بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جاسوس | طاقچه
تصویر جلد کتاب جاسوس

بریده‌هایی از کتاب جاسوس

انتشارات:انتشارات مجید
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۲۴ رأی
۳٫۴
(۲۴)
کم‌کم داشتم، از یاد می‌بردم چه کسی بودم و چه می‌خواستم.
Mosavi
«صمیمیت» با یک مرد، باید تنها زمانی اتفاق بیفتد که عشق وجود داشته باشد، عشقی برای یک عمر زندگی.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
هیچ‌وقت عاشق نشو. عشق سم است. هنگامی که در ورطه عشق می‌افتی، کنترل زندگی از دستت خارج می‌شود، چون دیگر قلب و ذهنت به شخص دیگری تعلق دارد. عشق تهدیدی است برای زندگی تو. برای حفظ و نگهداری عشقت حاضری هر کاری را انجام دهی. حواست را در مواجهه با خطر از دست می‌دهی. عشق غیرقابل توصیف و خطرناک است. همه هستی‌ات را از روی زمین پاک می‌کند و در عوض خواسته‌های معشوقت را به جای می‌گذارد.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
گاهی روح انسان چنان زخمی و مجروح می‌شود که فرد را به زانو درمی‌آورد و به گریه وامی‌دارد.
Parinaz
عشق یک‌باره می‌کشد، بدون این‌که مدرکی از جنایت خود بر جای گذارد.
محمدحسین و محیا
صداقت، دروغ‌ها را در خود حل می‌کند.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
جنایتی که من مرتکب شدم، این بود که گریختم، بزرگ‌ترین جنایتم هم این بود که زنی مستقل و آزاد در دنیایی بودم که مردان در آن حکم می‌رانند.
maryam
عشق یک‌باره می‌کشد، بدون این‌که مدرکی از جنایت خود بر جای گذارد.
محمدحسین و محیا
ــ حتا بلندترین درختان هم از دانه‌های کوچکی مثل این به‌وجود آمده و بزرگ شده‌اند. این را به‌خاطر داشته باش و سعی نکن از زمان جلو بزنی.
Mosavi
هیچ‌وقت عاشق نشو. عشق سم است. هنگامی که در ورطه عشق می‌افتی، کنترل زندگی از دستت خارج می‌شود، چون دیگر قلب و ذهنت به شخص دیگری تعلق دارد. عشق تهدیدی است برای زندگی تو.
محمدحسین و محیا
او معتقد است که ما در درون، قدرت لازم برای یافتن تقدیر خود را داریم.
yasinds
پیانو هرگز نباید از کوک خارج شود. گناه واقعی متفاوت‌تر از آن چیزی است که به ما یاد داده‌اند، گناه واقعی این است که تا این حد دور از هماهنگی مطلق در وجودمان زندگی کنیم. این گناه، بسیار قدرتمندتر از حقایق و دروغ‌هایی است که ما هر روزه بر زبان جاری می‌کنیم. خدا گناه را نیافرید، ما آن را ایجاد کردیم؛ وقتی که سعی‌کردیم آن‌چه را که بدیهی بود، به امری ذهنی تبدیل کنیم. ما توجه به کل را متوقف کردیم و تنها به جزیی از وجود هر چیز توجه کردیم، همان بخشی که با مفهوم گناه، سنگین می‌شود و قرار گرفتن اصول خیر در برابر شر که به‌سوی هر کدام نظر کنی، خیال می‌کنی که حق با اوست.»
امین میاحی
من این نامه را نگه خواهم داشت تا شاید روزی تنها دخترم آن را بخواند و بداند که مادرش چگونه زنی بوده است.
maryam
شما می‌دانید که هرگز هیچ‌گونه مدارک و شواهدی علیه من وجود ندارد جز پرونده‌ای دستکاری شده؛ اما هرگز آشکارا اقرار نخواهید کرد که اجازه دادید تا زنی بی‌گناه بمیرد.
maryam
سربازان قبلاً برای اجرای مراسم اعدام، مجهز و آماده شده بودند. دوازده سرباز پیاده نظام ارتش فرانسه جوخه اعدام را تشکیل می‌دادند. در انتهای صف، یک افسر فرانسوی با شمشیری آخته ایستاده بود. هر دو راهبه در گوشه‌ای ایستاده بودند و پدر آربایوکس با زن محکوم به اعدام صحبت می‌کرد تا این‌که یک افسر فرانسوی دیگر به آن‌ها نزدیک شد و پارچه سفیدی را به یکی از خواهرها داد و گفت: «لطفاً با این چشم‌هایش را ببندید.» ماتاهاری درحالی‌که به پارچه نگاه می‌کرد، گفت: «حتماً باید از آن استفاده کنم؟» آقای کلانت (وکیل ماتاهاری) پرسشگرانه به افسر نگاه کرد. افسر فرانسوی گفت: «اگر بانو، مایل نیستند، اجباری در کار نیست.»
1984
خورشید در افق بالا آمده بود. شعله‌های روشن آتش و بخارهای دود از لوله تفنگ‌ها، برخاست و هم‌چون طوفانی، صدای غرش سهمگین تیرها شنیده شد. بلافاصله پس از تیراندازی، سربازها با حرکتی منظم، تفنگ‌های خود را زمین گذاشتند. کم‌تر از یک ثانیه ماتاهاری راست قامت ماند. او به شکلی که شما در فیلم‌ها دیده‌اید، پس از اصابت گلوله نمُرد. او به جلو و عقب سقوط نکرد و با برخورد تیر به طرفین پرت نشد. او درحالی‌که روی قامت خود ایستاده بود، در خودش فرو ریخت. سرش حرکتی نکرد و چشمانش هنوز باز بود. یکی از سربازان با دیدن این صحنه بیهوش شد. سپس زانوان ماتاهاری خم شد و بدنش به سمت راست افتاد. پاهایش در زیر پالتوی خز بلندش قرار گرفت. در همان حال، بی‌حرکت با صورتی رو به آسمان باقی ماند.
1984
افسر فرمانده، هفت‌تیر خود را از جلد چرمی‌اش که با تسمه‌ای به سینه‌اش بسته شده بود، بیرون کشید و همراه افسر دیگر، به سمت بدن بی‌حرکت او رفت. او سر لوله هفت‌تیرش را روی شقیقه جاسوس گذاشت و درحالی‌که مواظب بود با پوست او تماس پیدا نکند، ماشه را کشید و گلوله، مغز او را شکافت. در این لحظه او به‌سوی حاضران برگشت و با صدای گرفته‌ای گفت: «ماتاهاری مرده است.»
1984
ــ چون آرزویم این بود که توسط مردم تأیید و مورد احترام قرار گیرم. با این‌که من مدیون هیچ‌چیز و هیچ‌کس نیستم، پس چرا محتاج آن‌ها هستم؟ وقتم را بیهوده برای نگرانی‌ها، حسرت‌ها و فکرکردن به تیره‌روزی‌ها هدر می‌دهم، تیرگی‌هایی که تنها مرا برده خود ساخته‌اند و مرا به صخره‌ای زنجیر کرده‌اند، جایی‌که فقط به درد این می‌خورم که طعمه پرندگان شوم. صخره‌ای که دیگر نمی‌توانم هرگز آن‌جا را ترک کنم. نمی‌توانستم گریه کنم. سنگ‌هایم در آب ناپدید و یکی پس از دیگری در عمق آب غرق شدند.
1984
عداوت و دشمنی مردم با یکدیگر تنها به‌خاطر نژاد و مذهب آن‌ها، پدیده عجیب و غریبی است. من این‌گونه تبعیض‌ها را درباره یهودی‌ها دیده بودم، حتا قبل از آن، زمانی که در جاوه زندگی می‌کردم، شنیده بودم که ارتش، مردم را قتل عام می‌کرد، تنها به دلیل این‌که آن‌ها خدایی نادیده را می‌پرستند و قسم می‌خورند که کتاب مقدس آن‌ها توسط فرشته‌ای به پیامبرشان، که نامش را نمی‌توانم به‌خاطر بیاورم، وحی شده است. یک نفر یک نسخه از آن کتاب را که قرآن نام دارد، به‌عنوان هدیه به من داد تا زیبایی رسم‌الخط زبان عربی را درک کنم؛ اما زمانی که شوهرم به خانه آمد هدیه مرا از من گرفت و آن را سوزاند.
1984
من همیشه زنی خوش‌بین بوده‌ام؛ اما زمانه به‌گونه‌ای رقم خورد که مرا تلخ، تنها و غمگین ساخته است.
Parinaz
عشق یک‌باره می‌کشد، بدون این‌که مدرکی از جنایت خود بر جای گذارد.
Parinaz
هیچ‌وقت عاشق نشو. عشق سم است. هنگامی که در ورطه عشق می‌افتی، کنترل زندگی از دستت خارج می‌شود، چون دیگر قلب و ذهنت به شخص دیگری تعلق دارد. عشق تهدیدی است برای زندگی تو. برای حفظ و نگهداری عشقت حاضری هر کاری را انجام دهی.
محمدحسین و محیا
همه این کارها برای کسب اعتبار، پول و لباس‌های گران‌قیمت و... است. چیزی که با بالا رفتن سن من، عمرشان رو به پایان است و من با کابوس‌هایی که خود خالق آن هستم، زجر می‌کشم.
محمدحسین و محیا
حالا متوجه شدم که چرا کاتولیک‌ها اعتراف می‌کنند، با وجودی که می‌دانند شاید کشیشی که اعتراف را می‌شنود، خودش همان گناه یا بدتر از آن را مرتکب شده باشد؛ اما مهم نیست که چه کسی اعترافات تو را می‌شنود. مهم این است که جراحت‌هایت را باز بگذاری تا خورشید تطهیرش کند و آب باران آن را شست‌وشو دهد
محمدحسین و محیا
روزی خواهم مُرد بدون این‌که عشق را شناخته باشم؛ اما برای من چه فرقی داشت؟ برای من، عشق و قدرت یکی بود.
محمدحسین و محیا
اولین قربانی در هر جنگی، کرامت انسانی است.
محیا

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان