورث اعلام مینمود، "گر چه چیزهایی در سکوت بیمعنا شده، و چیزهایی وحشیانه ویران گشتهاند، اما شاعر با شور و شوق و معرفت خویش قلمرو گستردهٔ جامعهٔ بشری را آنگونه که بر تمام سطح زمین و در تمام دورانها پراکنده است، به هم پیوند میزند."
Ahmad
برقراری توازن جهان به دست ادبیات است، چرا که تمامیت صورتش، که نمونهٔ بارز آن، صورت غزل است، گواهیست بر وحدت خود او. حین مطالعه (به تاملات شاعرانهٔ لامارتین بیاندیشیم)، آگاهی انسان تمام و کمال با جهان همنوا میشود. بدینسان، ادبیات که به یکباره هم نشانهایست از وجود بیماری در تمدن و هم علاج آن، انسان مدرن را به نگرشی مجهز میکند که او را با خود به ورای محدودیتهای زندگی روزمره میبرد.
اما هر دارویی خود میتواند زهر نیز باشد: گاه درمان میکند، گاه مسموم، و گاه مسموم میکند و درمان، به مانند "دارویِ در دل شر" عنوان زیبای ژان استاروبنسکی. مثل بانو بواری یا دز اسنت بیمار ادبیات میشویم. ادبیات، گرچه از مذهب رهایی میبخشد اما خود افیونی میشود، یعنی، بنابر نگرشی مارکسیستی از ایدئولوژی، مذهبی میشود جایگزین، آخر، دوپهلویی هر آنچه میخواهد خلایی را پر کند، همین است.
Ahmad
تفسیر سوم از نیروی ادبیات این است که ادبیات معایب زبان را برطرف میکند. ادبیات با آحاد مردم سخن میگوید و از این رو از زبان رایج مدد میجوید، اما از آن زبانی میسازد پاکیزه، شاعرانه یا ادبی. از زمان مالارمه و برگسون به این سو، شعر همچون دارویی تلقی میشود که دیگر نه دردهای جامعه را که به شکلی اساسیتر ناپاکیهای زبان را معالجه میکند. مطابق نظری که در گور ادگار پو آمده، "اعطای معنایی نابتر به واژگان قبیله"، این است سودای شعر. شعر، نقوص زبان و دستهبندیهای پنهان آن را رفع میکند، زیرا که تنها شعر میتواند محتوی، خیزش و زمان را به تصویر کشد، یعنی تنها شعر است که میتواند زندگی را القاء نماید. تعاریف کلاسیک و رمانتیک توان و نیروی ادبیات (یعنی آموختن در حین لذت بخشیدن یا تلطیف تقطیع تجربه) دیگر رواج ندارند، بلکه صحبت از طرحی مدرن یا حتی مدرنیستی است که ادبیات را به نوعی فلسفه یا حتی خود فلسفه، یعنی گذر از زبان عادی، بدل میکند.
Ahmad
سه نیروی ادبیات، آموختن و لذت دادن، به هم پیوستن تجربه و رفع نقایص زبان
Ahmad
تمامی صور روایت، من جمله فیلم و تاریخ، از زندگی انسانی با ما سخن میگویند. با این همه، رمان با توجهی بیشتر از تصویر متحرک، و تاثیر بیشتری از یک واقعه این کار را انجام میدهد، چرا که ابزار نافذ آن زبان است، و به تجربهٔ خیالی و تفکر اخلاقی، به ویژه در تنهایی ممتدِ خواندن، آزادی تام میدهد. در رمان، زمان در دست من است. بیشک میتوانم جریان یک فیلم را قطع کنم، روی تصویری بمانم، اما فیلم همیشه یک ساعت و نیم به طول میانجامد، در حالی که به هنگام کتاب خواندن، آهنگ مطالعه و رضایت یا نقدی که در من بر میانگیزد، در دستان خودم است. به همین خاطر است که ادبیات، همچنان بهترین مقدمه بر ادراک تصویر محسوب میشود. و ادبیات (رمان یا شعر یا تئاتر)، به شیوهای ممتاز، مرا با ظرافتهای زبان و لذایذ گفتگو، یا حتی مطایبه آشنا میکند. مثل آنچه در فیلم گریز (۲۰۰۴)، اثر عبدالطیف کشیش میبینیم، آنجا که (جزیهای که از ادبیات به تصرف در آمده) جوانان چند شهرک، در دبیرستان، نمایشنامهٔ بازی عشق و اتفاق را روی صحنه میبرند و زبان ماریوو، که متفاوت از گویش آنهاست، وجودشان را بر آنها آشکار میسازد. تنها ادبیات نیست، اما ادبیات از تصویر دقیقتر است و از مستندات موثرتر، و همین نکته برای ضمانت ارزش مستدام آن کافی است. ادبیات، طبق عنوان بینقص رمان ژرژ پرِک، شیوهٔ کاربست زندگی است.
Ahmad
کارکرد نخست ادبیات این است که زبان را همچون میراث مشترک، مدام ورز میدهد. زبان، بنا بر تعریف، هر جا بخواهد میرود و هیچ فرمانی، چه از بالا، چه از سوی حکومت یا فرهنگستان صادر شده باشد، نمیتواند حرکتش را متوقف کند و به سمت اوضاعی که ادعا میشود آرمانیست، منحرف کند. فاشیسم بسیار تلاش کرد تا به ما بقبولاند که به جای بار بگوییم مسیتا، به جای کوکتل بگوییم دم خروس، به جای گل بگوئیم دام و به جای تاکسی بگوییم خودروی عمومی. اما زبان از آن طبعیت نکرد.
Ahmad
ژوریج لوتمن در کتاب فرهنگ و انفجار، به توصیهٔ معروف چخوف اشاره میکند که گفته بود اگر در یک داستان یا درام، در ابتدا تفنگی آویخته به دیوار نمایش داده شود، پیش از پایان حتماً باید از آن تفنگ شلیکی صورت بگیرد. سپس لوتمن به ما میفهماند که مسالهٔ اصلی این نیست که بدانیم آیا تفنگ واقعاً شلیک خواهد کرد یا خیر. بلکه عدم اطلاع از این موضوع که آیا تفنگ شلیک خواهد کرد یا خیر است که به پیرنگ داستان معنا میدهد... پس خواندن یک داستان همچنین به معنی باقی ماندن در حالتی تنشآمیز و انقباضگونه است. بدینسان کشف این موضوع که در پایان آیا بالاخره از تفنگ شلیکی شد یا خیر، تنها یک ارزش خبری ساده نخواهد داشت. بلکه این کشف به معنای کشف این نکته خواهد بود که چیزها تغییر کردهاند، و این تغییر به نحوی همیشگی و فراتر از خواست و آرزوی خواننده بوده است.
Ahmad
روایت فرامتنی میتواند موجب پرورش ما برای کسب آزادی و خلاقیت گردد. این خوب است اما همه چیز نیست. داستانهای "از پیش ساخته" نیز مردن را به ما میآموزند.
به گمان من این آشنایی با تقدیر و با مرگ یکی از کارکردهای اصلی ادبیات است.
Ahmad
هگل در مقدمهٔ زیباییشناسیاش اینگونه مینویسد: "در مقایسه با ظاهر هستیِ بلافصلِ محسوس و نیز ظاهر تاریخنگاری، ظاهر هنر از این امتیاز برخوردار است که به چیزی از خلال خود اشاره دارد و عنصری معنوی را نمایان میکند که به لطف آن، هنر، شکل بازنمود به خود میگیرد. بالعکس، ظاهر بلافصل (زندگی روزمره، این را من اضافه میکنم) خود را نه همچون امری موهوم، که چون امری واقعی و حقیقی مینمایاند، در حالی که چه بسا این بلافصلی محسوس، امر حقیقی را آلوده میسازد و آن را پنهان میدارد."
بدینسان، هنر در کل و ادبیات به طور خاص اینجا و اکنون را مورد سوال و تردید قرار میدهند. آنها، امر مرعی را به چالش میکشند. و در حرکتی خیرخواهانه، آنطور که هگل میگوید، ما را به آنسوی ظواهر بلافصل و محسوس فرا میکشند، یا در زبانی آشناتر برای ما، این امکان را فراهم میسازند که از فشار و تنگنای تجربهٔ زندگیمان رها شویم.
Ahmad
ژوریج لوتمن در کتاب فرهنگ و انفجار، به توصیهٔ معروف چخوف اشاره میکند که گفته بود اگر در یک داستان یا درام، در ابتدا تفنگی آویخته به دیوار نمایش داده شود، پیش از پایان حتماً باید از آن تفنگ شلیکی صورت بگیرد. سپس لوتمن به ما میفهماند که مسالهٔ اصلی این نیست که بدانیم آیا تفنگ واقعاً شلیک خواهد کرد یا خیر. بلکه عدم اطلاع از این موضوع که آیا تفنگ شلیک خواهد کرد یا خیر است که به پیرنگ داستان معنا میدهد... پس خواندن یک داستان همچنین به معنی باقی ماندن در حالتی تنشآمیز و انقباضگونه است. بدینسان کشف این موضوع که در پایان آیا بالاخره از تفنگ شلیکی شد یا خیر، تنها یک ارزش خبری ساده نخواهد داشت. بلکه این کشف به معنای کشف این نکته خواهد بود که چیزها تغییر کردهاند، و این تغییر به نحوی همیشگی و فراتر از خواست و آرزوی خواننده بوده است. خواننده باید این ناکامی را بپذیرد و از خلال آن ترس و لرز تقدیر را احساس کند.
maryhzd
و این به نظر من خدمت شایانیست به عموم مردم که در حین سرگرم نمودن، آموزششان نیز بدهیم.
کتاب
چه بخواهیم و چه نخواهیم، امروزه عدهٔ کثیری از، نمیگویم مردم عادی، بلکه اهالی نظر و حتی فرهنگ هستند که به ادبیات با دیدهٔ تردید مینگرند و در فایده و اهمیتش در جامعه شک دارند. یکی از دلایل مهم این رویکرد، البته رشد افسارگسیختهٔ علوم دقیقه و تسلط نگاهها و روشهای علمی بر کل حوزهٔ دانش، در دو سدهٔ گذشته، بوده است، تا آنجا که در حوزهٔ ادبیات هم چیزی پدید آمد به نام علوم ادبی. یعنی ادبیاتی که از راه و روشهای علمی استفاده میکرد، و همچنان میکند. اما مشکل در اینجا بود که ادبیات، به اعتبار ذات و تعریف خویش، همواره هم به راه و روش علوم تن در نمیداد و همچون اسبی چموش مدام میرمید تا در بندش نکشند. آنجا هم که تن میداد و روشها به مانند جامههای رنگارنگ بر قامتش، بریده، دوخته و آزموده میشد، همچنان این سوال باقی بود که، حالا که چه؟ خوب، این که فهمیدیم ساخت و سازهٔ این شعر اینگونه است، چه سودی دارد؟ در این میان البته خود دوستان ادبی، در لکهدار کردن حیثیت و مقام ادبیات بیتاثیر نبودهاند. به هر حال اما، تمام مشکل از آنجا ناشی شده است که ندانسته و نمیدانیم که ادبیات چیست.
Ahmad
هرگز نشنیدهام که کسی بگوید برای کسب ثروت یا شهرت به ادبیات روی آورده است. اما بسیار بارها دیدهام که کسی را به خاطر دل سپردن به آن، نکوهیدهاند، که مگر ادبیات هم شد نان و آب! اما این ضم و این نکوهش بیش از آنکه از بختبرگشتگی و نامرادی ادبیات برآمده باشد، از ناآشنایی و جهل ما به فلسفه، به کیفیت و ضرورت ادبیات ناشی میشود. باری، مشکل در اینجاست که عموماً نمیدانیم ادبیات چیست. و نمیدانیم چه کاربردی میتواند در زندگی ما داشته باشد.
Ahmad
حتی در میان اهالی فرهنگ و دانشگاهیان ما هم، هر گاه سخن از ادبیات به میان میآید، نخستین و تنها چیزی که به ذهن میرسد شعر است و داستان. نه اینکه بدانیم فلسفه و کارآمدی این دو چیست، بلکه قصد بر این است که گفته یا بهتر است بگوییم القاء شود که ادبیات یعنی خواندن شعر و داستان و تنها لذت بردن از این دو. درست مثل همان لذتی که از نوشابهای گوارا یا غذایی دلپذیر میبریم. پس از آن هم باید به موضوعاتی جدیتر بپردازیم! اما آیا ادبیات این است؟ یا فقط همین است؟ آنچه از این استادان بزرگ میآموزیم چیز دیگریست. از ایشان میآموزیم که انتخاب ادبیات به عنوان یک حرفه، شایسته و تحسینبرانگیز است و چه بسا از ژرفترین و شریفترین دغدغههای زندگی برمیآید؛ هر چند در ظاهر و بنابر تعاریفی، ادبیات شکل خدعه و نیرنگ داشته باشد. هر چه باشد، «این تقلبِ میمون، این نیرنگ، این خدعهٔ فخیم" به ما "امکان میدهد تا به زبان، خارج از قدرت گوش فرا دهیم (...)". این قول رولان بارت است. هم او، که خود، روزی بالاترین و رشکبرانگیزترین جایگاه علمی و دانشگاهی را در میان خیل روشنفکران و اندیشمندان فرانسوی داشت. بارت، ادبیات را "کتاب راهنمای زندگی" میدانست. درست مثل کتاب راهنمایی که برای هر وسیلهٔ پیچیدهای باید داشت تا بتوان از آن استفاده کرد. بارت عمیقاً به ادبیات و نقش آن در زندگی اعتقاد داشت
Ahmad
بارت عمیقاً به ادبیات و نقش آن در زندگی اعتقاد داشت، و به مانند مرادش در نویسندگی، مارسل پروست، بر آن بود که”زندگی حقیقی، زندگیای که در نهایت مکشوف و معلوم میشود، یگانه زندگیای که بدین ترتیب واقعاً زیسته شده، ادبیات است.” این تعریف و تعاریف دیگر از ادبیات، از جمله جملات زیبا، و به باور ما درستی است که در متن پیش رو و از زبان کومپانیون خواهید شنید. در کنار آن، بزرگان دیگری همچون ایتالو کالوینو، نویسندهٔ مشهور ایتالیایی و خالق آثار بزرگی چون بارون درختنشین، هم سخن خواهند گفت: "چیزهایی را که ادبیات میتواند جستجو کند و بیاموزد خیلی زیاد نیستند اما جایگزینی هم ندارند: شیوهٔ نگریستن به دیگری و به خود (...) تخمین ارزش چیزهای کوچک یا بزرگ (...) یافتن نسبتهای زندگی، و جایگاه عشق در آن، و نیرو و آهنگ آن، و جایگاه مرگ و شیوهٔ اندیشیدن و نیندیشیدن به آن"، و چیزهای "ضروری و دشوار" دیگر، مثل "سختی، ترحم، غم، طنز و مطایبه".
در چنین نگرشی، ادبیات دیگر همچون سرگرمی و جستجوی حظّ و لذت و هیجان صرف نیست. بلکه اندیشیدن و جستجوی دانایی را باید مقدم بر هر کارکرد یا هدفی دانست که ادبیات در پی آن است.
Ahmad
ادبیات برعکس علوم که با موضوعی عینی و ملموس سر و کار دارند، با جهانی از موضوعات متغیر و ناپایدار و مبهم روبروست که نمیتواند و نباید از دل آنها قوانینی بیرون بکشد که در همه جا و در همهٔ زمانها به یکسان عمل میکنند. دنیای ادبیات دنیای امور بیهمتا و یگانهایست که جز در ادبیات و با کمک ادبیات بیان نمیشوند؛ همان امور و لحظههایی که در وصف آنها، فلسفه هم، زمانی که صحبت از اخلاق یا شناخت هستی میگردد، درمیماند.
شاید اغراقآمیز به نظر برسد، اما از خلال ادبیات و به یاری آن میتوان نگاهی جامع به جهان و زندگی افکند، نگاهی که همزمان آمیخته به اندیشه و احساس است و صورتی از جهان را بر ما مکشوف میسازد که همان حقیقت ناآشنای آن است.
Ahmad
خود ادبیات (ادبیاتی که "زنده" نامیده میشود)، گاه به نظر میرسد در مقابل گفتمانهای رقیب و فنون جدید، که نه تنها (در نزاع کهنه) علوم دقیقه و اجتماعی بلکه وسایل دیداری- شنیداری و نرمافزاری نیز هستند، در اس و اساس خود تردید میکند. از شروع مدرنیته به این سو ادبیات وارد "عصر بدگمانی" شد. اما این دوره، البته من باب واکنش، دیرزمانی دورهٔ ثمرات شگرف و ستایش فوقالعادهٔ ادبیات بود. امروزه، گرچه هر پاییز با انتشار صدها رمان برای نخستین بار مواجهیم، با این حال این احساس وجود دارد که بیتفاوتی نسبت به ادبیات رو به افزایش است. یا حتی احساس میشود تنفری نسبت به ادبیات وجود دارد و به چشم ابزاری برای تشویش و عامل "شکاف اجتماعی" به آن نگاه میشود (واکنشی که جالبتر مینماید چون هیجانآلودتر است). آیا ادبیات زبان اشاره نیست؟ برای فهم آن باید، آنگونه که در خانهٔ خانم وردورن گفته میشد، "جزئی از آن بود". پس اشاره همانا و طرد همانا.
Ahmad
دانشگاه هم در مورد فضیلتهای آموزش عمومی با تردیدهایی مواجه، و این اتهام بر آن وارد شده است که ثمرهٔ آن بیکاریست و رقبایش با اعطای آموزشهای حرفهای شرایط بهتری برای ورود به بازار کار فراهم میآورند، به نحوی که آشنایی با زبان ادبی و فرهنگ علوم انسانی، از آنجا که در کوتاهمدت چندان پولساز نیست، به نظر، در مدارس و جامعهٔ آتی آسیبپذیر باشد.
پس کاسته شدن از ارزش و اهمیت فرهنگ ادبی در آینده امری غیرممکن به نظر نمیرسد. از این رو، در مقابل این سوال قدیمی، نظری یا تاریخی، که از زمان لامارتین تا شارل دو بوس و سارتر مطرح بود، یعنی "ادبیات چیست؟"، امروز با جدیت بیشتر، این سوال انتقادی و سیاسی مطرح میشود که: "ادبیات قادر به چه چیز است؟" و جای تاسف دارد اگر به جای سالها مشاجرهٔ نظری در باب ادبیت، آن کیفیت از صورت که برسازندهٔ ادبیات به مثابه ادبیات است، به کارکرد شناختی، اخلاقی یا عمومی ادبیات نپرداختهایم، تا امروز رنج پاسخ به این سوال، ظاهری سادهلوح و از قافله عقبمانده نصیبمان کرده باشد. آخر، جایی که در هر فصل، یک "وداع با ادبیات" منتشر میشود اجتناب از پاسخ به این سوال شانه خالی کردن از مسوولیت است.
Ahmad
دانشگاه هم در مورد فضیلتهای آموزش عمومی با تردیدهایی مواجه، و این اتهام بر آن وارد شده است که ثمرهٔ آن بیکاریست و رقبایش با اعطای آموزشهای حرفهای شرایط بهتری برای ورود به بازار کار فراهم میآورند، به نحوی که آشنایی با زبان ادبی و فرهنگ علوم انسانی، از آنجا که در کوتاهمدت چندان پولساز نیست، به نظر، در مدارس و جامعهٔ آتی آسیبپذیر باشد.
پس کاسته شدن از ارزش و اهمیت فرهنگ ادبی در آینده امری غیرممکن به نظر نمیرسد. از این رو، در مقابل این سوال قدیمی، نظری یا تاریخی، که از زمان لامارتین تا شارل دو بوس و سارتر مطرح بود، یعنی "ادبیات چیست؟"، امروز با جدیت بیشتر، این سوال انتقادی و سیاسی مطرح میشود که: "ادبیات قادر به چه چیز است؟" و جای تاسف دارد اگر به جای سالها مشاجرهٔ نظری در باب ادبیت، آن کیفیت از صورت که برسازندهٔ ادبیات به مثابه ادبیات است، به کارکرد شناختی، اخلاقی یا عمومی ادبیات نپرداختهایم، تا امروز رنج پاسخ به این سوال، ظاهری سادهلوح و از قافله عقبمانده نصیبمان کرده باشد. آخر، جایی که در هر فصل، یک "وداع با ادبیات" منتشر میشود اجتناب از پاسخ به این سوال شانه خالی کردن از مسوولیت است.
Ahmad
هنر نه از راه انتزاع که به شکلی عینی بازنمایی میکند. هنر نه امر کلی که موارد خاصی را باز مینماید که آهنگ پیچیدهشان نتهای مبهم کلی را نیز در بر میگیرد". با ادبیات، عینیت جایگزین انتزاع، و الگو جایگزین تجربه میشود تا حکمتهای کلی، یا دست کم رفتاری مناسبِ با آنها را القاء نماید.
Ahmad
تعریف دومی از قدرت و نیروی ادبیات در دست هست که با روشنگران ظهور کرد و رمانتیسم آن را تعمیق بخشید. مطابق با این تعریف، ادبیات دیگر نه وسیلهای برای تعلیم و لذتبخشی که دارویی است. در اندیشهٔ فیلسوفان، ادبیات فرد را از انقیاد به قدرتها آزاد میکند؛ و او را به ویژه از جهالت مذهب رها میسازد. ادبیات ابزاری میشود برای اجرای عدالت و تساهل و، مطالعهٔ تجربهٔ استقلال؛ و هر دو نویدبخش آزادی و مسوولیت فرد میشوند، که همه ارزشهای روشنگرانی بودند که سنگ بنای مکتب جمهوریت را نهادند و ناظر بر امتیازی، که این مکتب به بررسی سدهٔ بیستم در مقابل سدهٔ هفدهم که قرنی کاتولیک و هواخواه سلطنت بود، به ولتر در مقابل بوسویه، اعطاء میکرد.
Ahmad
برگسون آثار خود را بر نقدی بر زبان، بنیان نهاد. او معتقد بود دستهبندیهای زبان قادر به تشخیص واقعیت، با ظرافت لازم نیستند. اما شعر، او را از این بدبینی زبانشناختی خلاص کرد. اگر قوهٔ ادراک مفهومی نمیتواند با زندگی همساز شود، در عوض ادبیات از طریق شهود و امتزاج قادر است زندگی را به جریان درآورد: "از قرنها پیش انسانهایی وجود دارند که کارشان دیدن و نشان دادن چیزهایی به ماست که به طور طبیعی درک نمیکنیم. اینان هنرمندانند." هدف هنر این است که "در طبیعت و در ذهن، خارج از ما و در ما، چیزهایی را به ما نشان دهد که به روشنی حواس و آگاهی ما را بر نمیانگیزند." شاعر و رماننویس بر ما آشکار میکنند آنچه را درون ماست اما از آن بیخبر بودهایم، چون واژههای بیان آن را در اختیار نداشتهایم، پدیدهای که برگسون آن را به کمک مقایسهای تشریح میکند که یادآور پروست است: به مرور که با ما حرف میزنند (مقصود شعرا و نویسندگان است)، رگههایی از هیجان و اندیشه بر ما ظاهر میشود که شاید مدتها بوده که در ما بازنمودی داشته اما نامرئی بودهاند؛ درست مانند عکسی که هنوز در آب فرو نرفته تا ظاهر شود.
Ahmad
در نظر میشل فوکو، ساز و کار قدرت در ادبیات هرگز مانند آنچه در سایر گفتمانهاست، نیست. چه، ادبیات با دور زدن نظام کلی آنها، مرجعی ممتاز بر جای میماند، بیرون از مرزهای فلسفه، آزاد از تعیناتی که گفتمانهای دیگر مقید به آنها هستند، چیزی بینهایت. برای فوکو، آنگونه که در ۱۹۷۵ گفته است، ادبیات "وسیلهای بود برای رها شدن از فلسفه": "برای من، نیچه، باتای، بلانشو، کلوسوسکی، شیوههایی از خروج از فلسفه بودند." فوکو نشان میداد که تمام گفتمانها برآمده از ادبیاتند اما از آنجا که تنها ادبیات، آگاهانه جایگاهش را میپذیرد، به شکلی شاعرانه طنزآمیز، از دیگر گفتمانها پیشی میگیرد و رفعت خود را حفظ میکند.
اما رولان بارت، که در همین مکان، زبان را متصف به صفت "فاشیست" نمود، «چون فاشیسم بازداشتن از گفتن نیست بلکه اجبار به گفتن است»، بلافاصله میافزود (چیزی که اغلب فراموش میشود)، که ادبیات، با فریب از طریق زبان و با فریبِ زبان، تنها زبان را از قدرت و از جمود نجات میدهد، درست همانگونه که برگسون "شوندهٔ" شعر را در برابر "شدهٔ" فلسفه مینهاد: «این تقلبِ میمون، این نیرنگ، این خدعهٔ فخیم که امکان میدهد به زبان، خارج از قدرت گوش فرا دهیم (...) من به نوبهٔ خود آن را اینگونه مینامم: ادبیات».
Ahmad
امروزه عدهٔ کثیری از، نمیگویم مردم عادی، بلکه اهالی نظر و حتی فرهنگ هستند که به ادبیات با دیدهٔ تردید مینگرند و در فایده و اهمیتش در جامعه شک دارند. یکی از دلایل مهم این رویکرد، البته رشد افسارگسیختهٔ علوم دقیقه و تسلط نگاهها و روشهای علمی بر کل حوزهٔ دانش، در دو سدهٔ گذشته، بوده است، تا آنجا که در حوزهٔ ادبیات هم چیزی پدید آمد به نام علوم ادبی. یعنی ادبیاتی که از راه و روشهای علمی استفاده میکرد، و همچنان میکند. اما مشکل در اینجا بود که ادبیات، به اعتبار ذات و تعریف خویش، همواره هم به راه و روش علوم تن در نمیداد و همچون اسبی چموش مدام میرمید تا در بندش نکشند. آنجا هم که تن میداد و روشها به مانند جامههای رنگارنگ بر قامتش، بریده، دوخته و آزموده میشد، همچنان این سوال باقی بود که، حالا که چه؟ خوب، این که فهمیدیم ساخت و سازهٔ این شعر اینگونه است، چه سودی دارد؟
بارت اینگونه یادآوری میکرد که "ادبیات نه امکان راه رفتن که امکان نفس کشیدن را فراهم میآورد". بدینسان، او هرگونه مصالحهٔ ابزاری بر سر ادبیات را باطل میدانست و تمام کاربردهای تتمیمی (آموزشی، عقیدتی یا حتی زبانشناختی) را که ادبیات به مرور بدانها تن داده بود، محکوم مینمود، اما همچنان بر فضیلتی تاکید داشت که از سینه برمیآمد: "نفس کشیدن». جالب اینکه مشاجرهاش با ریمون پیکار در مورد راسین، بر سر معنای همین واژه بود. آیا، زمانی که نرون میرفت تا در پای ژونی نفسی بگیرد، موضوع نفس کشیدن بود یا صرفاً نفس گرفتن؟ باری، ادبیات موجب نفس کشیدن است، درست همانطور که در آهنگ معروف پله آس و ملیزاند آمده: "آخیش، بالاخره نفسی کشیدم!"
Ahmad
ایتالو کالوینو باز اینگونه اظهار داشته است: "چیزهایی را که ادبیات میتواند جستجو کند و بیاموزد خیلی زیاد نیستند اما جایگزینی هم ندارند: شیوهٔ نگریستن به دیگری و به خود (...) تخمین ارزش چیزهای کوچک یا بزرگ (...) یافتن نسبتهای زندگی، و جایگاه عشق در آن، و نیرو و آهنگ آن، و جایگاه مرگ و شیوهٔ اندیشیدن و نیندیشیدن به آن"، و چیزهای "ضروری و دشوار" دیگر، مثل «سختی، ترحم، غم، طنز و مطایبه".
Ahmad
نوع
حجم
۹۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نوع
حجم
۹۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان