شب
دیرهنگام
پدید آمد
از رؤیا، تخیل،
حافظه، تجربهها
در ظلمات مطلق شب
پردهها را کنار زدند
سرگردان در ظلمات مطلق شب
در جستوجوی
رؤیا، تخیل،
حافظه، تجربهها
بودند
که بیهوده بود
Mahla R
چه بافتهایم
شب را
یا روز را
پاسخی نیست
هر چه هست
پرسش است
گاهی از گمان
خسته میشویم
به واقعیت پناه میبریم
اما واقعیت
زمهریری
پایانناپذیر است
چگونه باید از این
پل لغزان گذشت
اگر عبور کردیم
آیا کسی
در آن طرف پل
چشمبهراه ما خواهد بود.
امیر
همهٔ پنجرهها
همهٔ اشکها
همهٔ شعرها
همهٔ چراغها
همهٔ گربهها را
باور داشتی
اما دیگر
باور را
باور نداشتی.
Atena
عابران بدون آنکه مرا
بشناسند
ابرهای مانده از هجوم گذشته را
به من میسپارند
ali73