بریدههایی از کتاب و تو چه می دانی درد یعنی چه؟
۲٫۱
(۷)
زن، عادیترین شکل زیباییست
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
تو فکر میکنی خیره شدن طولانی به دیواری سفید
از خراب کردن آن راحتتر است؟
نه دوست من!
هنوز نمیدانی
درد کشیدن چیست
mobina
نمیخواهم حرفهای باشکوه و خوشآبورنگ بزنم
برای این حرفها دیر است
میگویم
کاش کمی کودک بودیم.
min
من تاریخ خواندهام
اما هرگز در سالنامهها جایی به اشک چشمی برنخوردم، فرزندم!
آدمهای سوخته، درختها، خانهها، در تاریخ فقط اعداد و ارقام هستند
میدانی پسرم؟ تاریخ یک ریاضیات بیرحم و وحشی دارد
خانههایی که هر کدام پُر از زندگی و خاطرات تلخوشیریناند
برای تاریخ تنها اشکالی هندسی محسوب میشوند
بدان فرزندم
که تاریخ با هندسه هم تسویهحسابهای وحشیانه کرده است
یا همهچیز تاریخ است ــ و تمام نشده، یا تاریخ تمام شده و هیچچیز نیست
کمیل
چه کسی
سطرسطر، چروکهای پیشانیمان را خواهد خواند؟
mobina
کاش کمی کودک بودیم
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
این روزها
سکوت تندتند حرفم را قطع میکند
خون مثل سابق در رگهایم نمیجوشد
نگاهم را مدام از آیینه میدزدم
نامم را هم دیگر بر دیوارِ عرقکرده
نمینویسم
mobina
اگر روزی تصمیم گرفتید نویسنده بشوید،
سرزنشهای بسیاری در لباس طنز و طعنه و کنایه خواهید شنید
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
«پدر! خدا کیه؟»
«خدا تو و مادربزرگت و پدربزرگت و مادرت و همه رو آفریده.»
«تو رو هم؟»
«...»
Ehsan Agp
میپرسید: «نوشتن برای شما چه مفهومی دارد و از چه زمانی شروع کردید به
نوشتن؟»
البته نوشتن...
اولین چیزی که به ذهنم میرسد این است که نوشتن گردش و تفریح دست
است؛ از چپ به راست
و بیشتر اگر بخواهم توضیح بدهم،
نوشتن، زندگی عمودی خسته و ناراحتمان را
کمی روی سطرهای افقی خواباندن و استراحت دادن است
گاهی هم نوشتن، انتقام از زندگی است
خلاصه که نوشتن روش و تخصصی برای تغییر زندگی است
کمیل
تا حالا هیچوقت به چشمهای نوزادی سهروزه نگاه کردهای؟
دیدهای دنیا در چشمهایش چه اندازه اسرارآمیز است؟
تا حالا به چشمهای پیرمردی هنگام مرگ خیره شدهای؟
در چشمهای او هم دنیا به همان اندازه رازآلود مانده است
تا امروز،
نه کودک برای پرسشهای خود پاسخی یافته است
و نه پیرمرد از پاسخهایی که پیدا کرده، راضیست
و اگر کسی به یک زندگی پُر از پاسخ امید بسته
و دیگری ــ برای رهایی از سؤالها ــ به مرگ امید دارد،
چرا شباهت مرگ و زندگی به فکر من نمیرسد؟
پریا بابازاده
ما را نه روباهها فریب دادند و نه گرگها دریدند
تنها انسانهای حرامزاده و درنده...
YaSaMaN
گاهی تیرهای امیدمان حتی به سنگ هم نمیرسند
همانطور در هوا ذوب میشوند و محو میشوند.
کمیل
اگر راهم را بکشم و بروم
کفشهایت را برای همراهی خواهی پوشید؟
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
«شعر چیه؟»
«چیزی شبیه لالاییهایی که مادرت برات میخونه.»
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
میگویند به این عشق بهروسی میگویند: «odnolyub»
چه فرقی دارد؛ موش در عین موش بودن کمی فاره هم هست
کمیل
بوسهاش را
ــ حتی اگر آخرینش باشد ـ
دوست دارم.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
پس چه کسی مرا بشنود؟
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
وقتی عشق هست، شعر هست و نوشتن هست
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
حسابهای دردناک
۱
«چی شده؟»
«از پسرت بپرس.»
«حرف بزن!»
«نمرهٔ هفده گرفتم.»
«چرا؟»
«معلم پرسید: سه سال قبل چند سالت بود؟»
«بعد...»
«من هفت سال دارم، پس باید سهتا از هفت کم کنیم.
پس، سه سال قبل من چهار سال داشتم، درست است پدر؟»
«همینطور است...»
«بعد پرسید: سه سال بعد چند سالم میشود؟»
«و...؟»
«این را نمیدانستم.»
کمیل
حالا من خودم کودکی هستم
لابهلای دیوارهای ترکخورده
لابهلای خلأ
درون خلأ
حالا من تنها اینجا هستم
در یک جا
در یک نقطه
در این خانه، که فکر میکنیم مال ماست
یعنی اگر مرا با جاها و نقطههای بیشماری که در آنها نیستم جمع کنیم
نیستیام از هستیام بیشتر است.
اما نیستی
که میگوییم همهجا هست
خودش وجود ندارد
خلأ مثل آستر لباس زندگی است
که همیشه
اتیکتش پشت گردنمان را
آزار میدهد.
mobina
چگونه زندگی کنم که روزهایم از همدیگر قابلتشخیص نباشند
و به خاطره بدل نشوند؟
یا چگونه به یاد بیاورم که روزهایم با هم فرق داشته باشند
و به حیات و اکنون به عذاب بدل نشوند؟
چگونه خزانی است که از زردیاش سبزینگیاش قابلفهم باشد؟
mobina
گاهی آدم نباید به جاهایی که دعوت میشود، برود
رفتنِ حقیقی برنگشتن است
میگویم که بدانی پسرم
شاعری در اصل پُر شدن و خالی شدن و پُر نشدن است
کمیل
۲
حدود قیمت عمر یک انسان را اگر به من میگفتید
ارزش کل جهان را رویهمرفته به شما میگفتم
و شما با جبر و حساب اگر نتایج را با هم مقایسه میکردید،
آنگاه عدمتناسبی به چشم میخورد
و از فقدان مجهولی به نام عشق
خبر میداد
کمیل
«پدر! وقتی اومدی پنجتا بستنی بگیر.»
«صبر کن ببینم، چرا پنجتا؟»
«یکی برای خودت، یکی برای فرید، یکی برای مامان،
یکی هم برای من.»
«پنجمی چی؟»
«یکی هم... یکی هم برای گنجشکها.»
saj
تو فکر میکنی خیره شدن طولانی به دیواری سفید
از خراب کردن آن راحتتر است؟
Ehsan Agp
نقاشان مشرقزمین انسانها را بدون سایه میکشند
کسی چه میداند
شاید این را از خورشید نیمروز آموختهاند
شاید هم این اشارهای است به همیشه ممکن بودن مرگ
mobina
با مسکّنهای خیال
دردها را بیحس میکنی
اما با دستهای منطق
گره هیچ نتیجهای گشوده نمیشود.
mobina
آرزوهای ما نمک غذاهایی بود که در دیگ دودگرفتهٔ عمر میجوشید
mobina
این روزها
سکوت تندتند حرفم را قطع میکند
خون مثل سابق در رگهایم نمیجوشد
نگاهم را مدام از آیینه میدزدم
کمیل
حجم
۶۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
حجم
۶۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
قیمت:
۲۷,۰۰۰
۱۳,۵۰۰۵۰%
تومان