بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب لیلی های لیبرال | طاقچه
تصویر جلد کتاب لیلی های لیبرال

بریده‌هایی از کتاب لیلی های لیبرال

امتیاز:
۴.۸از ۸ رأی
۴٫۸
(۸)
بی قراری، با اضطراب فرق دارد؛ عشق، "اضطراب" نمی‌آورد اما "بی‌قراری"، همزادِ قدیمِ عشق بوده است. فرقی هم نمی‌کند که عشق به زیبایی باشد، یا به دانایی وکشفِ حقیقت. بخصوص برای این نوع دوم، مثال های عجیب و غریبی از بی قراری های فیلسوفانِ (نه فلسفه دان ها و فلسفه خوانها!) در خاطرۀ تاریخ مانده است؛ از همه دلنشین تر، پاسخِ "ویتگنشتاین" فیلسوفِ نامور است که در جواب اعتراض های خواهرش، بابت بی‌قراری‌ها و آشفتگی‌ها و زندگیِ عنان گسیختۀ وی،گفته بود: تو مانند کسی هستی که در خانه نشسته و می بیند که آدمی در بیرون تلو تلو می خورَد، و رفتارِ او را عجیب می پندارد،غافل از این که بیرون توفان است و آن شخص نمی تواند در جای خود بایستد! برای مطالعۀ بیشتر در بارۀ این "پرومته های از بند رَسته"، بخصوص غریبانگی هایِ عاشقانۀ "کی یر کِگور " به کتابِ شگفتی آورِ "دریای ایمان" (دان کیوپیت، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات طرح نو، ۱۳۷۶) رجوع کنید
Ahmad
عشق با سیاست چه نسبتی دارد؟ سخن گفتن از عشق در شرایطِ بحران‌آمیز و خفقان‌آور سیاسی / اجتماعی، چه حکمی دارد؟ آیا باید در این شرایط عشق را وداع گفته و از عشق گفتن و سرودن را تعطیل کنیم؟ و مثل دکتر شریعتی بر سعدی بتازیم که: " خدا مرگت بدهد که تو شاعر قرن هفتمی؛ قرنی که مغول از شرق و صلیبی‌ها از غرب این سرزمین را حمام خون ساخته‌اند" چرا عاشقانه می‌سرایی: درخت غنچه بر آورد و بلبلان مَستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند! آیا نمی‌شود بر خلاف نظر شریعتی، سعدی را تحسین کردکه در شرایطی چنان، چراغ تغزل را در شبستان جان‌های مأیوس و غمزده‌ی ایرانیان روشن کرده و نگذاشته رؤیاهای (ولو تلخ) ایرانیان، از تغزل و غنا و عشق تهی شود و عواطف انسانی در ترکتازی مغولان به بادهای فراموشی سپرده شود؟ در آن لحظه‌های گداخته و جان فرسا و تاب سوز، عاشقانه‌های زمینی سعدی، پرواز اندیشه در افقهای دیگرِ همین جهان را ممکن می‌ساخت و مگر ملت بی رؤیا و نومید می‌تواند آینده ای داشته باشد؟ می‌شود پرسش بصیرت آمیز دیگری را هم در همین باب مطرح کرد؛ آیا می‌توان در شرایط سیاسی خاصی، عشق را هم گریزگاه و هم ابزار کسب سلطه‌ی سیاسی شمرد؟
Ahmad
عشق با سیاست چه نسبتی دارد؟ سخن گفتن از عشق در شرایطِ بحران‌آمیز و خفقان‌آور سیاسی / اجتماعی، چه حکمی دارد؟ آیا باید در این شرایط عشق را وداع گفته و از عشق گفتن و سرودن را تعطیل کنیم؟ و مثل دکتر شریعتی بر سعدی بتازیم که: " خدا مرگت بدهد که تو شاعر قرن هفتمی؛ قرنی که مغول از شرق و صلیبی‌ها از غرب این سرزمین را حمام خون ساخته‌اند" چرا عاشقانه می‌سرایی: درخت غنچه بر آورد و بلبلان مَستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند! آیا نمی‌شود بر خلاف نظر شریعتی، سعدی را تحسین کردکه در شرایطی چنان، چراغ تغزل را در شبستان جان‌های مأیوس و غمزده‌ی ایرانیان روشن کرده و نگذاشته رؤیاهای (ولو تلخ) ایرانیان، از تغزل و غنا و عشق تهی شود و عواطف انسانی در ترکتازی مغولان به بادهای فراموشی سپرده شود؟ در آن لحظه‌های گداخته و جان فرسا و تاب سوز، عاشقانه‌های زمینی سعدی، پرواز اندیشه در افقهای دیگرِ همین جهان را ممکن می‌ساخت و مگر ملت بی رؤیا و نومید می‌تواند آینده ای داشته باشد؟ می‌شود پرسش بصیرت آمیز دیگری را هم در همین باب مطرح کرد؛ آیا می‌توان در شرایط سیاسی خاصی، عشق را هم گریزگاه و هم ابزار کسب سلطه‌ی سیاسی شمرد؟
Ahmad
ممنوعیتِ عشق در حوزه‌ی عمومی چرا پدید آمده است؟ شاید بدیهی‌ترین و دم دست‌ترین پاسخ این باشد: تقابل و تعارض شریعت و احکام شرعی با مفاهیم و مصادیق عاشقانه‌. اما اگر نگاه جامعه شناختی دقیق‌تری به این بحث بیندازیم در می‌یابیم که داستان به این سادگی‌ها نیست، عشق، نوعی دهن کجی به" مدیریت ایدئولوژیک جسم‌ها" بوده و خللی عظیم در تقسیم بندی افراد جامعه به موافقان و مخالفان ایجاد می‌کند. منطق و مذهب عشق از همه‌ی مذهب‌ها بویژه مرام سیاستمداران جداست؛ عشق، خودی و غیر خودی سرش نمی‌شود و حادثه ای ست که اتفاق افتادن آن همان و تلطیف روابط فردی و تغییر قبله‌ی مبتلایانش همان! تغییر محور و مرکز توجه افراد از نقطه/ نقاط کانونی ایدئولوژی به یک دیگر را هم به نتایج این اتفاق بیفزایید! ـ ردپای تلقی از عشق به مثابه "پدیده‌ای رهایی بخش" را می‌توان در رساله ضیافت افلاطون جستجو کرد. به عقیده"پوزانیاس" حکومت‌های دیکتاتوری از رشد و نمو عشق و ایجاد روابطی استوار بین افراد ملت شان وحشت دارند و می‌کوشند تا آن را بدنام کنند.
Ahmad
در چشم اونامونو، عشق، خودخواهی متقابل است؛ در واقع، عاشق و معشوق هر دو درصدد تملیک یکدیگرند و هر دو در آن واحد، هم فرمان می‌برند و هم فرمان می‌رانند. امّا باید دانست، آن چه عاشقان از خود، بر زمین به یادگار می‌گذارند، جسم رنجور و رنج و مرگ است. عشق در عین حال برادر، پسر و پدر مرگ است، همان طور که مرگ، خواهر، مادر و دختر اوست و بدینسان در عمق عشق، نومیدی ابدی نهفته است و از چشمۀ این نومیدی است که امیدواری و تسلا می‌جوشد و از این عشق و عشق باختن است که عشق روحانی و غمناک پدید می‌اید. عشق روحانی زاییدۀ غم و مرگ است. عشق روحانی همان شفقت است و آنکه بیشتر، شفقت می‌ورزد، عاشق تر است. هر چه تقدیر و قوانین جهان میان این گونه عاشقان، بیشتر مانع ایجاد کند. بی تابی آنان برای رسیدن به هم، بیشتر می‌شود‌
Ahmad
زیبایی با نومیدی چه نسبتی دارد؟ این پرسش آن گاه معنادار می‌شود که این گفته‌ی پل والری (Paul Valéry) را به خاطر بیاوریم که "تعریف امر زیبا آسان است؛ زیبایی آن چیزی ست که نومید می‌کند
Ahmad
بد نیست بدانیم که از منظر جالینوس، پزشک مشهور یونانی قرن دوم میلادی، سرچشمه‌ی عاشق شدن را باید در اخلاط چهارگانه بدن جستجو کرد (به هم خوردن تعادل صفرا، سودا، بلغم وخون). نظریه اخلاط اربعه تا قرن نوزدهم استمرار داشت و بعدها جای خود را به نظریه‌های جدید زیست شناسی سلولی داد
Ahmad
ارباب دانشِ فیزیولوژی، عشق رمانتیک را ناشی از مواد شیمیایی طبیعی قدرتمندی در بدن می دانند؛ ماده ای شیمیایی به نام فنیل اتیلامین (PEA) که نوعی آمفتامین طبیعی بوده و باعث تحریک مغز و دستگاه عصبی مرکزی می شود. این ماده ی شوخ و شنگ، به ایجاد تجربه سرخوشی، تنفس سریع، افزایش ضربان قلب و گشادی مردمک در مغز می انجامد. بخش های مختلف مغز نقش‌های مختلفی ایفا می کنند. قشر خارجی مغز یا کورتکس به تفکر منطقی و هوش مربوط است. مغز میانی یا لیمبیک عواطف ما را کنترل می کند و در محل اتصال نخاع به مغز یا بصل النخاع نیز یک هسته درونی (هسته دم دار) وجود دارد که رفتارهای غریزی را تحت کنترل دارد. پژوهش‌ها نشان می دهد که در افراد عاشق همین هسته دم دار فعال است. این هسته به سیستم لیمبیک وصل است. در جریان عشق رمانتیک موسیقی ملایم عقل ناشی از کرتکس مغز در میان هیاهوی طبل نوازی هسته دم دار و دستگاه لیمبیک گم می شود و آبشاری از ماده PEA در مغز به وجود می آید. در همان زمان میزان آدرنالین افزایش می یابد و آزاد شدن ماده شیمیایی دیگری به نام دوپامین را باعث می شود.
Ahmad
برخلاف عشق اسطوره‌ایِ انحصارگرا، در عشق از نوع لیبرال، به جای آن که به معشوقی یگانه تا آخرین نفس و با تمام قوا! عشق ورزیده شود، کوشش بر آن است که "افرادِ بیشتری را به میزانِ کمتر دوست داشته باشند"، تا ضریبِ وقوعِ خطرات و مخاطرات نیز به حداقل برسد! صد البته این حرف و حدیث‌ها و پرسش‌ها، چیزی از ارزش عشق (از هر نوعی که باشد) نخواهد کاست.
Khatoon
لازم است نکته‌ای را به عرضت برسانم و آن این است که افاضات تو به سحر و جادو بیشتر شبیه است... زندگی بقدری کوتاه است که ما وقت نداریم درباره عشق داوری‌های محکوم کننده صادر کنیم‌. اورل، انسا‌ن‌ها باید ابتدا بزیند آنگاه فلسفه بافی کنند....اورل!
Khatoon
سخت وحشتم گرفته است. از آنچه مردان کلیسا زمانی بر سر زنانی چون من خواهد آورد، وحشت دارم. نه به این دلیل که زن هستیم‌... بلکه به سبب آن که شما را که مرد هستید وسوسه می‌کنیم... آیا تصور می‌کنی که خداوند متعال خواجگان و اخته‌ها را بر مردانی که دل به زنی می‌بندند ترجیح می‌دهد؟
Khatoon
از سوی دیگر، بر مبنای یافته‌های روانشناختی و مطالعات خانواده (که شواهد عینیِ آن را در راهروهای دادگاه خانواده می‌توان یافت) علی الاغلب پس از ازدواج شکل گیری عشق بسیار دشوار است از این بابت که معمولا درخت عشق در سرزمین روابط و پیوندهای بی‌ثبات (که زاده‌ی فراق‌ها و وصال‌هاست) به بار می‌نشیند و میوه می‌دهد!
Khatoon
شاید بر همین مبنا بتوان گفت که عشق‌های دوسویه یا در فراق پژمرده می‌شوند و می‌میرند یا دروغ‌هایی بزرگ اند! حالا حکایتِ تکرار و رنجِ بیزاری و تنوع طلبی را هم به این مصائب الحاق کنید!
Khatoon
می‌توان گفت که عشق بنا بر تحلیلِ غالب، معلول و میوه‌ی طلب است و محرومیت؛ به دیگر سخن، عاشق، در غیاب مدلولی برای شورِ عاشقانه‌ی خود و عدم دسترسی به معشوق، ناگزیر از پناه بردن به معبدِ خیال و تأویل عاشقانه‌ی همان اندک مایه‌ای از صدا یا صورتی (برق دو چشم سیاه یا آواز خلخال ِپای و‌...) است که از معشوق در جان او نقش بسته بود. بنا بر این مدعا آنچه اصالت و اعتبار دارد عشق است نه معشوق‌.
Khatoon
اگر عشق نخستین، کم‌کم همسایه‌ی فراموشی شود، آیا در عشق‌های بعدی، آدمی‌ پرحوصله می‌شود یا بی‌حوصله؟
Khatoon
هراسِ تاریخی از زن، و تعریف و تقلیلِ زن به پدیده‌ای رمزناک، مجهول و ترسبار و چنان که فروید گفته است؛ " قارّه‌ای تاریک" سابقه‌ای سخت طولانی دارد.
Khatoon
آیا یکی از مهم ترین دلایلِ رجوعِ بی شمارِ آدمی‌به "عشق " این نیست که وی پیش و بیش از آن که کُنشگرِ معرفتی باشد، کنشگرِ غریزی است و عشق به مثابه‌ی دل انگیزترین و بدوی‌ترین شکلِ غریزه، باعث جلب و جذبِ مرد و زن به سمت و سوی خود بوده است؟
Khatoon
منطق و مذهب عشق از همه‌ی مذهب‌ها بویژه مرام سیاستمداران جداست؛ عشق، خودی و غیر خودی سرش نمی‌شود و حادثه ای ست که اتفاق افتادن آن همان و تلطیف روابط فردی و تغییر قبله‌ی مبتلایانش همان!
Khatoon
زیبایی با نومیدی چه نسبتی دارد؟ این پرسش آن گاه معنادار می‌شود که این گفته‌ی پل والری (Paul Valéry) را به خاطر بیاوریم که "تعریف امر زیبا آسان است؛ زیبایی آن چیزی ست که نومید می‌کند"
Khatoon
هراسِ تاریخی از زن، و تعریف و تقلیلِ زن به پدیده‌ای رمزناک، مجهول و ترسبار و چنان که فروید گفته است؛ " قارّه‌ای تاریک" سابقه‌ای سخت طولانی دارد.
Khatoon

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان