بریدههایی از کتاب شب ظلمانی یلدا
۴٫۰
(۲۶)
وقتی مرگ را حاکم دانستم ــ حاکمی بیاختیار ــ تازه به زندگی آغاز کردم و ارزش هر دم را جدا از دم دیگر دریافتم
Sepehrsoleyman
مرگ را از سر گذراندهام؟ اگر توان داشتم میخندیدم، زیرا قبل از آنکه زخم بردارم اضطراب مرگ آنچنان بر من پنجه انداخته بود که یقین داشتم متلاشی خواهم شد. نکبت ترس آنچنان مرا در برگرفته بود که از یادآوری آن شرم داشتم. مردانه بگویم، زندگی را از یاد برده بودم و میلرزیدم و هنوز خراشی بر تنم نبود.
🍃Anee shirley🍃
«بهار؟...» چه ناامیدانه این کلام را میگوید.
n re
طعم شیرین مویز امنیت بود. به یاد آوردم که باز هم از ورطهای گریختهام. دلهره و آرامش، تمثیلی کوچک از مرگ و زندگانی است. سرگردانی میان این دو، فرصتی است برای صیقل روح. دلهره، مرض و گرسنگی فرزندان مرگاند، وقتی از آنها میرهیم، گویی از درهای سیاه به دشتی فراخ و آفتابی رسیدهایم.
me
تو را میدیدم که با ملال به دشت خیره میشوی. با خود میگفتم «سوا از خودم او را نیز به این زندگی محکوم کردهام.» سالها قصد گریز از سرنوشت داشتم. با فرار از خانه گویی از آن گریختهام اما خود را به دامان محتوم آن انداخته بودم. پوسیدگی آرامآرام پیش میخزید. شور زندگی دوباره فریاد میزد. از خود میپرسیدم آیا بوالهوس بودم؟ یا زنی که پا از دایرهٔ بستهٔ گرداگرد خویش بیرون نهاده؟
me
من سخنان او را چنین تعبیر کردم؛ «اگر بنا بر آن است که از میان فرزندان دلبند و شوهری شوریده یکی را برگزینم من انتخاب خود را بهدرستی کردم.»
سالهای میانسالیام بود. آن سالهایی که مرد دچار شوریدگی ثانوی زندگانی میشود و خلأ نگریستن به سالهایی که چون برف در آفتاب تموز مینماید و هراس از کارنامهٔ خالی.
me
تقدیر در جایی فرو مینشیند که آدمیان از سر تسلیم پذیرایش باشند.
farez
. آیا فرصت آن داشتم که فرزند دیگرمان را نیز از خانه بیرون برم؟ اما ترس مرا از خود بیخود کرده بود. شاید انتخاب کرده بودم و فرزند نخست را بر دیگری رجحان نهاده بودم؟ فرصت نیکویی برای ملامت خود یافته بودم. تا سالها از آن بهره جستم. به خود آمدم. چون دیوانگان از جا برخاستم. از پلهها پایین دویدم و به کلیسای شهر که نیمهویرانه شده بود پناه بردم. مقابل شمایل مریم و مسیح زانو زدم. فرزندم را از آنان خواستم. ندبه کردم، گریستم اما وقتی سر برداشتم، چهرهٔ مادر و فرزند بیگانه بود.
Sepehrsoleyman
«نه... نه دخترم. عشق پردهای از جنس مه به گرداگرد عقل میتند تا آنسو را نبینیم؛ تا مضحکهٔ زندگی و هراس مرگ را فراموش کنیم. هر آنچه مرگ را پس براند شایستهٔ تقدیس است، اما عشق خود با رنج بسیار همراه است. رنجی که از مقولهای دیگر است.»
Sepehrsoleyman
قصهها سرنوشت آدمیاناند و گرداگرد آنان میچرخند، آنها را در چنبر خود گرفتار کرده و بر مسیری پیش میرانند. سرنوشت ما هم قصهای بود و ما بازیگر آن بودیم
Sepehrsoleyman
حجم
۱۹۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۹ صفحه
حجم
۱۹۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۹ صفحه
قیمت:
۴۴,۰۰۰
۲۲,۰۰۰۵۰%
تومان