«اوه، نه عزیزم من به هیچرو سعی نمیکنم پشتیبان باشم. تنها مانند یک ماشین ظرفشویی بیچارهام که بر حسب تصادف یک بلیط بخت آزمایی در پیادهرو پیدا کرده و میفهمد برنده جکپات شده.»
ماراتن
نهایی بخش جداییناپذیری از موجود دوپاست.
تنهایی را دوست و گرامی میداشتم. کسانی را میشناختم که اگر ساعتهای زیادی تنها میماندند، خُل میشدند. من وارونهٔ آنها بودم. اگر ناگزیر میشدم تمام مدت در کنار دیگران باشم، خُل میشدم. دلم برای خلوت خودم تنگ میشد.
کاربر ۲۴۷۸۰۴۴
همانطور که در خاستگاه آمده «برای گفتن من عاشق تو هستم، نخست باید دانست چگونه «من» گفت.»
z.saba
پیشهام به عنوان رماننویس زنده به خلوت و تنهایی است. در کمابیش تمامی رشتههای هنر ناگزیر باید در فرآیند آفرینندگی با دیگران کار کرد. حتی پرمنیّتترین کارگردانان سینما باید در هماهنگکردن انرژیهایش با دیگران کاردان باشند، یاد بگیرند با گروه کار کنند. همینطور طراحان مُد، بازیگران، رقاصان، نمایشنامهنویسان، آوازخوانان و موسیقیدانان.
اما نه داستاننویسان. ما هفتهها، ماهها و گاه سالها در رمانهایی که مینویسیم گوشهگیری میکنیم، در آن پیله خیالی میمانیم، در میان شخصیتهای خیالی، سرنوشتها را رقم میزنیم و خیال میکنیم خدا هستیم.
کتابخور