۳٫۶
(۱۲۱)
بیشتر آدمهایی که میشناسم تحمل یک آدم سرزنده را ندارند. کسی که سرزندگیاش به تو یادآوری کند که مُردهای، یا در حال مُردنی.
elnaaz_msv
دهانش حالتی دارد که مطمئنی به اندازهٔ شش سال وراجی خوابگاهی، کلمههای ناگفته پشت آن ورم کردهاند، بس که کم حرف میزد
آسمان
آدمها تا وقتی خیلی نزدیکشان نشدهای، همانی هستند که تو از آنها در ذهنت ساختهای، اما وقتی کمی نزدیک میشوی بیشتر خودشان میشوند و کمتر شبیه ذهنیت تواَند.
seza68
شاید فکر بیرحمانهای باشد اما گذرش را از ذهنم نمیتوانم نادیده بگیرم؛ اینکه بیشتر آدمهایی که میشناسم تحمل یک آدم سرزنده را ندارند. کسی که سرزندگیاش به تو یادآوری کند که مُردهای، یا در حال مُردنی. وقتی خیالشان راحت بشود از اینکه فلج یک گوشه افتادی دیگر کاری به کارت ندارند، مثل قهرمان بوکسی که یک مشت خورده به گردنش و دیگر نمیتواند کسی را گوشهٔ رینگ گیر بیندازد. فلج شده. حالا همه یک آخیِ کشیده میگویند و ته دلشان خیالشان راحت است که دوتا مشت زنده که کوبیده میشد به صورت روزگار، فلج شده.
zahra ebrahimi
مادر همیشه میگفت «بدترین نفرین این است که به کسی بگویی الهی نیمهکاره بمانی.»
Fatemeh_J
عینکم را از روی چشمم برمیدارد و میگوید «ذاتِ درست، کار خودش را میکند.»
دلم برای این فکرهایش میسوزد. اینجور آدمها مجبورند اینطور فکر کنند وگرنه توان جنگیدن ندارند. باید کسانی را که برایشان میجنگی بزرگ کنی، وگرنه زیر بار سنگین کوچکیشان له میشوی.
sama
عادت میکنی؛ اول به خودت، بعد به هر چه پیش آید. هر چه اوضاع بدتر باشد، ضریب عادت، تصاعدی بالاتر میرود.
zeinab.ghl
یا چنان نمای که هستی یا چنان باش که مینمایی.
Mary gholami
عادت میکنی به هر چه پیش آید.
Aysan
دنیا با عشق نه آغاز دارد و نه پایان ولی با عقل به روز آخر که میرسی، تلخی. تلخ و ناتمام
fatemeh hadadi
به دورترین تبریزی حیاط سرسبز خوابگاه نگاه میکنم. برگهای تبریزی وقتی نسیم میوزد، با رقص مینیاتوریشان تمام نازهای نکردهات را به رُخت میکشند؛ نازهای حرامشدهات را. یاد مادر میافتم. همین الان دارد برای پدرش چای دم میکند. چای باید پُررنگ باشد و حتماً در فنجان چینی گلسرخی. هیچکس اندازهٔ مادرم نازهایش حرام نشده.
دردونه
آدمها تا وقتی خیلی نزدیکشان نشدهای، همانی هستند که تو از آنها در ذهنت ساختهای، اما وقتی کمی نزدیک میشوی بیشتر خودشان میشوند و کمتر شبیه ذهنیت تواَند. شاید برای همین است که بعد از هر نزدیک شدنی، دوری لازم است؛ فرصتی برای بازسازی تصویری که از محبوب ساختهای، تصویری که هر چه تلاش کنی با اصلش برابر نمیشود. برای همین شاید نزدیک شدن همیشه کراهت به دنبال دارد.
دردونه
عشق هم نامأنوس و هم ناموس است و هم مأنوس. حذرت نمیدهم از آن. عشق زن باشد یا وطن، فرقی نمیکند، که ابتهاج زیباتر از همه گفته: عشق شادی است / عشق آزادیست / عشق آغاز آدمیزادیست.
اما آرزو میکنم این عشق، وطن نباشد.
دردونه
یاد دهخدا میافتم که از سیاست و روزنامه کشید کنار و لغتنامهاش را نوشت و الان باید برای وارد شدن به سایت لغتنامهاش از فیلترشکن استفاده کنم. دنیا بعد از تمام اعدامها در تمام لغتنامهها ادامه خواهد داشت؛ لغتنامههایی که کارشان این است که برای کلمات فرسودهٔ زندگانِ مُرده، معنا بتراشند.
حسین احمدی
صدای یک زن جنوبی که شروه میخواند مخصوصاً اگر قبل از خواندن از گریه خشدار شده باشد، غمگینترین صداست؛ صدایی که خیلی راحت میتواند خدا را هم هایهای به گریه بیندازد.
naqme
برایم اساماس میآید. با هر اساماس دلم میریزد که شاید از طرف لیان باشد.
آسمان
آدمها تا وقتی خیلی نزدیکشان نشدهای، همانی هستند که تو از آنها در ذهنت ساختهای، اما وقتی کمی نزدیک میشوی بیشتر خودشان میشوند و کمتر شبیه ذهنیت تواَند. شاید برای همین است که بعد از هر نزدیک شدنی، دوری لازم است؛ فرصتی برای بازسازی تصویری که از محبوب ساختهای، تصویری که هر چه تلاش کنی با اصلش برابر نمیشود. برای همین شاید نزدیک شدن همیشه کراهت به دنبال دارد.
mirtabar
هیچ فرماندهٔ دلاوری نباید از جنگ زنده برگردد به امید زندگی با کسانی که برایشان از جان گذشته بود. فرماندهای که از جنگ زنده برمیگردد محکوم میشود به یک ناتمامی بیپایان.
seza68
آدم غمگین خطرناکتر از آدم خشمگین است.
nazila
همهٔ کسانی که وطن را برای اولینبار ترک میکنند، برای اطمینانخاطر ماندهها، این جمله را خیلی با قاطعیت میگویند، درحالیکه همهچیز در دلشان مثل ذرات معلق روی هواست. میگویند برمیگردیم اما تقریباً هیچ رفتهای برنمیگردد. وطن فقط در شعرها وطن است؛ آن هم در سرزمینی که از هر دو نفر، سه نفر شاعرند.
Homa Sh
امشب به این نتیجه رسیدم که گم شدن، بدترین اتفاقی است که ممکن است برای کسی بیفتد. حتا از مرگ هم ناامیدکنندهتر است. یک پایان کاملاً باز برای یک ماجرای کاملاً بسته.
شاداب
چندبار دیگر باید گول بخورد تا یاد بگیرد با گریه شاید بشود کسی را گول بزنی اما نمیشود خودت را گول بزنی.
دردونه
در تمام مدتی که میدوید به این فکر میکرد آدمها تا وقتی خیلی نزدیکشان نشدهای، همانی هستند که تو از آنها در ذهنت ساختهای، اما وقتی کمی نزدیک میشوی بیشتر خودشان میشوند و کمتر شبیه ذهنیت تواَند. شاید برای همین است که بعد از هر نزدیک شدنی، دوری لازم است؛ فرصتی برای بازسازی تصویری که از محبوب ساختهای، تصویری که هر چه تلاش کنی با اصلش برابر نمیشود. برای همین شاید نزدیک شدن همیشه کراهت به دنبال دارد.
MoonRiver
باید کسانی را که برایشان میجنگی بزرگ کنی، وگرنه زیر بار سنگین کوچکیشان له میشوی.
seza68
در دانشگاه یاد میگیری وقتی روی زنانگیات خوب تمرکز کنی صاحب قدرتی میشوی که میتوانی روی لامپ تخممرغی بنشینی و ده دقیقهنگذشته از آن جوجه دربیاوری.
nazila
یاد دهخدا میافتم که از سیاست و روزنامه کشید کنار و لغتنامهاش را نوشت و الان باید برای وارد شدن به سایت لغتنامهاش از فیلترشکن استفاده کنم. دنیا بعد از تمام اعدامها در تمام لغتنامهها ادامه خواهد داشت؛ لغتنامههایی که کارشان این است که برای کلمات فرسودهٔ زندگانِ مُرده، معنا بتراشند.
f.tehrani1990
اصلاً هر کسی که مجبور شود از جایی به جایی کوچ کند، خودش را از خودش جا میگذارد و میشود دیگری و دیگری یعنی تویی که تصمیم میگیرد چهقدر از خودت، ته کاسهات، باقی بماند.
حسین احمدی
گفت «قاچاقچی شدن برادرم هم اشتباه بود اما دستآخر مادرم هم قاچاقچی شد. بچهٔ برادرم توی شکم مرجان هم قاچاقچی دنیا میآید. قاچاق هم گاهی معنای دیگری دارد. یک معنیاش میشود نانی که تا زور نزنی به دست نمیآوری.»
حسین احمدی
کفشهایم همینها بود که الان پایم است؛ مشکی براق بیپاشنه.
آسمان
لیان با خشم نگاهش کرد. خیلی دلش میخواست بپرسد چهطور، ولی از ترسش نپرسید. از دامنگیری قصهها ترسید؛ از واگیرشان. کمی فاصله گرف
آسمان
حجم
۲۵۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۵۳ صفحه
حجم
۲۵۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۵۳ صفحه
قیمت:
۵۶,۰۰۰
تومان