بریدههایی از کتاب اگر باران نیستی نازنین، درخت باش
۴٫۳
(۱۲)
دلتنگِ نانِ مادرم میشوم
و قهوه مادرم
و نوازشِ مادرم ...
و روز به روز
طفولیت نیز در من بزرگ میشود
و به ایامِ عمْرم عشق میورزم
زیرا اگر بمیرم
از اشک مادرم خجل میشوم!
...💙
چشمانِ تو خاری است در دل
که به دردم میآورَد
اما من آن را میپرستم
...💙
تابِ ایستادن ندارم
من کهنسال شدهام، تو ستارههای خردسالی را برگردان
...💙
بالای صفحه نخست بنویس
که من نه از مردم تنفّر دارم
و نه دستِ تعرّض به دارایی کس میبرم
اما ... چون گرسنه شوم
گوشتِ تنِ غاصبِ خود را میخورم
برحذر باش ... برحذر باش
از گرسنگی من
و از خشمِ من!!
.ً..
در پسِ پنجره ما روز است
شباهنگ
آه ای زخمِ ترحّمناپذیرم
وطنم جامهدانِ سفر نیست
و من مسافر نیستم
من عاشقم و خاک معشوقِ من است!
داریوش
سخت است که در مرگِ عزیزم بنگرم
و زمین را
در سبدِ خس و خاشاک نریزم ...
YaSaMaN
بنویس
من عربم
و تو تاکستانهای اَجدادم را غصب کردی
و زمینی را
که من و جمله فرزندانم در آن کشت میکردیم
و برای ما ... برای همه نوههایم نیز
جز این سنگها نگذاشتی.
آیا چنان که میگویند
دولتِ شما اینها را نیز خواهد برد؟!
پس
بالای صفحه نخست بنویس
که من نه از مردم تنفّر دارم
و نه دستِ تعرّض به دارایی کس میبرم
اما ... چون گرسنه شوم
گوشتِ تنِ غاصبِ خود را میخورم
برحذر باش ... برحذر باش
از گرسنگی من
و از خشمِ من!!
شباهنگ
باری شعرْ خون است قلب را
نمک است نان را
آب است چشم را
داریوش
ای به چشمان و خالْ فلسطینی
ای به نامْ فلسطینی
ای به رؤیاها و اندوهْ فلسطینی
ای به دستار و پاها و تنْ فلسطینی
ای به کلمات و سکوتْ فلسطینی
ای به صدا فلسطینی
ای به میلاد و مرگْ فلسطینی
تو در دفترهای قدیمم
آتشِ اشعارِ من بودی
و در سفرهایم زادِ راه
و به نامِ تو به درهها بانگ برآوردم
که اسبانِ رومیان را میشناسم
Maliheh Fakhari Razi
و ده دقیقه، پیش از مرگ، پزشک را میخوانم
ده دقیقه کافی است تا من اتّفاقی زنده بمانم
و تا امیدِ عدم را ناامید کنم.
من کیستم که امیدِ عدم را ناامید کنم؟
reihane ghandi
بالای صفحه نخست بنویس
که من نه از مردم تنفّر دارم
و نه دستِ تعرّض به دارایی کس میبرم
اما ... چون گرسنه شوم
گوشتِ تنِ غاصبِ خود را میخورم
برحذر باش ... برحذر باش
از گرسنگی من
و از خشمِ من!!
ابوالفضل
میخواهمت وقتی که میگویم نمیخواهمت ...
|ݐ.الف
چشمانِ تو خاری است در دل
که به دردم میآورَد
اما من آن را میپرستم
و از باد در امان میدارم
و در فراسوی شب و درد ... در نیام میگذارم
زخمش چراغها را میافروزد
و فردایش اکنونِ مرا
بر من از جان عزیزتر میکند
شباهنگ
سوگند یاد میکنم
که از مژگانِ چشم دستار خواهم دوخت
و بر آن شعری برای چشمانت نقش خواهم زد
و نامی را
که وقتی از دلی آبشده از نغمهسرایی آبش میدهم
شاخسارِ رَزبُنان میگسترَد.
جملهای خواهم نوشت گرامیتر از شهدا و بوسهها:
«فلسطینی بوده است ... و همچنان هست!»
شباهنگ
مرا در پناهِ چشمانت گیر
مرا هرجا که باشی
مرا هر سان که باشی
با خود ببر
تا رنگِ رخسار و تن را
و روشنای دل و دیده را
و نمک نان و نغمه را
و طعمِ خاک و وطن را
به خود بازگیرم!
مرا در پناهِ چشمانت گیر
نیکان
و مژگانم خوشههای گندمی است
که از شب و تقدیر مینوشند
هیعون
مرا بزای تا شیرِ سرزمین را از تو بنوشم، و بر دستانت کودک بمانم و تا ابد کودک بمانم. چیزهای بسیار دیدهام مادر. مرا بزای تا بر کفِ دستانت بمانم.
آیا هنوز هم که مرا دوست داری زمزمه سر میدهی و از برای هیچ گریه میکنی؟
reihane ghandi
در پاییزِ کوتاهِ شاخهها
یا بهارِ بلندِ ریشهها
روزگارِ من است.
|ݐ.الف
اگر بتوانیم زندگی را دوست میداریم.
و هرجا مقیم شویم گیاهی زودرُو مینشانیم، و هرجا مقیم شویم یکی مقتول درو میکنیم
|ݐ.الف
اگر بتوانیم زندگی را دوست میداریم.
و از کرمِ ابریشم یکی تار میدزدیم تا از برای خود آسمانی بنا کنیم و پَرچینِ این سفر را بنشانیم.
|ݐ.الف
رؤیای زیتونبُنی را دیدم
که به چند پشیزِ اندکش نفروشند
rostani
حجم
۱۴۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۱۴۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان