بریدههایی از کتاب دربارهی حقیقت و ناحقیقت؛ نوشتههای منتخب فریدریش نیچه
نویسنده:فردریش نیچه
مترجم:نیلوفر آقاابراهیمی
گردآورنده:تیلور کارمن
انتشارات:انتشارات تمدن علمی
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۴ رأی
۳٫۷
(۱۴)
سراسر تاریخ مذهبی نوع بشر تاریخ خرافهپرستی روح بوده است.
Faezeh
فکر میکنیم زمانی که دربارهٔ درختان، رنگها، برف و گلها سخن میگوییم، چیزی دربارهٔ خود اشیاء و موجودات میدانیم، اما با این وجود، تنها استعارههایی برای اشیاء و موجودات در اختیار داریم که بههیچروی با جوهر اصلی مطابقت ندارند.
پروا
زمانی کسی با غرور و با خویشتنداری، دیگری با اندیشههایی ژرف و نفر سوم با شفقت، در سرای وجود گام برمیداشته اما همهٔ آنها تنها یک درس از خود بجا گذاشتهاند: او که زیباترین شکل زیستن را تجربه میکند، هماوست که آن را چندان محترم برنمیشمرد.
pesarexoob80
آدمی تنها تا اندازهای خواهان حقیقت است. او پیامدهای خوشایند حقیقت را که حافظ زندگی او هستند، میطلبد؛ آدمی نسبت به دانایی محضی که پیامدی ندارد، بیتفاوت است، او حتی با حقایقی که بالقوه پرگزند و ویرانگرند، دشمن است. و علاوهبراین، جایگاه آن قراردادهای زبانی کجاست؟ آیا آنها احتمالاً محصول دانایی و محصول حس شناخت حقیقتاند؟ آیا نامها و چیزها همسانند؟ آیا زبان بیان کامل و رسای واقعیتهاست؟
تنها با فراموشی است که آدمی میتواند خیال داشتن آن اندازه از حقیقت را در سر بپروراند.
پروا
معمولاً با حیرت مینگریم، گویی در آن چیزی بهراستی ناممکن را تجربه کردهایم. زمانی که درختی بلند میشکند، پریشانخاطر میشویم و فروریختن کوه ما را محزون میکند. در سراسر روزهای پایانی سال، راز تضادِ بودن و شدن را احساس میکنیم. اگرچه، آنچه که انسان اخلاقمدار را بیش از هر چیز میرنجاند، این است که لحظهٔ کمال اعلای عالمگیر باید بیآنکه ردی از خویش بجا گذارد، ناپدید شود، چونان ستارهای در حال سقوط که برای اخلاف خویش هیچ ردی بجا نمیگذارد.
pesarexoob80
اگر چیزی را در پس بوتهای پنهان کنیم، سپس برای یافتنش جستجو و دیگربار آن را همانجا بیابیم، این جستجو و این یافتن چنان نیست که بتوان با غرور از آن سخن گفت؛ با این وجود شرایط جستجو و یافتن «حقیقت» در قلمرو عقل اینگونه است.
پروا
بدترین، گستردهترین و خطرناکترین خطا تا این لحظه خطای جزماندیشانهٔ افلاطون بوده است، یعنی ابداع روح مطلق و آنچه که در نفس خود نیک است.
پروا
خواست حقیقت که همچنان ما را در مسیر مخاطراتی پرشمار قرار میدهد، خواست آن حقگویی بلندآوازهای که تا امروز همهٔ فلاسفه با چنان احترامی از آن سخن گفتهاند – این خواست حقیقت چه پرسشهایی که پیش روی ما قرار داده است! چه پرسشهای شگفتانگیز، شیطنتآمیز و شکبرانگیزی! داستانش طولانی است، اگرچه چنان به نظر میرسد که گویی هنوز آغاز نشده است. آیا شگفتانگیز خواهد بود اگر سرانجام بدگمان شویم، طاقت از کف بدهیم و با ناشکیبایی چشم از آن بپوشیم؟ آیا شگفتانگیز است که ما خود نیز چگونه پرسیدن را از این مجسمهٔ ابوالهول میآموزیم؟ کیست او که بهراستی از ما میپرسد؟ چیست آنچه در ما بهراستی در طلب «حقیقت» است؟ - در واقع، دیرزمانی پیش از پرسیدن دربارهٔ آنچه که زمینهساز این خواسته است، درنگ کردیم – دستکم تا آن هنگام که پیش از پرسشی حتی بنیادینتر، کاملاً متوقف شدیم. ما دربارهٔ ارزش این خواسته پرسیدیم. فرض کردیم که خواهان حقیقتیم.
esrafil aslani
باور اگرچه ممکن است برای حفظ و حراست از موجودات الزامی باشد، اما هیچ پیوندی با حقیقت ندارد
Faezeh
حقایق خیالاتی واهیاند که فراموش کردهایم خیالاتی واهیاند، استعارههایی هستند که به سبب فراوانی کاربرد کهنه و ازکارافتاده شده و نیروی خوشایند خود را از دست دادهاند، سکههایی که نقوش خود را از دست داده و اکنون نه سکه که قطعههای فلزیاند.
Saa
با کمانی که اینچنین محکم کشیده شده است، اکنون میتوانیم دورترین آماجگاهها را تیرباران کنیم.
پویا پانا
هر مفهومی نتیجهٔ برابر دانستن نابرابرهاست. مسلم است که یک برگ دقیقاً همانی نیست که هر برگ دیگر، و دقیقاً به همین اندازه مسلم است که مفهوم برگ با نادیده گرفتن دلبخواهی این تفاوتهای فردی و با فراموش کردن آنچه که برگی را از برگ دیگر متمایز میسازد، شکل گرفته است.
پروا
«آنجا که درخت دانایی ایستاده است، هماره بهشتی نیز هست»: کهنسالترین و جوانترین ابلیسها اینگونه سخن میگویند.
پروا
همچنان این ایمانی متافیزیکی است که ایمان ما در عرصهٔ علم به آن وابسته است – که حتی ما دانایان امروز، ما خداناباوران و مخالفان متافیزیک نیز هنوز مشعل خود را با شعلهٔ آتشی که هزاران سال پیش ایمان آن را برافروخته است، روشن میکنیم؛ آن ایمان مسیحیت که ایمان افلاطون نیز بود؛ آن ایمان که خدا حقیقت است؛ که حقیقت الهی است... اما چه خواهد شد اگر این ایمان حتی بیش از امروز باورنکردنی شود، اگر هیچ چیز مگر خطا، جهل و دروغ هرگز نتواند الهی بودن خود را ثابت کند...
پروا
بهراستی آدمی دربارهٔ خود چه میداند؟ آیا هرگز، حتی برای یکبار، توانسته است خویش را بهتمامی درک کند و چنان خود را شرح دهد که گویی در آیینه به خود مینگرد؟ آیا طبیعت با تبعید و محبوس کردن او در آگاهی دروغین و مغرور که تفاوتی بسیار با پیچخوردگی رودهها، جریان سریع گردش خون و لرزش پیچیدهٔ رشتههای عصبی دارد، تقریباً همهچیز را از او پنهان نمیکند، حتی جسمش را؟ طبیعت کلید را دورانداخته است؛ و بدا به حال آن کنجکاوی مهلک که ممکن است یکبار با موفقیت از میان شکاف چهاردیواری آگاهی با دقت به بیرون بنگرد و نشانهای از این واقعیت بیابد که آدمی در بیتفاوتی جهل خویش نسبت به آنچه که حریص، سیریناپذیر، منزجرکننده، بیرحم و سبعانه است، آرمیده و چنان وحشی است که در خواب و خیال نیز سوار بر ببر، معلق مانده است.
پویا پانا
آنچه که آشکار است این است که حقیقت به خود اجازه نداده که متقاعد شود و به دام افتد – و امروز همهٔ انواع جزماندیشیها محزون و دلسرد، ایستادهاند
پویا پانا
آیا گسترش روح علمی با غیر مجاز دانستن هرگونه اعتقاد مؤمنانه برای فرد آغاز نمیشود؟... شاید اینچنین باشد
پویا پانا
دیرزمانی خرد هستی نیافته بود و آن هنگام که دیگربار از میان برود، هیچ ردی از خود بجا نخواهد گذاشت. چرا که پس از زندگی انسان هیچ وظیفهای به خرد او محول نشده است. خرد تنها امری متعلق به نوع بشر است و این تنها مالک و خالق آن است که چنان ترحمانگیز به آن مینگرد که میتواند گمان کند محوری در خود دارد که جهان پیرامون آن میچرخد. اگر میتوانستیم با یک پشه سخن بگوییم، درمییافتیم که او نیز با همین وضعیت ترحمانگیز و درحالیکه احساس میکند خودش مرکز سیار سراسر جهان است، در هوا پرواز میکند.
پروا
همانطور که هر باربری میخواهد ستایشگرانی داشته باشد، مغرورترین انسانها، یعنی فیلسوف، نیز گمان میکند چشمهای کائنات را میبیند که بهمانند تلسکوپ از هر سو اندیشهها و کردار او را نشانه گرفتهاند.
پروا
غروری که نتیجهٔ شناخت و احساس است، مِهی کورکننده پیش روی چشمها و حواس آدمیان میگستراند و با تملقآمیزترین ارزیابی از شناخت، آنها را دربارهٔ ارزش وجود میفریبد. فراگیرترین اثر این غرور فریبکاری است - اما حتی جزئیترین اثرهای آن نشانههایی از این ویژگی را دارند.
پروا
پس آنگاه حقیقت چیست؟ ارتش سیاری متشکل از استعارهها، مجازها و انسانانگاریها – بهطور خلاصه، مجموعهای از روابط انسانی که بهشیوهای شاعرانه و بر اساس اصول بلاغی پررنگ، ترجمه و آراستهشدهاند، و آنچه که پس از کاربردی طولانی، ثابت، قانونی و الزامآور به نظر میرسد
پروا
میبینیم که حتی علم نیز به ایمان وابسته است؛ چیزی با عنوان علم «بدون پیشفرض» وجود ندارد. این پرسش که آیا حقیقت ضروری است، نه تنها باید پیشتر با پاسخی مثبت تصدیق شده باشد، بلکه باید به اندازهای تصدیقشده باشد که این اصل، ایمان و اعتقاد بیان شود: «هیچ چیز ضروریتر از حقیقت نیست، و در مقایسه با حقیقت، همهٔ چیزهای دیگر تنها ارزشی ثانویه دارند».
پروا
ساختار وجودی ما چنان طراحی شده بود که برای متضاد حقیقت مناسب بود: همهٔ نقشهای متعالیتر آن، ادراک حسی و بهطور کلی هر نوع احساسی، به کمک این خطاهای بنیادین که از زمانهای بسیار دور در ایفای این نقشها مشارکت داشتند، محقق میشدند. علاوهبراین، حتی در قلمرو دانایی– تا دورترین قلمرو منطق ناب - نیز این گزارهها به معیارهایی برای سنجش «حقیقت» و «ناحقیقت» تبدیل شده بودند. بنابراین، قدرت دانایی نه در میزان حقیقی بودنش، بلکه در قدمتش، در مشارکتش و در ویژگیاش به مثابهٔ شرط حیات، است.
Faezeh
آنچه که ایمان اثباتش میکند، «حقیقت» نیست، بلکه امکان بیچون و چرای فریبخوردگی است.
Faezeh
برای شرح چگونگی شکلگیری تصاویر در ذهن باید گفت که نخست تصاویر وجود دارند. سپس واژهها، بر تصاویر اعمال میشوند. در پایان، مفاهیم تنها زمانی امکانپذیرند که واژهها وجود داشته باشند – پذیرش تصاویری پرشمار به عنوان بخشی از چیزی که حسی نیست، بلکه تنها میتوان آن را شنید (یک واژه). بنیان یک مفهوم اندک احساسی است که با «واژه» و بنابراین با دریافت شهودی تصاویر مشابهی که برای همهٔ آنها تنها یک واژه وجود دارد، برانگیخته میشود – این احساس ضعیف مؤلفهای معمول است.
Faezeh
بهناگهان در میانهٔ این رویا از خواب بیدار شدم، اما تنها تا آن اندازه بیدار و هوشیار که میدانستم همچنان خواب میبینم و برای این که نابود نشوم باید همچنان خواب ببینم: درست همانگونه که آنکس که در خواب راه میرود، برای این که سقوط نکند باید همچنان در خواب بماند.
Rayan
ای سادگی مقدس! آدمی در چه سادهسازی و تحریف عجیبی زندگی میکند! آنهنگام که چشمهای آدمی به این شگفتی انس گرفتند، او میتواند تا همیشه شگفتزده بماند! هر آنچه پیرامون ماست را چه بیاندازه روشن و آزاد و سهل و ساده کردهایم! چگونه توانستهایم با موفقیت حواس خود را آزاد بگذاریم که تنها به امور سطحی بپردازند و نیز چگونه توانستهایم به اندیشهٔ خود آرزوی خداییِ جست و خیزهای گستاخانه و استنتاجهای بیاعتبار ببخشیم! چه استادانه از ابتدا میدانیم که چگونه برای لذت بردن از آزادی که به سختی میتوان به چنگش آورد، از جهل خویش حفاظت کنیم.
Rayan
تقلای هولناک فرهنگ در نتیجهٔ این مطالبه که هرآنچه باشکوه است باید ابدی باشد، برانگیخته میشود؛ فرهنگ برای هر آن چیز دیگری که ادامهٔ حیات میدهد، فریاد «نه!» برمیآورد. آنچه که مرسوم، کوچک و متداول است، به آرامی پیرامون آنچه که باشکوه است، میسوزد و گوشه و کنار جهان را چونان هوایی سنگین پر میکند، هوایی که محکوم به نفسکشیدن درآنیم؛ فرهنگ با مانع شدن، مسدود کردن، سد راه شدن، بیحسوحال کردن، خفه کردن، کمفروغ کردن و فریب دادن، خویش را در جادهای که امر باشکوه باید در مسیر به سوی ابدیت بپیماید، قرار میدهد. جاده از مسیر ناهموار مغز انسانها میگذرد! از میان مغز موجودات حقیر و فانی که همهٔ زندگی خویش را وقف نیازهای محقرشان میکنند و بارها و بارها مصائبی تکراری را پشت سر میگذارند و با سختکوشی، برای مدتی کوتاه با موفقیت از خود در برابر تباهی دفاع میکنند. آنها میخواهند زندگی کنند، اندکی زندگی کنند – به هر قیمتی. در میان آنها چه کسی مشعل رقابت طاقتفرسایی را که در آن تنها آنچه که باشکوه است، زنده میماند، خواهد دید؟
علی۱۳۵۷
حجم
۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان