بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شنل پاره | طاقچه
تصویر جلد کتاب شنل پاره

بریده‌هایی از کتاب شنل پاره

نویسنده:نینا بربروا
انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۱۴۲ رأی
۳٫۴
(۱۴۲)
جوان‌ها، ناامید، با چهره‌هایی لاغر و تیره، به نظر می‌آمد پیر و شکسته شده‌اند.
𝘙𝘖𝘡𝘈
زندگی امیدها را از ما ستانده بود.
:)
چیزی عظیم می‌طلبیدم و خودم را بی‌نهایت کوچک می‌دیدم.
B-vafa
به‌زودی سی ساله می‌شدم و با وجود این، حس می‌کردم همچنان همان آدم هستم، هیچ‌چیز نیاموخته‌ام، هیچ‌چیز کشف نکرده‌ام، هیچ چیز به دست نیاورده‌ام که قبلا در آن‌جا نداشتم: شناخت زندگی، ناامیدی تنهایی، احساسات رفیع و رمزآلود.
Andrey
در زندگی لحظاتی هست که آدم به دوست احتیاج ندارد.
Andrey
ناله می‌کرد و از خنده به خود می‌پیچید.
B-vafa
ما بلایای بسیار از سر گذرانده بودیم. از هیچ‌چیز نمی‌هراسیدیم و مصیبت‌های دیگری نیز در پیش داشتیم. دعاها را فراموش کرده بودیم. زندگی امیدها را از ما ستانده بود. دعاها و امیدها از میانمان رخت بربسته بودند، بی‌بازگشت.
صبا
مسلمآ من بیش از دیگران تغییر کردم: سیزده ساله بودم، بیست و نه ساله شدم. از جوانی‌ام دیگر چیزی برایم نمانده بود
hmd@
ترس: ترس از تنها و بی‌پناه مردن، از جدایی، از بیمارستان، از میله‌های زندان، از آوارگی.
ᶜʳᶻ
به‌راستی، می‌توان از بزرگواری صحبت کرد وقتی فقر و حقارت آن را حقیقتاً غیرممکن می‌سازند؟
mahsa
قهقهه می‌زدم. در حال خندیدن صدای خنده‌ام را می‌شنیدم که به گریه تبدیل می‌شد.
Nazanin :)
چرا همیشه از مادرمان انتظار داریم دیندار باشد و بتواند برایمان دعا کند؟ چرا انتظار داریم در دنیای دیگر هم به دعاکردن ادامه بدهد، حتی اگر شده یک‌کمی...
اندیشه
زندگی باید شروع می‌شد، نه این یک، نکبت‌بار و ملال‌آور و مملو از محرومیت، بلکه زندگی دیگری، که ما را در انتظار خود نگاه می‌داشت.
cedar
. دیگر آن چشم نافذ گذشته، آن شم، آن حساسیت تندوتیز دوران کودکی را ندارم. ولی می‌دانم که در این زندگی سیاه، در عین آن که ضعیف و پیر و کودن می‌شوم، با نیرو و تب وتاب خاصی در کمین آنم.
cedar
در سیزده سالگی به پاریس آمده بودم، به‌زودی سی ساله می‌شدم و با وجود این، حس می‌کردم همچنان همان آدم هستم، هیچ‌چیز نیاموخته‌ام، هیچ‌چیز کشف نکرده‌ام، هیچ چیز به دست نیاورده‌ام که قبلا در آن‌جا نداشتم: شناخت زندگی، ناامیدی تنهایی، احساسات رفیع و رمزآلود.
sama65
دیوانه‌ای شاد که بیش‌تر اوقات از شدت خنده می‌گریست.
:)
چیزی داشتیم شبیه خانواده، جدالی برای زندگی
setareh
من هیچ‌کس را ندارم که همهٔ حرف‌هایم را بهش بگویم.
A PERSON
ــ دوستت دارد؟ آهی کشید، درواقع نفس‌نفس می‌زد. ناگهان از من فاصله گرفت و پاسخ داد: آره ساشا، دوستم دارد، من هم دوستش دارم و تصمیم گرفته‌ایم با هم زندگی کنیم.
Nazanin :)
آدم‌ها هردم فرّارتر می‌شوند. وقتی در حال رفتن می‌بینمشان، تصور می‌کنم به‌زودی باز خواهند گشت.
Andrey
چیزی عظیم می‌طلبیدم و خودم را بی‌نهایت کوچک می‌دیدم. همه‌جا نفر اول بودم، و هیچ‌کس مرا نمی‌خواست.
setareh
ای خدا، نسل جدید ماشین است، انسان نیست! نه شوری، نه دیوانگی‌ای، فقط منطق، فقط حساب...
mahsa
وقتی بیگانه‌ای ناگهان آن‌قدر به ما نزدیک می‌شود که قلبمان را تا ابد تحت تأثیر قرار می‌دهد، مُهر خود را بر آن می‌زند و ردی فراموش‌ناشدنی به‌جا می‌گذارد.
sama
مرا مجذوب خود کرده بود، آن‌هم در دوره‌ای که حتی نمی‌توانستیم تصور کنیم این جهان جذابیتی داشته باشد. در آن هنگام که همه‌چیز سرد و تلخ بود و انسان‌های محبوس در بدگمانی، از سایهٔ یکدیگر هم هراس داشتند، من در عرض یک ثانیه، گرمای انسانی کسی را حس کردم که به‌طرف من خم شده بود
فهیمه
حسی نهانی به من می‌گفت که فراسوی واقعیت و حوادث، تصویر هست، نغمه هست.
پریسا کامران
فکر این که آریان روزی ازدواج کند، از خانه برود و مرا با پدرم در خلأ و ظلمت زندگی‌ام تنها بگذارد، از وحشت لبریزم می‌کرد. او را با دقت زیر نظر گرفتم و از آنچه به چشم دیدم، وحشت‌زده شدم.
cedar
در این اتاق، ما، آریان و من، گاه احساس می‌کردیم در جهان تنها هستیم.
setareh
در گرماگرم انقلاب با مفهوم نابرابری اجتماعی آشنا شد و سختی و محرومیت را با گوشت و پوست خود حس کرد. تازه در آن هنگام بود که به موقعیت طبقاتی خود پی برد و به‌نوعی به آن و ارزش‌های ذهنی آن پشت کرد. پس از انقلاب، به دلیل فشارهای سیاسی و تنگی فضای فرهنگی، سرزمین مادری را به‌ناچار ترک کرد و رهسپار تبعید شد.
saba
به‌راستی، می‌توان از بزرگواری صحبت کرد وقتی فقر و حقارت آن را حقیقتاً غیرممکن می‌سازند؟
آنشرلی
به‌راستی، می‌توان از بزرگواری صحبت کرد وقتی فقر و حقارت آن را حقیقتاً غیرممکن می‌سازند؟
سوفی

حجم

۵۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۵۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان