بریدههایی از کتاب بیگانه
۳٫۷
(۱۱۱)
مامان بیشتر وقتها میگفت آدم هرگز بهطور کامل بدبخت نیست. من این را در زندان، موقعی که آسمان رنگ میگرفت و روز جدیدی در سلولم رخنه میکرد، به خوبی درک کردم.
نسیم رحیمی
در هر صورت آدم همیشه در هر موضوعی کمی مقصر هست.
Mhsn_Ghrb
سرنوشتم را بیآنکه نظرم را بپرسند داشتند رقم میزدند.
littel dark age(محمد)
آدم به همه چیز عادت میکند.
pejman
آدم به همه چیز عادت میکند.
Hamid_R_khani
برای اولین بار پس از سالها احساس کردم دلم میخواهد گریه کنم، چون دریافتم چهقدر همهٔ این آدمها از من متنفرند.
"هلاله"
بیشتر وقتها به این فکر میافتادم که اگر مرا درون تنهٔ درختی توخالی چپانده بودند که کار دیگری نداشتم جز اینکه فقط گوشهای از آسمان را بالای سرم تماشا کنم، میتوانستم رفته رفته به آن وضع هم عادت کنم. در آن صورت میتوانستم منتظر گذشتن پرندهها بمانم، یا رسیدن ابرها به هم، همانطور که اینجا منتظر دیدن کراواتهای عجیب و غریب وکیلم میماندم، یا اینکه انگار در دنیای دیگری باشم منتظر رسیدن شنبه و در آغوش گرفتن ماری.
Mohammad Hassan Hajivandi
در واقع اینرا میدانستم که مردن در سی سالگی یا هفتاد سالگی فرق چندانی باهم ندارد، چون طبعآ در هر دو صورت، مردها و زنان دیگری به زندگیشان ادامه خواهند داد، آنهم طی میلیونها سال.
Mohammad Hassan Hajivandi
آدم هیچ وقت زندگیاش را عوض نمیکند، چون هرگونه زندگی میتواند مورد دلخواهش باشد،
littel dark age(محمد)
گفتم: چه چیزی را؟
ـ از شما بخواهند ببینید.
ـ چی را ببینم؟
littel dark age(محمد)
یکبار دیگر دغدغهٔ اصلیام کشتن وقت بود. ولی از موقعی که یاد گرفتم به خاطراتم پناه ببرم، این مسئله هم دیگر اذیتم نمیکرد.
Mohammad Hassan Hajivandi
«آقایان قضات، این مرد فردای روز درگذشت مادرش میرود در دریا شنا میکند، روابط نامشروعی با دوست دخترش بههم میزند و بعد هم میرود به دیدن فیلمی خندهدار و میخندد. دیگر حرفی ندارم به شما بزنم.»
littel dark age(محمد)
چهگونه نفهمیده بودم که اعدام مهمترین چیز و یا بهطور خلاصه، تنها مسئلهٔ مهم در زندگی یک انسان میتواند باشد!
Mohammad Hassan Hajivandi
همهٔ آدمهای سالم کم و بیش آرزوی مرگ افراد مورد علاقهشان را دارند.
Hamid_R_khani
مردن در سی سالگی یا هفتاد سالگی فرق چندانی باهم ندارد، چون طبعآ در هر دو صورت، مردها و زنان دیگری به زندگیشان ادامه خواهند داد، آنهم طی میلیونها سال. در واقع هیچ چیز روشنتر از این نبود. در هر حال، من باید میمردم، حالا میخواست امروز باشد، یا بیست سال دیگر.
آبـــــان🍊
روز اولی که بازداشت شدم، مرا توی اتاقی بردند که چند نفر دیگر هم، که بیشترشان عرب بودند، حضور داشتند. مرا که دیدند زدند زیرخنده. بعد از من پرسیدند چه جرمی مرتکب شدهام. گفتم یک عرب را کشتهام، آنوقت همه ساکت ماندند.
littel dark age(محمد)
وحشتی که این جنایت در او بر میانگیزد، در برابر هراسی که بیتفاوتی و بیاحساسی من در او به وجود میآورد، ذرهای بیش نیست.
littel dark age(محمد)
انگار مسیرهای آشنای رسم شده در آسمان تابستان، هم میتوانستند به زندان ختم شوند، و هم به خوابهایی معصومانه.
qaffar orti
مردن در سی سالگی یا هفتاد سالگی فرق چندانی باهم ندارد، چون طبعآ در هر دو صورت، مردها و زنان دیگری به زندگیشان ادامه خواهند داد، آنهم طی میلیونها سال. در واقع هیچ چیز روشنتر از این نبود. در هر حال، من باید میمردم، حالا میخواست امروز باشد، یا بیست سال دیگر.
zahra.Askari
به نظر او قضاوت آدمها در برابر قضاوت خداوند هیچ اهمیتی نداشت. به او یادآور شدم که قضاوت آدمهاست که مرا محکوم کرده است.
AλI
دلم میخواست صمیمانه، و حتی با لحنی محبتآمیز به او توضیح دهم که در عمرم هرگز نتوانستهام واقعآ از کاری احساس پشیمانی کنم. همیشه تسلیم آنچه امروز یا فردا پیش میآمده بودهام.
Pariya
همهٔ مردم به خدا اعتقاد دارند، حتی کسانی که از او رو برمیگردانند.
Hamid_R_khani
آدم هیچ وقت زندگیاش را عوض نمیکند، چون هرگونه زندگی میتواند مورد دلخواهش باشد،
z
هیچ دلیلی نمیدیدم که زندگیام را عوض کنم.
z
غروب ماری آمد به سراغم و از من پرسید میل دارم با او ازدواج کنم؟ گفتم برایم فرقی نمیکند، اگر او واقعآ میخواهد این کار را بکند من حرفی ندارم. آنوقت خواست بداند دوستش دارم. همانطور که پیش از آن به او گفته بودم، جواب دادم این حرف چیزی را ثابت نمیکند، ولی مطمئنم که دوستش ندارم.
کاربر ۲۳۵۵۲۰۹
گفتم: چه چیزی را؟
ـ از شما بخواهند ببینید.
ـ چی را ببینم؟
کشیش نگاهی به دور و برش کرد و با صدایی که به نظرم ناگهان خیلی خسته آمد گفت: «از همهٔ این سنگها درد و رنج میتراود، این را میدانم. هرگز جز با اضطراب به آنها نگاه نکردهام. ولی از صمیمقلب میدانم بیچارهترین و درماندهترین آدمها میان امثال شما، دیدهاند که از میان ظلمت این سنگها، چهرهای آسمانی برآنها ظاهر شده است. این همان چهرهایست که از شما میخواهند ببینیدش.
littel dark age(محمد)
با تمام قوا شروع کردم به فریاد زدن و توهین کردن به او. گفتم نمیخواهم برایم دعا کند. یقهٔ لبادهاش را گرفتم و آنچه در دل داشتم با جهشیهایی آمیخته به خشم و شادمانی بیرون ریختم. قیافهاش نشان میداد خیلی به خودش مطمئن است. با اینهمه هیچ یک از اطمینان خاطرهایش به یک موی زن نمیارزید. حتی مطمئن نبود زنده باشد، چون مانند یک مرده زندگی میکرد.
Sophie
وقت چندانی برایم نمانده و نمیخواهم آنرا با مسئلهٔ خدا تلف کنم.
pejman
آدم بعضی وقتها گمان میکند از چیزی مطمئن است، حالا آنکه در حقیقت اینطور نیست.
Hamid_R_khani
«از اینها گذشته، اعضای دادگاه به سرعت از آن خواهند گذشت، چون پروندهٔ شما مهمترین مورد برای دادگاه نیست.
littel dark age(محمد)
حجم
۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان