بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دزیره | طاقچه
تصویر جلد کتاب دزیره

بریده‌هایی از کتاب دزیره

امتیاز:
۴.۱از ۹۸ رأی
۴٫۱
(۹۸)
خطوط چهره‌اش زیر نور ماه خیلی برجسته می‌نمود. ناگهان به ذهنم رسید او برادرش را دوست ندارد. نه، او ناپلئون را دوست نداشت. حتی از او متنفر هم بود. چون ناپلئون اگرچه برادر کوچک‌تر بود، شغلی برای او دست و پا کرده و باعث شده بود با ژولی عروسی کند، چون ناپلئون...
آنه
گمان می‌کنم اگر نمی‌توانستم این چیزها را توی دفترم یادداشت کنم، دیوانه می شدم. چون حرف دلم را به هیچ کس نمی‌توانم بزنم. توی دلم می‌گویم چه‌قدر در این شهر بزرگ پاریس تنها هستم! در شهر خودم، در شهری‌که هم بی‌نهایت خوشبخت بوده‌ام و هم بی‌نهایت تیره‌روز.
آنه
وقتی یک‌نفر ناگهان مرهم روی زخمی می‌گذارد که از خیلی وقت پیش جوش خورده، آدم چه می‌کند؟ ـ آن کسی را که دارد مرهم روی این زخم می‌گذارد مسخره می‌کند، دزیره! ـ بله، آدم باید به ریش امپراتور بزرگ فرانسه بخندد.
fatima
شب، همهٔ ترس‌ها ابعاد غول‌آسایی پیدا می‌کنند، چون آدم با آن‌ها تنها می ماند.
naomi
«گفته‌تان اگر بله است باید بله باشد و اگر نه، نه؛ آن‌چه به آن افزوده شود ناشی از خبث طینت است»
marie
«تاریخ جهان از سرنوشت همهٔ آدم‌ها تشکیل شده است، نه؟ تنها کسانی که حکم مرگ صادر می‌کنند، یا درست بلدند توپخانه را کجا کار بگذارند و چگونه شلیک کنند نیستند که تاریخ دنیا را رقم می‌زنند. به‌گمان من دیگران هم ــ منظورم این است که این آدم‌هایی که سر از بدن‌شان جدا شد، یا آن‌هایی که توپ به‌طرف‌شان نشانه‌گیری شده‌است، و به‌طور کلی همهٔ مردها و زن‌هایی که زنده‌اند، امیدوارند و آخر سر هم می‌میرند، به‌نحوی تاریخ جهان را رقم می‌زنند.»
Aysan
شب‌ها آدم بیش‌تر وحشت برش می‌دارد
°•𝐌𝐢𝐬𝐬 𝐬𝐜𝐚𝐫𝐥𝐞𝐭•°
به آن که مرا از گورم برانگیخته
عضوی از قبیله لیلی ها
«چه حماقتی! خطر از جانب آن‌هایی که پیش از شما بوده‌اند متوجه‌تان نیست، از طرف کسانی است که پس از شما می‌آیند.»
helen
و این‌همه خون بی‌گناهان، دخترخانم، نباید بی‌ثمر ریخته شده باشد!
Mehrnaz
فقط موقعی که آدم پدر و مادرش را ازدست می‌دهد، واقعا جزو آدم‌بزرگ‌ها می‌شود. آدم تنهایی نگران‌کننده‌ای را حس می‌کند و می‌شود جزو آدم‌بزرگ‌ها.
mimdoakht
ملتی جانش را فدا کرده تا حقوق بشر را برقرار کند، و هنگامی که خسته و درمانده توانسته آن را به کرسی بنشاند، تو خیلی ساده آمده‌ای و سوارشان شده‌ای.»
کاربر ۴۷۱۲۶۱۷
شب، همهٔ ترس‌ها ابعاد غول‌آسایی پیدا می‌کنند، چون آدم با آن‌ها تنها می ماند.
سایه
وقتی آدم احساس می‌کند به پایان زندگی‌اش رسیده، بی‌تردید برمی‌گردد به‌طرف گذشته‌اش، جوانی‌اش، سال‌های امید و انتظارش.
m.alavi
ناگهان بی‌هوا گفتم: «و همگی مادرهایی دارند.» سرهنگ که کنار من به‌خواب رفته بود، از جا پرید: «چی فرمودید؟ مادرهایی؟» تل‌هایی را که باران، جوی‌مانند روی‌شان جاری بود نشانش دادم: «این سربازهایی که مرده‌اند، پسران مادرهایی نبوده‌اند؟»
miladan
افتضاح پیانوزدن به‌نظر من یک جنایت است.
alone moon
با تعجب گفتم: «فراموش؟ آدم می‌تواند اولین عشقش را فراموش کند؟ ولی به ناپلئون، خداجان، تقریبآ هیچ‌وقت فکر نمی‌کنم. درعین‌حال تپش‌های قلبم، و خوشبختی‌ای را که آن‌موقع احساس می‌کردم، و بالاخره رنج‌ها و ناراحتی‌هایی را که از آن نصیبم شد هرگز از یاد نمی‌برم.»
alone moon
فقط موقعی که آدم پدر و مادرش را ازدست می‌دهد، واقعا جزو آدم‌بزرگ‌ها می‌شود. آدم تنهایی نگران‌کننده‌ای را حس می‌کند و می‌شود جزو آدم‌بزرگ‌ها.
saber
امروز می‌دانم که تا وقتی آدم مردی را واقعآ دوست نداشته باشد، بزرگ نشده است.
mimdoakht
«آن‌موقع که بچه بودم، ابتدا خواهران روحانی چیزهایی به من آموختند، بعد که انقلاب شد آن‌ها را یا راندند و یا به زندان انداختند و به ما بچه‌ها یاد دادند که خدایی در کار نیست، بلکه فقط «خرد ناب» وجود دارد. ما بایستی خرد ناب را پرستش می‌کردیم، حتی روبسپیر دستور داد پرستشگاه‌هایی هم برای آن بسازند. بعد زمانی فرارسید که دیگر کسی کاری به معتقدات دینی مردم نداشت و هرکسی آزاد بود هرطور دلش می‌خواهد فکر کند. وقتی ناپلئون کنسول اول شد، کشیش‌هایی پیدا شدند که به جمهوری نه، بلکه به کلیسا سوگند وفاداری یاد کردند. سرانجام ناپلئون پاپ را وادار کرد برای تاجگذاری او از رم به پاریس بیاید و دستور داد آیین کاتولیکی مذهب رسمی کشور شود. و حالا هم جمله‌ای را به آموزش‌های مذهبی افزوده است...»
کاربر ۴۷۱۲۶۱۷
هردومان خوب می‌دانیم چگونه امپراتور فرانسه شد. باراس نیاز به یک‌نفر داشت که شورش مردم را به‌خاطر گرسنگی بخواباند و بناپارت آماده بود با توپ به پاریسی‌ها شلیک کند. بناپارت شد فرمانده ارتش داخلی. بناپارت فرماندهی کل ارتش جنوب را به‌دست آورد. بناپارت ایتالیا را تسخیر کرد. بناپارت رفت به مصر. بناپارت دولت را سرنگون کرد و شد کنسول اول...
کاربر ۴۷۱۲۶۱۷
فقط موقعی که آدم پدر و مادرش را ازدست می‌دهد، واقعا جزو آدم‌بزرگ‌ها می‌شود.
Sophie
ژولی گفت: «اشتباه خیلی بزرگی می‌کنی دزیره که ناپلئون را جدی نمی‌گیری.» ـ تو کاملاً فراموش کرده‌ای که من در این دنیا اولین کسی بودم که او را جدی گرفتم.
alone moon
ژولی گفت: «اشتباه خیلی بزرگی می‌کنی دزیره که ناپلئون را جدی نمی‌گیری.» ـ تو کاملاً فراموش کرده‌ای که من در این دنیا اولین کسی بودم که او را جدی گرفتم.
alone moon
ژولی گفت: «اشتباه خیلی بزرگی می‌کنی دزیره که ناپلئون را جدی نمی‌گیری.» ـ تو کاملاً فراموش کرده‌ای که من در این دنیا اولین کسی بودم که او را جدی گرفتم.
alone moon
چشم‌های آبی‌اش خاموش شد، بعد غمگینانه گفت: «کشتار دسته‌جمعی با گلوله‌های توپ به‌نام حقوق بشر.»
alone moon
فریاد زدم: «ژنرال‌ها را نمی‌توانم تحمل کنم! ژنرال‌ها قلب ندارند...»
نارنگی🍊🐈
تو کاملاً فراموش کرده‌ای که من در این دنیا اولین کسی بودم که او را جدی گرفتم.
نارنگی🍊🐈
پدرم مرا بغل کرد و گفت: «ملت فرانسه قرن‌ها رنج کشیده است. و از این رنجِ محرومان دو شعله زبانه کشیده: شعلهٔ اجرای عدالت و شعلهٔ کینه و نفرت. شعلهٔ مربوط به کینه و نفرت میان جوی‌های خون خاموش خواهد شد. ولی آن شعلهٔ دیگر ـشعلهٔ مقدس، دخترم ــ هرگز به‌طور کامل خاموش نمی‌شود.»
زهرا
زمانی فرا خواهد رسید که مردانی در آینده حقوق شهروندی و آزادی و برابری برادران‌شان را زیر پا خواهند گذاشت. هیچ‌کس دربارهٔ آن‌ها نخواهد گفت: پروردگارا، آن‌ها را ببخش، چون نمی‌دانند چه می‌کنند...»
m.alavi

حجم

۷۸۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۸ صفحه

حجم

۷۸۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۳۸۸ صفحه

قیمت:
۷۹,۰۰۰
۳۹,۵۰۰
۵۰%
تومان