بریدههایی از کتاب ضد
۴٫۴
(۱۵۳)
همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصهها، این هم غمی نیست
mohan
برکهای گفت به خود، ماه به من خیره شدهاست
ماه خندید که من چشم به «خود» دوختهام
🌱
در این فکرم که در پایان این تکرار پیدرپی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
مستورع
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریدهاند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم
م.حکیمی
من از سرمایهٔ عالم همین یک «قلب» را دارم
ali
قصهٔ فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل بهدست آوردن از کشورگشایی بهتر است
ویکتـوریـا
چشمانتظار حادثهای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر
مستورع
خدا کسیاست که باید به عشق او برسی
خدا کسی که از آن سخت میهراسی نیست
Parinaz
گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر
مینا
مپرس از من چرا در پیلهٔ مهر تو محبوسم
که عشق از پیلههای مرده هم پروانه میسازد
نَــسـی
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
nia
هر لحظهٔ همراهی ما خاطرهای بود
اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی
منتظر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
هُـــو
کاش دست دوستی هرگز نمیدادی به من
«آرزوی وصل» از «بیم جدایی» بهتر است
SARA
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
کاربر ۳۸۱۸۲۹۰
مرگ در قاموس ما از بیوفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصهٔ فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل بهدست آوردن از کشورگشایی بهتر است
بانوی نویسنده
ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
MrM
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه و کشیدیم رسیدیم به معراج
.
عقل ظاهربین، چه تردید عجیبی ساختهاست
Aysan
برف
غمخوار من به خانهٔ غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت برای تماشا خوش آمدی
راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای دل به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی غیر از این نبود
منّت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق! ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
مادربزرگ علی💝
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایهٔ سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
عشق شعر
مگو شرط دوام دوستی دوریاست باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه میسازد
نَــسـی
به فکر هیچکسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
آفتاب
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود
SARA
در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
min
خاطرات رفته را چون خواب میبینم ولی
کاش در جایی بهجز کابوس خود میزیستم
|هیـچِمطلقـ|
داد از این طرز مسلمانی که هرکس در نظر
قبله را میجوید اما از خدا برگشته است
خیمه خورشید را «دیندارها» آتش زدند
آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است
aryan
شاید فقط عاشق بداند «او» چرا تنهاست:
کاملترین معنا برای عشق تنهایی است.
تسنیم
برکهای گفت به خود، ماه به من خیره شدهاست
ماه خندید که من چشم به «خود» دوختهام
fereshteh
در این دریا، چه میجویند ماهیهای سرگردان
مرا آزاد میخواهی؟ به تنگ خویش برگردان
مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بیبال و پر گردان
دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست
خداوندا دعای دوستان را بیاثر گردان
من از دنیا به جادوی تو دل خوش کردهام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بستهتر گردان
به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان
من از سرمایهٔ عالم همین یک «قلب» را دارم
اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان
در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
مرا در آتش تردیدهایم شعلهور گردان
pedram
حجم
۴۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۴۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
۶۵,۰۰۰۵۰%
تومان